افغانستان از 1919 تا امروز
نوشته: پروفیسور محمد نظیف شهرانی
ترجمه: داکتر محیی الدین مهدی
نهضت استقلال و نوگرایی شکست خوردهدهه ی 1920 با دگرگونی های برجسته ای- در عرصه ی سیاست و رهبری- مشخص گردید. امان الله سومین فرزند شاه مقتول امیر حبیب الله، عموی خود، شهزاده نصرالله ولیعهد سلطنت را برای کسب تاج و تخت به مبارزه طلبید. پس از قبض قدرت (1919)، نصرالله خان و بعضی از مامورین عالی رتبه- به شمول جنرال محمد نادر خان، عضو خانواده ی مصاحبان- *را بازداشت نمود؛ به اینان ظن دست داشتن در قتل شاه می رفت.نصرالله خان در زندان درگذشت، اما اعضای خانواده ی مصاحبان، به زودی بی گناه معرفی شدند و به مقامات بلند دولتی گماشته شدند. امان الله در کاخی آرام و بی صدا رو به رشد گذاشت، جایی که او را انعامات مربی و رایزن خردمند، ملی گرا، متجدد و تحصیلکرده ای چون محمود طرزی- که در عین حال پدر زنش نیز می شد- در میان گرفته بود. بر خلاف پیشینیانش- که خود را برگزیده ی خدا برای راهنمایی[خلق]- می خواندند، او به خلق و ایجاد اعتباری به نام «ملت با افتخار افغانستان» توجه داشت، تا تاج سلطنت را به دست خود بر تارک او گذارد. (1)
در فرجام یک جنگ مختصر (1919)، او اداره ی امور خارجی افغانستان را-البته از هند بریتانوی- به دست آورد. این عمل جسورانه، برای او لقب «غازی» (فاتح مسلمان، قهرمان) را کمایی کرد، [علاوتا] برای او بر حق بودن بیش از نیاز فراهم کرد و نیز برای او محبوبیت به حد افراط در داخل افغانستان (هر چند کوتاه مدت) و بیرون از آن ایجاد کرد. او توانایی خود را از طریق بالا بردن مزد و معاش سربازان صرف تقویه و تشکیل اردوی نیرومند و تاسیس اتحادیه های روحانیون دولتی کرد. باری، به خاطر حفظ تخت سلطنت، وی لقب«غازی امیر امان الله» را به «شاه امان الله» تغییر داد و آغاز به آوردن تغییرات و اصلاحات در قوانین مذموم و کهنه ی اداره، جامعه و فرهنگ نمود. به همین دلیل، او به احکام و قوانین شریعت تمسک جست، و سلسله ای از قوانین اداری را زیر نام «نظامنامه» به وجود آورد؛ تعداد این نظامنامه ها که به فرمان شاه به اطلاع عموم رسانیده شده اند، به 72 فقره- به شمول قانون اساسی ابتدایی- می رسید.
او، نظام برده داری را ملغا کرد(1919)، [و از این طریق] مخصوصا هزاره های شیعه را که پدر بزرگش [عبدالرحمن خان] به اسارت کشانیده بود، آزاد ساخت.
فرمان الغای بردگی، با حرمت تمام جایگاه فقره ی دهم قانون اساسی را زیر عنوان «حقوق عمومی اتباع [نه شهروندان] افغانستان» احراز نمود. علاوتا شیعه اجازه ی اجرای مراسم مذهبی خود را در ملاء عام پیدا کرد. سیاست های مذکور، برای امان الله، احترام و ملاحظه ی خاصی را در میان هزاره ها به وجود آورد. (2) او- همچنان- بیگاری را ممنوع ساخت (1920) که از جانب مردمِ غیر پشتون ساکن مناطق شمال، مرکز و غرب استقبال گردید، [چون در آن مناطق] به زور ستانی و سخت گیری شایع بود. فرمان بسیاری از نظامنامه ها، قبل از تصویب قانون اساسی، در لویه جرگه ی سال 1923 صادر شده بود(که از جهاتی یادآور شیوه ی تازه ی بعد از طالبان، انکشافات قانونی عهد کرزی است). آن[فرمان]ها به منظور دستیابی به یک مرکزیت و اعمال قدرت مستقیم صادر می شد. تمرکز قدرت در دست شاه، در قانون اساسی جدید، ملّیون آزادیخواه را که امیدوار به یک قانون اساسی موثق شاهی [مشروطه] بودند، از او ناراضی ساخت. به خاطر جبران خساره ای که از بابت قطع یارانه ی انگلیس پس از استقلال پیش آمد، پرداخت برای اعمار ارگ جدید «دارالامان»، خریداری اسلحه و به جریان انداختن وعده ی افزایش حقوق سربازان،[شاه مجبور شد] نظام نامه های دیگری برای افزایش درآمد منتشر کند. پیمایش های فوق نه تنها بر بار مالیات اتباع افزود، بلکه همچنین احتمال فساد و [در نتیجه] نارضایتی عمومی را نیز بالا برد. (3) امان الله روابط دوستانه ای با رهبران شوروی تامین کرد (1919). آنان او را «یگانه دولت مستقل مسلمان در جهان» عنوان می کردند، و از او می خواستند تا آزادی و رهایی سایر ملل مسلمان را رهبری کند. (4) میان سال های 1919و1922، شاه امان جنبش ضد انگلیسی خلافت و هجرت در هند و جنبش مسلمانان آسیای میانه- یا مقاومت ضد بلشویکی مسما به باسمچی- را حمایه کرد. او همچنان پیوند های محکمی با پارس [ایران آن روز] و ترکیه به وجود آورد؛ و نیز محبوبیتی به عنوان یک قهرمان به دلایل اسلامی در داخل و خارج به دست آورد. به هر حال، او هیچگاهی به کمک های وعده کرده ی خود به شاه بخارا و جنگجویان ضد بلشویکی او، وفا نتوانست (5)، و [همین طور] در برآوردن بسیاری از وعده های دیگرش، برای اتباع کشور خودش نیز احساس قصور می کرد. بسیاری از اصلاحات شاه امان الله (مثل رفع حجاب زنان، و الزام پوشش لباس اروپایی برای مردان) کم عمق و تقلیدی از رهبر ترک ها(اتاترک) و رضاشاه بود. اصلاحات مذکور به کار انداخته شدند، بدون آنکه برنامه ریزی درازمدت، برای تمویل هزینه ی آنها از منابع داخلی-چه مادی و چه انسانی- در نظر بوده باشد.
در این ضمن مخالفت های جدیی در نواحی روستائی علیه او برپا شد؛ این در حالی بود که فساد، رشوه ستانی، اختلاس و بیداد توسط مامورین، شیوع داشت. دولت مرکزی، در برابر شکایات از سوء رفتار مامورین مستبد ولایات، کمتر واکنش نشان می داد؛ این دسته مامورین با خان های محلی نیز تبانی داشتند. قرار پیش بینی، اصلاحات و سیاست های نوگرایانه ی شاه امان الله، محور مخالفت علیه او واقع شد.
پس از بازگشت از یک سفر هشت ماهه به اروپا،هند و شرق میانه در جولای 1928، او با امواج گسترده ای از مخالفت و شورش در سرزمین های پشتون نشین شرقی و جنوبی، همچنان در مناطق کوهدامن و کوهستان روبرو شد؛ تا با خفت وادار به واگذاری قدرت گردید (1929). شکست او میراث های مهمی برای روند سیاسی افغانستان به جا نهاد و عنوان شیوه ی [البته ناکام غرب زدگی] برای تحقیق و رسیدگی گردید. (6)
در نوامبر 1928، به یک رویداد معمول میان یک دسته پشتون کوچی و ده نشینان شینوار، از جانب مامورین محلی، برخورد در خور صورت نگرفت؛ شورش به یک بلوای مسلحانه علیه دولت مرکزی تبدیل شد. (7) این شورش ها پس از آن بود که حبیب الله،سقاو بچه ی تاجیک تبار(از قریه ی کلکان مرکز کوهدامن) حملات خود علیه کابل را، زیر پرچم جهاد علیه «شاه بی دین» امان الله به راه انداخته بود. ( امان الله کابل را به قصد تبعید [همیشگی] رها کرد. حبیب الله دوم، امیر شد(نه شاه) و لقب «خادم دین رسول الله» توسط دسته ای از روحانیون بلند پایه- همان هایی که امان الله را محکوم کرده بودند- به او اعطا گردید. حبیب الله دوم، تنها حکمران تاجیک در افغانستان مدرن (پیش از برهان الدین ربانی 2001-1992) است که نه تنها از حمایه ی غیر پشتون های ترکستان [بلخ و تخارستان] و هرات بهره مند شد، بلکه همچنان بعضی دسته های پشتون، از جمله قبایل غلزایی* او را کمک می کردند. هزاره ها، به امان الله وفادار ماندند، و علیه حاکمیت حبیب الله به مقاومت پرداختند. پیروزی زودگذر حبیب الله، کمتر مقتضی شایستگی های شخصی او، یا برنامه هایش، بلکه بیشتر ناشی از نزول پذیرش محبوبیت امان الله بود. (9)
در واقع، شکست حکمران تاجیک به دلیل فشار گسترده ی اداریی بود که وی و همراهان روستایی اش، به واسطه ی رشوه های کم مقدار،جور و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی ایجاد کردند.
شکست حکمران تاجیک، در واقع به دلیل فساد های مشابه و گسترده ی اداریی بود که از اثر انحراف های بی مقدار او و همراهان روستایی اش، و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی به وجود آمده بود.(10) ناتوانی او در یکسان سازی قدرت در سراسر کشور، مخصوصا در مناطق سرحد شرقی و جنوبی قبایل پشتون نشین، یکجا با عدم کسب رسمیت و مشروعیت از جانب قدرت های خارجی، زوال اوضاع اقتصاد شهری و مدنی و کسر و نقصان عاید عمومی، اسباب اضمحلال رژیم او را- الزماً- فراهم آورد. مخالفت علیه حبیب الله دوم را محمد نادر، یک جنرال مجرب پشتون بارکزایی، یک سیاستمدار فصلی، و سفیر امان الله خان در فرانسه رهبری می کرد. پیشنهاد یا مزایده ی او برای کسب قدرت، بر نیروی چهار برادرش متکی بود. (11) تبانی و نیرنگ هند بریتانوی، اجازه ی عبور قبایل پشتون صوبه ی سرحد را، و نیز قبایلی از پکتیا و«وزیر»ممکن ساخت. (12)
نقش مصاحبان: ملی گرایی پشتون و رعایت اصول تاریخ
جنرال محمد نادر در یک جرگه ی قبایل پشتون، و رهبران روحانی به شمول حضرت شوربازار-کسی که پیش از این تاج بر تارک حبیب الله دوم، و همین طور بر فرق امان الله خان گذاشته بود- شاه خوانده شد. نادر شاه به عنوان موسس سلسله ی مصاحبان، در دوره ی حاکمیت کوتاه خویش (1933-1929)، سیاست هایی را معمول داشت که بر آینده ی سیاسی، اجتماعی و انکشاف اقتصادی افغانستان، تاثیرات دوامداری برجا گذاشت.
در سطح بین المللی، او پیمان های دوستی و عدم تعرض با اتحاد شوروی و بریتانیای کبیر به امضا رسانید؛ «بی طرفی خیرخواه* [فعال]» را – در قبال هر دو ابر قدرت- اختیار نمود. گرفتار کردن و عقب راندن مبارزین ضد شوروی (باسمچی ها) در امتداد مرز به سوی شوروی، جائی که آنان قطعا دستگیر و اعدام می شدند؛ انتقال مهاجرین آسیای میانه از ترکستان افغانی به ولایات جنوبی، و[غرض] اطفای نایره ی مخالفت آنان علیه قساوت و بی رحمی شوروی بود. (13)
نادر شهرت و موفقیت خود را «به کمک خاص خدای توانا» و «فدا کاری مردم افغانستان» حمل می کرد.(14)
نادر به غلط می پنداشت که اخراج شاه امان الله، فقط به دلیل مخالفت محافظه کاران مسلمان و عکس العمل قبیلوی علیه اصلاحات « ملهم از غرب» و نو سازی او بوده، تا آرزوی جمعی مردم برای پایان دادن به فساد اداری و [روی کار آوردن] عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مطابق دساتیر و تعلیمات اسلام. به عنوان یک نتیجه ، نادر و جانشینان او، در عرصه ی سیاست ملی، یک روش دمدمی و دو پهلو را در قبال نقش دیانت اسلامی در پیش گرفتند. برای حفظ حکمرانی در خانواده به طور ارثی، نادر و جانشینانش به یک ارتش وسیع وقوه ی پولیس متکی گردیدند؛ علاوتا برای این مامول، به دلجويی[ در واقع باج دهی]، قبایل* و به تاسیس[ بنیاد های] دینی متوسل گردیدند.
او لویه جرگه ای را برای تصویب قانون اساسی جدید فراخواند (1931). (15) او شورای نظارت علمای مسلمان را تاسیس نمود. او نخستین چاپ قرآن را در افغانستان فرمان داد؛ تهدیدات و تضییقات را که از جانب امان الله خان در برابر نقش ملا ها و مولوی ها در امور تعلیم و تدریس وضع شده بود، برطرف کرد. برتری شریعت حنفی در کشور نیز از کار های او بود. (16) بستن درب مکاتب دخترانه و وضع قیود بر فِرَق غیر مسلم نیز از کار های اوست. تمام مقیاس های حقوقی غیر دینی یا دنیوی که از جانب امان الله خان وضع شده بود، توسط نادر فسخ گردید. مطابق تجارب امیر عبدالرحمن، نادر خان نیز پرونده های مدنی و جنایی را به محاکم شرعی محول نمود؛ [و بدین ترتیب] محاکم را از مهمترین گردونه های تمرکز قدرت گردانید.
قبایل پشتون سرحد جنوب- شرقی یعنی آنانی که نادر را در دستیابی اش بر تاج و تخت سلطنت یاری رسانیده بودند- از پرداخت مالیات و خدمت سربازی اجباری، معاف ساخت. برخورد تبعیض آمیز با غیر پشتون ها در توزیع منابع اقتصادی، دستیابی به تسهیلات تعلیم و تربیه و امور اجرایی و انکشاف، صورت متعارف به خود گرفت. تعدادی از اشراف روستایی برای عضویت در مجلس، خواه از طریق انتخاب، و خواه از طریق انتصاب برای اولین بار معین شدند تا در مجلس دو اتاقه (مجلس شورا و مجلس اعیان)، [دایم الفعال] عضویت حاصل کنند. البته این فقط وسیله ای برای خوشنودی خان های محلی، از طریق شرکت آنان در قدرت نبود، بلکه دولت را در مراقبت و نظارت بر آنان برای بیش از هفت ماه –در یک سال- فایق می ساخت.
بدین گونه، خانواده ی مصاحبان، تحریک و سوق قبایل محلی و ساختار های قدرت دینی را در اختیار خویش درآوردند. ارتش و اداره ی امنیه ی این خانواده، نصف بودجه ی ملی را صرف می کرد، که احداث هر گونه انکشاف زراعتی و صنعتی را نا ممکن می ساخت. پروژه ی وادی هلمند، کهن ترین و بزرگترین کوشش برای انکشاف اقتصادی افغانستان است که با کمپنی امریکایی «Morrison-Knudsen» قرارداد گردید (1946). این پروژه بر حد اقل سه دلیل بنا یافته بود: از نظر مقیاس، وسیع و بزرگ بود، دارای ممیزه ی «فیل سفید»؛ دلیل سیاسی (مبنی بر ترجیح پشتون ها،) نسبت به دلیل منطقی- عقلی و زمینه ی اقتصادی؛ و اعتماد و اتکای سنگین بر قرضه و سرمایه گذاری خارجی. این نمونه و سرمشق سیاست انکشاف اقتصادی، تا دهه ی 1970 ادامه یافت،[ با آنکه] نتایج آن مفتضح و مصیبت بار بود. (17) نقش مصاحبان به عنوان مخالفین فعال، حتا پیش از گزینش سیاست امان الله تبارز می کند؛ هوشمندی، گام های استوار و آهسته برای نوآوری ها و اصلاحات او؛ تحریک و بیداری ملی گرایش ها- آنانی که با سیاست دوست نادر با انگلیس مبنی بر پیشروی به سوی قبایل سرحد- مخالف بودند.
شورش های مسلحانه در کوهدامن، ترکستان [بلخ و تخارستان] و در مناطق سرحد جنوبی به وقوع پیوست. بسیاری از این وقایع، توسط خانواده ی چرخی- از طرفداران امان الله- رهبری می شد، و به فرمان نادر، غلام نبی چرخی، نهایتا در اکتوبر 1932 اعدام گردید. نا آرامی های 1932، به دشمنی هایی منجر گردید که ترور های متعددی را در قبال داشت، به شمول ترور شخص نادر توسط یکی از وابستگان خانواده ی چرخی – در هشتم نوامبر 1933. (1
مبارزه طلبی های جدید در برابر قدرت مصاحبان، اثرات عمیق بر سیاست های داخلی و خارجی کشورِ در دست جانشینان نادر به جا گذاشت. یگانه فرزند 19 ساله ی نادر، محمد ظاهر شاه (سلطنت 1973-1933)، تخت نشینی را تصاحب کرد. به هر حال، عمو های او محمد هاشم (1946-1933) و شاه محمود (1953-1946)، و پسر عم بزرگش محمد داوود (1963-1953)، برای تقریبا سه دهه به عنوان نخست وزیر، حکمروایی کردند. از نظر داخلی، اینان کشتند، زندانی نمودند، [از نشر] بازداشتند، توقیف کردند، سر کوب کردند، یا در میان جنبش های سیاسی چون «ویش زلمیان»، «وطن»، «ندای خلق»* افرادی را به استخدام درآورند؛ این احزاب برای تسریع بیشتر اصلاحات و نوسازی مبارزه می کردند؛ و در عین حال خواهان حکومت قانون مدار بودند. همراه با قدرت یکدست مصاحبان، در دوران جنگ داخلی نا امنی های جانی [یا تعذیب بدنی] بر افراد، به سهولت تحمیل می شد؛ اما یک احساس عدم اعتماد و سوء ظن، به ویژه میان اقوام غیر پشتون جا گرفت. (19)
مصاحبان از دهه ی 1930 تا اوایل دهه ی 1950، سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» را دنبال می کردند؛ طوری که در آن کاهش مالیه، وابستگی به زمین های روستایی و چهارپایان اهلی، حمایه ی مدارس جدید، و انکشاف ملی گرایی پشتون، از اهداف عمده ی این سیاست بود. سنگ بنای «ایدئولوژی ملی» را توسعه ی [در واقع تحمیل] زبان پشتو -که در سال 1936 موقعیت «زبان رسمی» را پیدا کرد- و فرهنگ و ارزش های[قوم] پشتون تشکیل می داد* (20) پشتو تولنه، ایدئولوژی ملی «افغان» (یعنی پشتون) را تبیین و تدوین کرد، در حالی که فقط در قانون اساسی 1964 بود که زبان فارسی دری (زبان میانجی افغانستان) در وضعیت، سازگار و هم پایه با دیگر زبان رسمی افغانستان[یعنی پشتو] قرار گرفت.
برای گسترش و توسعه ی این ایدئولوژی ملی، بر تاریخ مشترک، دین و نژاد (به طور مثال خاستگاه آرین در حزب نازی جرمنی) بخشی از اجتماع افغانستان (پشتون، بلوچ، تاجیک، نورستانی)** تاکید صورت می گرفت.(21)
تاکید بر نژاد آرین و زبان و فرهنگ پشتو، همچنان برای توجیه وحدت پشتون های دو سوی خط دیورند ( که در آن وقت جزو قلمرو هند بریتانیانوی محسوب می شد) نیز بود. این موقف، در دوره ی تصدی صدارت محمد داوود، از مسایل و مواضع قاطع و سرسختانه ی او پس از تجزیه ی هند [به دو کشور هند و پاکستان] در 1947، به شمار می رفت. (22)
اگر چه، مصاحبان حکمران، اسلام را به عنوان کلید اساسی برای وحدت ملی و استقلال می خواستند؛ اما اینان در مورد نقش اسلام بر سر دو راهی قرار گرفتند. (23) اسلام به عنوان مضمون مکاتبِ در حال گسترشِ کشور عرضه می شد، واقعا به عنوان یک مجسمه ی تشریفاتی و نهی کننده ی قانونی، به جای یک نظریه ی لرزان دینی سازگار با زندگی جدید به عنوان یک نتیجه. نظام تعلیم و تربیه، فقط دیوان سالار نیمه ادیب تولید می کرد، و در آماده سازی جوان افغان که مسایل و مشکلات ملی [ به معنای افغانستان شمول- فراقومی] را درک و حل کنند، ناکام بود. تورم بلند اقتصادی نتیجه ی منطقی جنگ دوم جهانی؛ کمبود مواد غذایی، باعث افزایش قحطی و از دست رفتن زمین های روستایی گردید. مصرف کنندگان کالا های کار خانه ای، آغاز بر اثر گذاری سخت بر تولیدات خانگی و صنایع دستی نمودند. موقعیت های رو به زوال و وخامت اقتصادی، گواه روشنی بر شکست سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» ی مصاحبان بود. بنا بر این، مخالفت منجر به استعفای هاشم، به عنوان نخست وزیر مستبد در 1946 گردید. (24)
شاه محمود- برادر ناتنی هاشم- وزیر حربیه، متصدی مقام نخست وزیری شد(1946-1953) و یک دهه ی کوتاه آزادی (1951-1947)، با تحمل جنبش های سیاسی از نو سازمان یافته ای چون «ویش زلمیان»، «وطن» و «ندای خلق»* آغاز گردید. جنبش های مذکور در انتخابات پارلمانی 1949 علیه فساد اداری، رشوه خواری و بی عدالتی مبارزه می کردند، و پیشنهاد هایی برای اصلاحات بزرگ اجتماعی و اقتصادی، به شمول توزیع مجدد زمین برای روستیایی های فقیر و آزادی های سیاسی داشتند؛ اینان در انتخاب تعدادی افراد اصلاح طلب به عنوان وکیل، موفق گردیدند؛ اما پس از آزمایش کوتاه، اینان به طور ظالمانه موقوف گردیدند. علاوتا تنش میان حکومت و گروه بانک ملی، و شورش قبیله ی پشتون صافی**)1949-1947) در ولایت ننگرهار، محمد داوود را به صحنه آورد. او به طور وحشیانه (مجلس را] با ملاحظات ملی، موقوف نمود. نتیجه ی دیگران جا به جایی توام با زور هزاران فرد قبیله ی صافی به غرض تنبیه و سرزنش بود، که در مهاجرنشین های سراسر شمال افغانستان تبعید شدند؛ [این پیش آمد] و یک بار دیگر مناسبات میان اقوام پشتون و غیر پشتون در ترکستان افغانی را تیره تر ساخت. (25) نهایتا فرقه بازی میان درباریان، منتهی به آنچه گردید که امین صیقل آن را سیاست دوگانگی ملوکانه می نامد- جنگ دو به دو برای احراز قدرت، به عنوان نتیجه ی «چند رنگی» در درون خانواده ی سلطنتی (26)، محمد داوود را به عنوان نخست وزیر به جای عمویش روی کار آورد (1963-1953)؛ وی به سیاست های اقتصادی دولتی و انعطاف ناپذیر روی آورد.
از «دولت حایل» تا «دولت –ملت» شکست خورده (1979-1955):
دهه ی اقتدار داوود (1963-1953)، دوره ی پایه گذاری سیاست های سختگیرانه برای دولت افغانستان، و روابط با دو جامعه ی«اسلام» و «نژاد» بود. پس از خروج انگلیس از هند، و رفع موقعیت «دولت حایل» بودن افغانستان، داوود سیاست یک پشتونیست فعال را- که محور آن موقف جدی علیه پاکستان بود- بنیاد نهاد. این سیاست به دو دلیل به کار گرفته شد: ترویج و ترقی ملی گرایی پشتون برابر با ملی گرایی افغان، برای ساختن پشتونستان به عنوان یک داعیه ی ملی؛ تدارک بهانه برای تجهیز و نوسازی یک قوت نظامی، با النهایه با هزینه ی سترگ.
جنگ سرد زمینه ی دستیابی رژیم داوود را به کمک های زیر بنایی خارجی- هم از شوروی و هم از غرب- فراهم آورد. در ادامه ، امتناع مکرر ایالات متحده ی امریکا، از فروش سلاح یا دادن قرض [به داوود]، اولین قرضه ی بزرگ صدملیون دالری شوروی، غرض پروژه های انکشافی درازمدت، و فروش سلاح به ارزش 25 ملیون دالر، طی سال های 1956-1955 اجرا گردید. برای اولین بار در تاریخ، دولت کابل قادر بود که به طور مطلق انحصار و امتیاز قوت نظامی را، علیه هر مدعی داخلی-در دست- داشته باشد، [و بازهم برای [اولین بار استقلال و نا وابستگی] اقتصادی این نهادها (یعنی پروژه ها) ، در شهر یا روستا فراهم آمد. دولت همچنین،خود موفقیت حسادت انگیزی برای تدارک خدمات اجتماعی پیدا کرد، طوری که برای عوام الناس- تا این دم- غیر ممکن می نمود.
در سایه ی امن قدرت نظامی، داوود اقدام به پی ریزی برنامه ی همگرایی ملی و انکشاف از طریق سلسله ای از پلان های اقتصادی پنج ساله نمود. بیان اهداف اقتصادی برنامه های انکشافی ذکر شده، عینی و عملی نبود، اما یک زیر بنای فشرده ی ارتباطات پی ریزی گردید،و برای بخش عظیمی از جوانان روستایی، زمینه ی تعلیم فراهم آمد. دیوان سالاری گسترش یافت، فارغان مکاتب استخدام می شدند. آزادی زنان اعلان گردید (1959)، و تعلیم و تربیه برای دختران گسترش یافته. واکنش در برابر این اصلاحات، اساسا در قندهار، توسط ارتش مجهز به سلاح های جدید، درهم کوبیده شد؛ مکتب افسری نظامی، برای اولین بار، اجازه ی ورود و شمول به جوانان غیر پشتون، و پسران پشتون های روستایی غیر اشرافی داده شد. دنیا گرایی و به حاشیه راندن تعلیمات اسلامی، مخصوصا در مکاتب مزدحم شهرها، تبدیل به هنجار و معیار گردید.
هنوز اقتصاد بازار در مناطق روستایی رشد کرد؛ در حالی که کمک رسانی آن اندک بود، اما قحطی را چند مرتبه افزایش داد. پروژه های انکشافی اساسا کم منفعت بودند، زیرا از یک طرف در مناطق پشتون نشین متراکم گردیده بودند و مشارکت کمتر با اقتصاد ملی داشت. از جانب دیگر، حضور بعضی مامورین فاسد، باعث بالا بودن درجه ی اخاذی و اختلاس از پروژه های مذکور می شد. وضعیت و قتی به نقطه ی بحران رسید که سیاست های پشتونستان داوود در مرز های پاکستان به بن بست رسید، موقعیت جدلی پیش آمد (1963-1971). این وضعیت، روی هم رفته، با رشد سیاست نا موافقت با شاه ظاهر خان، فشار بر استعفای داوود از مقام صدارت را افزایش داد. (27) ظاهر شاه چنان می نمود که آمادگی عهده داری مسئولیت یکدهه دموکراسی را تجربه می کند.
در دوره ی دهه حمکرانی ظاهر شاه (1973-1963)، تعداد زیادی از جوانان تحصیلکرده، وارد عرصه ی سیاست شدند، و کوشش کم رنگی در وارد ساختن غیر پشتون ها به عرصه ی سیاست عملی- غرض حفظ تعادل سیاست نژادی- به ملاحظه می رسید. با این حال، با آب شدن یخ های جنگ سرد، و کاهش اساسی در کمک خارجی، یک بار دیگر تردید و اظهار عدم اطمینان در باره ی اساس موثریت سیاست های اقتصادی تازه ی دولتی، بنا یافت؛ نارضایتی با کاهش کمک خارجی، افزایش یافت، دیوان سالاری مفرط و فوق العاده، عدم اشتغال فارغان جدید مکاتب و کمبود تحرک در لایه های پائین دیوان سالاری [از اسباب دیگر افزایش نارضایتی بودند]. چارچوب قانون اساسی جدید سال 1964، دور نگهداشتن علایق شاه از سیاست های ملی را آموزش می داد.اینان قصد به وجود آوردن فضای مستقل را داشتند، متمایل شدن به کود قانونی جدید، برتر از شریعت، گسترش و روشن سازی حقوق اتباع یا رعایا، تشویق و گسترش امکانات برای ادارات خود گردان محلی، و متقاعد کردن غیر پشتون ها که در مقایسه با پشتون ها، در ادارات حضور کم رنگ داشتند. (2 در میان مقامات جدید، اکثریت قابل توجه، همان هایی بودند که احزاب سیاسی را شکل می دادند، آزادی مطبوعات، حق رای عمومی، و اعطای موقعیت اجتماعی مساوی به زنان. در مقایسه با دو قانون اساسی گذشته، این یکی قابل ملاحظه بود: بیشتر آزادیخواه و آینده نگر. با این حال، این دستاورد، باز ده وسواس و تغییر ناگهانی حکمرانان نیز بود؛ و مثل دیگران، سلطنت کسی که این را اعلام کرد. نتوانست بیشتر طول بکشد. این نکته مهم است که یادداشت شود که قانون اساسی پس از طالبان، که تحت نظارت ایالات متحده، و مشاورت بین المللی تسوید گردید، بازنگری قانون اساسی سال 1964 است؛ با آنکه حقوق و رجحان و امتیاز پادشاه (و چیزی بالاتر از آن)* به رییس جمهور کرزی داده شده است (2004). همچنین این نکته در خور یادداشت است که، در یک محاسبه ی گسترده، یگانه بخش از تمام قانون اساسی های افغانستان که دست نخورده بود و هست، همانا داشتن حقوق و امتیازات حکمرانان، ضمانت قانونی برای حقوق و مصارف آنان بر ذمه ی رعایای شان، یعنی مردم افغانستان بود و هست.
در ادامه ی انتشار و ترویج قانون اساسی 1964 و هجوم «دموکراسی جدید»، احزاب مارکسیست و مائوئیست شکل گرفتند. در واکنش [با این جریانات] جنبش های اسلامی پا به عرصه ی وجود گذاشتند؛ این نه تنها به خاطر هدف قرار دادن نیرو های کمونیست بود، بلکه حقانیت و قانونی بودن سلطنتت مصاحبان را نیز به مبارزه می طلبید. عروج احزاب کمونیستی و اسلامی- هریک با وابستگی های ایدئولوژیک، و حمایت های مادی خارج از کشور- در تاریخ افغانستان سابقه نداشت.
وابستگی های دولت به کمک های خارجی- هم از نظر اقتصادی، و هم از نظر تسلیحات نظامی- به منتها درجه رسیده بود. دولت به طور سنگینی بر حمایت شوروی- برای بقای خویش- وابسته بود. از این رو، حکومت فعالیت جنبش اسلامیست ها را موقوف ساخت، در حالی که گروه های کمونیست، مخصوصا حزب طرفدار شوروی «خلق» یا «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (ح دخ1)، و «پرچم»- هر دو مارکسیست- فعالیت آزاد داشتند، به عنوان یک پیامد، در جولای 1973 [سرطان 1352]، نخست وزیر سابق و برادرزن و پسر عم شاه، یعنی داوود، با یک کودتای نظامی، نظام شاهی را منسوخ ساخت، و خود را رییس جمهور افغانستان اعلان نمود (1978-1973). فقط پنج سال بعد، داوود خود قربانی کودتایی شد که توسط (ح دخ1) راه انداخته شده بود؛ چیزی که به طور موثر به حاکمیت دودمانی درانی* با استقرار یک نظام کمونیستی، پایان بخشید (1992-197 (30).
جنبش اسلامی که جداً توسط سلطنت و رژیم جمهوری شاهانه ی داوود تضعیف گردیده بود، در موقعیت جدید، بیشتر توسط کمونیست ها تخریب گردید.
کودتای کمونیستی، اشغال شوروی و «پیروزی» یک جهاد
کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مداخله ی نظامی مستقیم شوروی (1989-1979) در افغانستان، به جنبش نوباوه ی اسلامی عرصه ی جدید حیات را فراهم آورد. اندیشه های اسلامی در دهه ی 1950 توسط عده ای از دانشجویان افغانستان، ازدانشگاه الازهر قاهره (پایتخت کشور مصر) آورده شده بود؛[همچنین] افکار مذکور توسط شیوخ الازهر که در دانشکده ی شرعيات دانشگاه کابل تدریس می کردند، به دانشجویان القا گردیده؛ نهضت جوانان مسلمانان، وارد حیاط دانشگاه کابل شد، اما در آغاز توسط گروهی از«استادان پشت پرده»، و بعد تر توسط شاخه ای از دانشجویان راه اندازی گردید. بر خلاف حرکت های پیشین جهادی برخاسته از روستا ها*، جنبش نوین اسلامی، دارای مرکزیت شهری بود، سازماندهی داشت، توسط جوانان تحصیلکرده رهبری می شد، جواناني که مشروعیت و درستی نظام موجود کشور را زیر سوال می بردند، و برای دگرگونی ریشه ای توزیع قدرت، شعار می دادند. دستیابی به چنان هدفی، با فرض استقرار یک دولت اسلامی متصور بود. (31) جنبش اسلامی- جوانان ولایتی و دهاتی را جذب کرده بود؛ این جوانان عمدتا در کابل و سایر شهرهای بزرگ مصروف تحصیل بودند.
پیش از کودتای مارکسیستی (1978)، اینان[جوانان مسلمان]، تعداد اندکی حامی در میان رهبران تحصیلکرده ی سنتی، یعنی علما و صوفیه- مخصوصا در روستاها- داشتند.
با این حال، در ادامه، پس از کودتای(ح د خ ا)، اجزای دور از هم و تبعیدی اسلامیست ها که در پاکستان و جاهای دیگر زندگی می کردند، با علمای سنتی، رهبران دینی و قبایلی به هم پیوستند تا لشکر انبوه ستیزه جو را برای جهاد آماده کنند. مقاومت، حمایه ی گسترده ای را از جانب مسلمانان جهان، ایالات متحده ی ا مریکا و اروپا به خود جذب کرد. مجاهدین پس از بیرون راندن ارتش شوروی (1989)، (32) و تحمیل شکست بر کمونیست های افغانستان، افغانستان را به عنوان یک دولت اسلامی اعلان کردند (اپریل 1992).
با این حال، افتخار و پیروزی نظامی فوق العاده ی اینان، به زودی در محدوده ی محقر افکار [محلی] و جنگ های بین القومی، فرقه ای و گروهی ناپدید گردید؛ در نتیجه، مجاهدین هم در یک پیکار سیاسی- ایدئولوژیک شکست خوردند، و هم از به وجود آوردن یک دولت کار آمد مرکزی عاجز آمدند. این فروماندگی، زمینه ی ظهور و خروج طالبان را مهیا ساخت (2001-1994) و شک و تردید های جدی در باره ی چگونگی ادامه ی حیات جنگجویان اسلامیست، در معرکه ی سیاسی پیش آورد.
مقاومت توسط دو دسته ی اصلی و بزرگتر جنبش اسلامیست، رهبری می شد:
جمعیت اسلامی که توسط یک فارغ التحصیل الازهر و استاد سابق مطالعات اسلامی، برهان الدین ربانی رهبری می شد؛ وی به ریاست جمهوری افغانستان دست یافت (2001/6-1992)؛ و حزب اسلامی، که توسط گلبدین حکمتیار- سابق دانشجوی دانشکده ی پولی تکنیک [در واقع انجینری] رهبری می شد، وی هم اکنون متحد جنگجویان القاعده است که در افغانستان علیه قوای ائتلاف به رهبری امریکا، می جنگند*. اختلاف ربانی و حکمتیار، کمتر روی اساسات و ایدئولوژی اسلامی، بیشتر روی تاکتیک واستراتژی بنا یافته بود. توجه ربانی به برنامه ی معتدل، با حرکت آهسته که متکی بر مسلمانان معمولی باشد، متمرکز بود؛ تا به کمک آنان جامعه ی جدید اسلامی، یا اجتماعی که توسط آنان در آوردن تغییر «از پایین به بالا» اثر گذار باشد، به وجود آید.
توجه حکمتیار به راهبرد های ریشه ای بود که درآوردن تغییر« از بالا به پایین» اثر گذار باشد. مثلا به دست آوردن قدرت دولتی. این اختلافات شناخته شده در دیدگاه ها، با اختلاف تباری آنان درآمیخت (ربانی یک تاجیک و حکمتیار یک پشتون غلزی)، و درگیري های ذات البینی جدی، کشمکش های بلند پروازانه ی فرقه ای در وضعیت اقتصادی و سیاسی بی پشتوانه، فضای فوق العاده رقابت آمیزی در زندگی جامعه ی تبعیدی آنان در پشاور پاکستان به وجود آورد. دو انکشاف دیگر در جریان جهاد، تفرقه های فرقه ای را تشویق کرد.: نخست، شناسایی و حمایه ی رسمی دولت پاکستان از سازمان های دیگر مقاومت که توسط علمای سنتی و عمدتاً پشتون (چون مولوی محمد یونس خالص، و مولوی محمد نبی محمدی) رهبری می شد؛ سردسته های دو خانواده ی روحانی(صبغت الله مجددی وسید احمد گیلانی) با روابط و وابستگی های محکم به سلطنتِ جان باخته؛ و گروه دیگر که توسط تحصیل کرده ی الازهر- استاد سابق دانشگاه کابل- عبدالرب رسول سیاف (پشتون غلزی) رهبری می شد. علاوه بر این ها، دست کم هشت گروه دیگر-وابسته به تشیع- در ایران سازماندهی می شدند و یکی هم در پاکستان. گروه های مقیم ایران، در سازمانی به نام «وحدت اسلامی» به رهبری عبدالعلی مزاری متشکل گردیدند.
دوم، تمام گروه های مجاهدین، به خاطر جلب کمک های مالی، نظامی و سیاسی، به منابع بیرونی -میزبانان مسلمان و غیر مسلمان خود- وابسته بودند؛ برای آنچه پاکستان (و کمتر از آن ایران) از مجاری تنگ رسمی [در امور مجاهدین] به مصرف می رسانیدند. (33) در دوره ی اوج گیری جنگ سرد- در زمان اداره ی ریگان- هیچ کسر وکوتاهی از جانب حامیان خارجی برای تمویل پول و سلاح، غرض شکست دادن و تخریب امپراطوری اتحاد شوروی سابق، وجود نداشت. (34)
تقلای اسلامیست ها، با وجود فتوحات و پیروزی های نمایان، نتیجه ی منطقی و منسجم مبنی بر وحدت و یکپارچگی نظریه ی اسلامی در پی نداشت. در 1992 یک قوت عظیم که توسط یک جنرال ازبیک، عبدالرشید دوستم رهبری می شد، با احمد شاه مسعود (که در نهم سپتامبر 2001 [ظاهراً] توسط گماشتگان القاعده ترور گردید) همدستی کرد تا رژیم مارکسیست داکتر نجیب را سرنگون کردند.
دوستم و جنبش ملی اسلامی افغانستان، تقاضای داشتن سهم در دولت جدید اسلامی افغانستان را داشتند. حکمتیار، در حالی که خود آن نزدیکی ها در همسویی با افسران کمونیست پشتون، در کودتا علیه رژیم نجیب الله شکست خورده بود، با اتحاد قوت های شبه نظامی[ازبیک] با شورای نظار مسعود، از در مخالفت پیش آمد؛ اتحاد مذکور باعث سرنگونی رژیم کمونیستی گردید. حکمتیار با سهیم شدن جنبش دوستم در دولت مخالفت کرد، در حالی که [وجود] از عده ی بی شماری از افسران عالی رتبه ی کمونیست پشتون تبار، حمایه و استقبال کرد. [حکمتیار] از بیم چیره شدن ائتلاف [به زعم او]اقلیت های تاجیک- ترک شمال بر دولت مرکزی کابل، شروع به انداخت های ویرانگر راکت (موشک) به سوی کابل کرد؛ همان ها باعث ویرانی شهر و كشته شدن ملیون ها شهروند در افغانستان و بیرون از آن گردید، [و در مجموع] سراسیمگی و اغتشاش کلی به وجود آورد.
پیروزی نظامی، شکست سیاسی و عروج طالبان و طالبانیزم
پیروزی جهاد به سرعت به یک ناامیدی تلخِ ناشی از جنگ های بین القومی و فرقه ای «همه علیه همه» مبدل گردید. این، اوج از سرگیری جنگ منطقوی به نمایندگی از دیگران* بود، که با واهمه ی عروج طالبان و اندیشه ی طالبانی، وحملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه ایالات متحده ي امریکا، مداخله ی آن کشور به نام «جنگ علیه تروریزم» تعقیب و ادامه یافت. ظهور طالبان را شاید بتوان با سه عامل بهم مرتبط تشریح کرد: انحصار و اختصاص حق حاکمیت برای پشتون از سال 1747 م، مخصوصا بعد از 1880م؛ میراث های ناکار آمد فرهنگ سیاسی دولت قبیلوی آنان؛ وسرگشایی عقده های دیرینه ی تنش های نژادی در واکنش با استعمار داخلی.(35)
بذر دشمنی ها وخونریزی های بین القومی وفرقه ای، یک قرن قبل از مداخله ی شوروی (دسامبر 1979) افشانده شده بود؛ زمانی که افغانستان را به حیث یک کشور حایل* زیر اداره ی امیرآهنین- عبدالرحمن خان- ایجاد نمودند (190-1880). (36) استعمار داخلی که طی صد سال (1980-1880) توسط دولت متمرکز قومی (پشتون) در سیاست گذاری وعمل به منصه ی اجرا درآمد، توسط قدرت های خارجی حمایه می گردید (بریتانیای کبیر، اتحاد شوروی، پاکستان/ سعودی، و ایالات متحده ی امریکا. طوری که گفته شد، تفاوت های نژادی و فرهنگی در حدود کشور کثیر القومی، به تدریج به ساختار بندبند و جدا از همِ جامعه ی متلاشی منتقل گردید. این تنش های محلی و بلوکی پس از اضمحلال حکومت مطلقه ی شاهی، سر برداشتند، و در جریان مقاومت ضد کمونیستی شدت بیشتر گرفتند، تا جائی که در امتداد جنگ های نمایندگی**، به ایجاد طالبان منتج گردید. از این رو، ظهور طالبان (37) و طالبانیزم، شاید در درون تاریخ آشفته ی «دولت حایل مدرن افغان» بهتر قابل فهم باشد، دولتی که به طور دایمی وجود خود را مدیون حمایه ی خارجی است، و پیوسته در تخاصم با اتباع خویش است، مخصوصا با مردمان ترک و تاجیک یا فارسی زبان مناطق غربی، شمالی و افغانستان مرکزی. (3
از دولت شکست خورده ی قومی تا دولت شبه نظامی
عملکردها وسیاست های متناقض در ساختن دولت، یک فرهنگ سیاسی ناکار آمد اقتدارگرا، فرد سالار، متمرکز در کابل و تبار محور را به وجود آورد، تا سلطه ی بیشتر دولت در امور را متضمن باشد. مداخله ی نظامی پس از دوره ی طالبان، بی دلیل به جنگی فراخوانده شده که «جنگ امریکا با ترور»** خوانده می شود، برای دو باره به قدرت رسانیدن نخبه های پشتون و مشتری های آنها***، برای تبدیل کردن افغانستان از یک دولت شکست خورده به یک دولت شبه نظامی منطقوی. با وجود ادعای دموکراسی، توسعه و انکشاف در افغانستان بعد از طالبان، تاکنون، چنین می نماید که میراث های کهنه ی فرهنگ سیاسی و دولت قبیلوی ناکار آمد را، قاطعانه بازگویی می کنند، آن میراث ها عبارتند از:
1- یک بی اعتمادی و سوء تفاهم شدید میان [حقوق] اتباع/شهروندان و اختیارات دولت (و میان «غرب زدگی» با نخبه های تحصیلکرده)، میان تجمعات سنتی ضعیف شده از باور و اعتماد (جماعت)- مثلا جامعه ی غیر نظامی یامدنی؛ فساد تدریجی یا فرسایش اعتماد به عنوان یک «سرمایه ی اجتماعی» آنسو تر ازدایره ی خانواده، وابسته و خویشاوند، یاکسی از گروه نژادی- زبانی خود (قوم)؛
2-فرد محوری، سیاست پدر سالارانه ی اقتدارگرا، تشویق خویش و قوم پرستی، وفاداری به ارزش های کهنه، ایجاد یک سیاست اقتصادی وابستگی و سرپرستی در تمام لایه های جامعه ی افغان، و افزایش وابستگی رهبران دولتی، و جنبش ها و احزاب سیاسی به کمک های خارجی؛
3- سیاست های فردسالارانه که در آن تمام ایدئولوژی ها (اسلامی و غیر آن) کنار گذاشته شده، و اساسات اخلاقی برای ارائه ی خدمات خودی و حفظ منافع شخصی و یا تامین و پشتیبانی منافع و افتخار فردی، خانوادگی، قبیلوی یا گروه نژادی، به کار گرفته می شود.
4- رفتار و برخورد بسان مستعمره ی داخلی و اتباع (نه شهروندان) با غیر پشتون های افغانستان، همچون طالبان [که می پنداشتند غیر پشتون ها را] با فتح مجدد [تابع ساخته]، و در دوره ی رژیم بعد از طالبان در کابل، به نام تامین وحدت ملی، از طریق تمرکز دوباره ی قدرت دولتی. مطالبه ی اینان[غیر پشتون ها] برای جامعه ی دارای دولت خود گردان و ساختار فدرال نادیده گرفته می شود، و سیاست تجاوز و تغییر در دموگرافی یا توزیع نفوس، با جا به جایی برنامه ریزی شده ی پشتون ها در قلمرو های غیر پشتون ، برای کم نشان دادن تعداد حقیقی «اقلیت ها» با خواست و قصد ادارات دولتی (40)، ادامه دارد*.
5- ظهور جنبش شبه نظامی طالبان با رهبری معمایی آنان، مخالفت خشن و مسلحانه با شیعه، تجدد و تمدن غرب، زنان و خصوصا دشمنی با دموکراسی از طریق به اجرا گذاشتن مفکوره ی طالبانیزم، که محصول نهایی آن فرهنگ سیاسی فرد محوری و برتری جوئی قبیلوی پشتون هاست. پیروزی های طالبانیزم همان طوری که زود گذر بود، برای نمونه های ساختاری و متحرک جنگ های متوالی افغانستان، بسیار مناسب طراحی شده بود؛ نمونه های بی مانند- دست کم- برای قرن بیستم بود.
آنچه موجب شهرت طالبان و ظهور طالبانیزم ( شهرت و تمایز رژیم کرزی) گردید، [عبارتند] از تغییر ریشه ای در سیاست، محیط زیست و موقعیت های اقتصادی که به تعقیب متلاشی شدن اتحاد شوروی پیش آمدند. دستیابی و فراهم بودن کمک کنندگان خارجی متعدد و رقیب (مسلمان و غیر آن)، با استراتژی انشعاب گرایانه و پرخاشجویانه، با برنامه و محتوای اعتقادی، سیاسی، و اقتصادی، موقعیتي بسیار مناسب و ایده آل را برای ورود سازمان های شبه نظامی بنیادگرا مثل طالبان- با فرهنگ سیاسی فرد محوری قبیلوی افغانستان- فراهم آورد. واقعاً، موقعیت های مذکور، به جنگ های مقاومت علیه تمامیت خواهی طالبان، قوت دهی و سوخت رسانی کرد؛ [ونیز] بر آنان فشار آورد تا در سیاست های خشونت بارِ در حال افزایش خویش، و در اعمال خود علیه زنان، شیعه ها و جوامع نژادی- زبانی غیر پشتون، بازنگری نمایند.
حیرت انگیز نخواهد بود که موقعیت مشابهی- در حال حاضر- شورش خونین طالبان و القاعده را به ادامه ی کار، کمک می رساند؛ در این زمینه، به یک راه حل جامع که صلح و عدالت را برای همه ي مردم افغانستان فراهم آورد، ضرورت است. این [مأمول] بدون تطابق مناسب حکمرانی دولت، ساختار ها ومراحلی که نشان دهنده ي [ در واقع منعکس کننده ی] میراث های غم انگیز تمام روابط دولت و جامعه ی افغانستان باشد، به دست نخواهد آمد.
یک دولت انحصار گرا، تک تبار و دست نشانده، همراه با قوت های بی شمار پولیس و اردو، که توسط پشتون ها سوق و اداره گردد، یا منافع محلی و قبیلوی آنان را حمایه می کند، چنانکه در قرن گذشته [قرن بیستم] دیده شد؛ و یا منافع پشتیبانان خارجی آنان را حمایه خواهد کرد، در این صورت یک دولت شبه نظامی بیش نخواهد بود.
متاسفانه، فرصت های پس از دوره ی طالبان که می توانست یک نظام دولتی مناسب را- که در خورِ افغانستان دارای جامعه ی کثیر القومی است- به وجود آوَرَد، از دست رفته است.
پانوشت ها
1-رک. میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ (قم، 1981[1968])،ص 752؛ همچنین «سِرپیرسی سایکس»، تاریخ افغانستان2جلد. (لندن،1940)،ج.2،ص264.
2- رک. فیض محمد کاتب، «کابل در محاصره»: خاطرات فیض محمد از 1929Uprising,ed.and.
بشیر احمد دولت آبادیtrans.Robert D. McChesney (Princeton, 1999;
شناسنامه ي افغانستان (تهران، 1381)صص.326-316
3- See Senzil Nawid, Religious response to social in Afghanistan 1919-29: king AmanuAllah and the Afghanistan (Costa Mesa, 1999) PP. 84, 418; and Kateb, Kabul Under siege, PP. 3, 14.
4- See Thomas T. Hammond, Red Flag over Afghanistan (Boulder, 1984), p. 10.
5-See Nazif Sharani, “Resisting the Taliban and Talibanism in Afghanistan: Legacies of a century of internal colonialism and Cold War politics in a buffer state”, perceptions:Journal of International Affairs,5,4(2000),PP. 121-40.
6- See for example, Leon Poullada, Reform and rebellion in Afghanistan:king Amanullah’s failure to modernize a tribal society (Ithaca, 1973); Rhea Talley Stewart, Fire in Afghanistan,1914-1929: Faith, hope and the British Empire (Garden City, NY, 1973); Ludwig W Adamec, Religious response.
7- رک. غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص 820-818..
8- رک. خلیل الله خلیلی، عیاری از خراسان: امیر حبیب الله، خادم دین رسول الله (پشاور،1980)، ص ص. 155-102؛ Adamec, Afghanistan’s foreign affairs,P. 164;
غبار، افغانستان[ در مسیر تاریخ]، صص. 184-172. برای شرح ویژه: «مصاحبان در اداره»، رک. امیر حبیب الله، زندگی من: از راهزنی تا پادشاهی، شرح حال نویسی امیر حبیب الله (لندن، ن. د.).
9- Paullada, Reform and rebellion in Afghanistan, P.28 n.
10- رک. خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 164-156.
11- Amin Saikal, Modern Afghanistan: A history of struggle and survival (London, 2004), PP. 104-106.
12- See Nazif Sharani, King Aman- Allah of Afghanistan’s failed nation-building project and its aftermath’ (review article), Iranian studies, 38, 4(2005), PP.661-75.
13- See Sharani, ‘Resisting the Taliban and Talibanisim’ PP.121-140; Sykes, A history of Afghanistan, Vol. II, P. 323; Vartan Gregorian, The emergence of modern Afghanistan (Stanford, 1969),PP.330-2.
14- Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 297,321-2.
15- For the text See Ramesh C. Ghosh, Constitutional documents of modern Afghanistan, PP. 300-7.
16- این فقره –همچنان- تا تصویب قانون اساسی بعد از طالبان (2005) به حال خود باقی ماند.
17- See Louis Dupree, Afghanistan (Princton, 1973), PP. 482-5; for a review of additional sources see Nazif Shahrani, ‘State building and Social Fragmentation in Afghanistan’ in Ali Banuazizi and Myron Weinerceds.), The State, religious and ethnic politics: Afghanistan, Iran and Pakistan (Syracuse, NY, 1986).
18- See Adamec, Afghanistan’s foreign affairs, PP. 191-9; Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 338-40.
19- غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص. 837-834؛ خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 169-168.
20- See Ella Maillart, Afghanistan’s rebirth: An interview with H.R.H. Hashim Khan in 1937’ Journal of the Royal central Asian Society, 27, 2(April 1940), P.224, 227.
21- Mohammad Ali, The Afghans (Lahore 1965), PP. 3-16; also see Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 345-8.
22- See A. Rahman Pazhwak, Pakhtunistan: A New state in Central Asia (London, 1960) PP. 7-8; Afghanistan Information Bureau, London, Pakhtunistan: The Khyber Pass, The focus of the new state of Pakhtunistan (London,n.d.).
23- Donald N. Wilber, ‘The structure of Islam in Afghanistan’ Middle East Journal, 6, 1(1949), P.47.
24- See T. Akhramovich, Outline history of Afghanistan after the Second World War (Moscow, 1966), PP. 45-67; Dupree. Afghanistan, PP. 494-98.
25- Dupree, Afghanistan , P. 537; Thomas Barfield, The impact of Pashtun immigration on nomadic Pastoralism in northeastern Afghanistan, in Jon Anderson and Richard Strad (eds.), Ethnic Processes and inter group relation in contemporary Afghanistan, Afghanistan Council, occasional Papers no. 15 (New Yark, 1978); Thomas Barfield, The Central Asia Arabs of Afghanistan (Austin, 1981), P. 31.
26- Saikal, Modern Afghanistan, P. 104.
27-برای یک مطالعه ی مشروح دوره ای داوود، دیده شود:عاصم اکرم، سردار محمد داوود: شخصیت، افکار و سیاست ها، کتاب الکترونیک، نشر جولای 2004 WWW.Sardardaoud/(in persion).
28- See Donald N. Wilber, Constitution of Afghanistan, With Commentary, Middle East Journa,l 19,2 (Spring 1965), PP. 215-16.
29- برای یک متن قانون اساسی دیده شود اثر بالا. صص 9-125؛ See also Dupree, Afghanistan, PP. 499-558.
30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق «تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان؛ جزءِ خاطرات 1374-1310» (پشاور، ن.د.).
30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان: جزءِ خاطرات 1374-1310 (پشاور، ن.د.)
31- See Olivier Roy, Islam and resistance in Afghanistan 2nd edn. (Londen, 1990).
32- See Diego Cordovez and Selig S. Harrison, Out of Afghanistan: The inside story of the soviet Withdrawal (New York, 1995).
33- See also Roy, Islam and Resistance in Afghanistan.
34- Steve Coll, The ghost wars: The secret history of the CIA, Afghanistan, Bin Laden, From Soviet invasion to September 10, 2001 (New York, 2004).
این کتاب زیر نام«جنگ اشباح» توسط انجینر محمد اسحاق، به فارسی ترجمه و توسط انتشارات میوند، منتشر گردیده است.
35- برای تفصیل بیشتر رک: Nazif Shahrani,The Taliban enigma, Person-centered politics and extremism in Afghanistan, ISIM Newsletter, 6 (2000), PP. 20-l; Shahrani, Resisting the Taliban and Talibanism, PP. 121-40; and Nazif Shahrani, The future of the state and the structure of community governance in Afghanistan, in William Maley (ed.), Fundamentalism reborn? Afghanistan and the Taliban (London, 1998), PP. 212-42.
36- See Nazif Shahrani, Afghanistan to 1919…
ترجمه ی فارسی این بخش توسط همین مترجم در شماره ی سوم مجله ی «شورای متحد» منتشر گردیده است.
37- See Peter Marsden, The Taliban: War and Religion in Afghanistan (London, 2002); and Ahmad Rashid, Taliban (London, 2001).
38- اندیشه ی طالبان [که به] طالبانیزم مسما شده عبارت است از فرد محوری، برتری جوئی، سیاست پدر سالارانه که مشروعیت خود را از یک تفسیر افراطی از شریعت گرفته [که در واقع] برگرفته از سنن مورد احترام قبیله- مشهور به پشتونوالی- است[این تفسیر] غرض پشتیبانی در بنای دولت سازی تبین شده که هم طرف توجه مردان قبایل (از دو سوی مرز افغانستان- پاکستان) قرار گرفته، وهم مورد حمایه ی سخاوتمندانه ی پشتیبانان خارجی چون القاعده، دولت پاکستان و دولت عربستان سعودی.
See Marsden, The Taliban; and Rashid.
39- See Sayed Asker Mousavi, The Hazaras of Afghanistan (New Yark, 1997); Hassan Poladi, Hazaras (Stockton, CA, 1989);
دو کتاب فوق به فارسی ترجمه شده اند؛
M. Hasan Kawun kakar, Government and Society in Afghanistan (Austin,1979). See also, Nancy Tapper, The advent of Pashtun maldars in North western Afghanistan, Bulletin of School of Oriental and Afghan Studies, 36, 1 (1973), PP. 55-79;
برای یک آزمایش ابتدایی در مورد سیاست های دولتی آینده ی ترکستان افغانی، رک. شهرانی «پایداری طالبان و طالبانیزم»
40- برای مثال، ایجاد تعدادی از ولایات و ولسوالی ها در مناطق پشتون نشین، با وجود سکنه ی اندک، و ایجاد ادارات و واحد های انتخابی کمتر در مناطق غیر پشتون نشین- با وجود سکنه ی بسا بیشتر همچنین، عدم علاقه و امتناع به صدور هدایت برای اجرای سر شماری ملی، می نمایاند که این [امتناع از صدور حکم] گواهی است برای ادامه ی طرز اداره ی که در ایجاد و ساختار آن، دستکاری صورت گرفته است.
نوشته: پروفیسور محمد نظیف شهرانی
ترجمه: داکتر محیی الدین مهدی
نهضت استقلال و نوگرایی شکست خوردهدهه ی 1920 با دگرگونی های برجسته ای- در عرصه ی سیاست و رهبری- مشخص گردید. امان الله سومین فرزند شاه مقتول امیر حبیب الله، عموی خود، شهزاده نصرالله ولیعهد سلطنت را برای کسب تاج و تخت به مبارزه طلبید. پس از قبض قدرت (1919)، نصرالله خان و بعضی از مامورین عالی رتبه- به شمول جنرال محمد نادر خان، عضو خانواده ی مصاحبان- *را بازداشت نمود؛ به اینان ظن دست داشتن در قتل شاه می رفت.نصرالله خان در زندان درگذشت، اما اعضای خانواده ی مصاحبان، به زودی بی گناه معرفی شدند و به مقامات بلند دولتی گماشته شدند. امان الله در کاخی آرام و بی صدا رو به رشد گذاشت، جایی که او را انعامات مربی و رایزن خردمند، ملی گرا، متجدد و تحصیلکرده ای چون محمود طرزی- که در عین حال پدر زنش نیز می شد- در میان گرفته بود. بر خلاف پیشینیانش- که خود را برگزیده ی خدا برای راهنمایی[خلق]- می خواندند، او به خلق و ایجاد اعتباری به نام «ملت با افتخار افغانستان» توجه داشت، تا تاج سلطنت را به دست خود بر تارک او گذارد. (1)
در فرجام یک جنگ مختصر (1919)، او اداره ی امور خارجی افغانستان را-البته از هند بریتانوی- به دست آورد. این عمل جسورانه، برای او لقب «غازی» (فاتح مسلمان، قهرمان) را کمایی کرد، [علاوتا] برای او بر حق بودن بیش از نیاز فراهم کرد و نیز برای او محبوبیت به حد افراط در داخل افغانستان (هر چند کوتاه مدت) و بیرون از آن ایجاد کرد. او توانایی خود را از طریق بالا بردن مزد و معاش سربازان صرف تقویه و تشکیل اردوی نیرومند و تاسیس اتحادیه های روحانیون دولتی کرد. باری، به خاطر حفظ تخت سلطنت، وی لقب«غازی امیر امان الله» را به «شاه امان الله» تغییر داد و آغاز به آوردن تغییرات و اصلاحات در قوانین مذموم و کهنه ی اداره، جامعه و فرهنگ نمود. به همین دلیل، او به احکام و قوانین شریعت تمسک جست، و سلسله ای از قوانین اداری را زیر نام «نظامنامه» به وجود آورد؛ تعداد این نظامنامه ها که به فرمان شاه به اطلاع عموم رسانیده شده اند، به 72 فقره- به شمول قانون اساسی ابتدایی- می رسید.
او، نظام برده داری را ملغا کرد(1919)، [و از این طریق] مخصوصا هزاره های شیعه را که پدر بزرگش [عبدالرحمن خان] به اسارت کشانیده بود، آزاد ساخت.
فرمان الغای بردگی، با حرمت تمام جایگاه فقره ی دهم قانون اساسی را زیر عنوان «حقوق عمومی اتباع [نه شهروندان] افغانستان» احراز نمود. علاوتا شیعه اجازه ی اجرای مراسم مذهبی خود را در ملاء عام پیدا کرد. سیاست های مذکور، برای امان الله، احترام و ملاحظه ی خاصی را در میان هزاره ها به وجود آورد. (2) او- همچنان- بیگاری را ممنوع ساخت (1920) که از جانب مردمِ غیر پشتون ساکن مناطق شمال، مرکز و غرب استقبال گردید، [چون در آن مناطق] به زور ستانی و سخت گیری شایع بود. فرمان بسیاری از نظامنامه ها، قبل از تصویب قانون اساسی، در لویه جرگه ی سال 1923 صادر شده بود(که از جهاتی یادآور شیوه ی تازه ی بعد از طالبان، انکشافات قانونی عهد کرزی است). آن[فرمان]ها به منظور دستیابی به یک مرکزیت و اعمال قدرت مستقیم صادر می شد. تمرکز قدرت در دست شاه، در قانون اساسی جدید، ملّیون آزادیخواه را که امیدوار به یک قانون اساسی موثق شاهی [مشروطه] بودند، از او ناراضی ساخت. به خاطر جبران خساره ای که از بابت قطع یارانه ی انگلیس پس از استقلال پیش آمد، پرداخت برای اعمار ارگ جدید «دارالامان»، خریداری اسلحه و به جریان انداختن وعده ی افزایش حقوق سربازان،[شاه مجبور شد] نظام نامه های دیگری برای افزایش درآمد منتشر کند. پیمایش های فوق نه تنها بر بار مالیات اتباع افزود، بلکه همچنین احتمال فساد و [در نتیجه] نارضایتی عمومی را نیز بالا برد. (3) امان الله روابط دوستانه ای با رهبران شوروی تامین کرد (1919). آنان او را «یگانه دولت مستقل مسلمان در جهان» عنوان می کردند، و از او می خواستند تا آزادی و رهایی سایر ملل مسلمان را رهبری کند. (4) میان سال های 1919و1922، شاه امان جنبش ضد انگلیسی خلافت و هجرت در هند و جنبش مسلمانان آسیای میانه- یا مقاومت ضد بلشویکی مسما به باسمچی- را حمایه کرد. او همچنان پیوند های محکمی با پارس [ایران آن روز] و ترکیه به وجود آورد؛ و نیز محبوبیتی به عنوان یک قهرمان به دلایل اسلامی در داخل و خارج به دست آورد. به هر حال، او هیچگاهی به کمک های وعده کرده ی خود به شاه بخارا و جنگجویان ضد بلشویکی او، وفا نتوانست (5)، و [همین طور] در برآوردن بسیاری از وعده های دیگرش، برای اتباع کشور خودش نیز احساس قصور می کرد. بسیاری از اصلاحات شاه امان الله (مثل رفع حجاب زنان، و الزام پوشش لباس اروپایی برای مردان) کم عمق و تقلیدی از رهبر ترک ها(اتاترک) و رضاشاه بود. اصلاحات مذکور به کار انداخته شدند، بدون آنکه برنامه ریزی درازمدت، برای تمویل هزینه ی آنها از منابع داخلی-چه مادی و چه انسانی- در نظر بوده باشد.
در این ضمن مخالفت های جدیی در نواحی روستائی علیه او برپا شد؛ این در حالی بود که فساد، رشوه ستانی، اختلاس و بیداد توسط مامورین، شیوع داشت. دولت مرکزی، در برابر شکایات از سوء رفتار مامورین مستبد ولایات، کمتر واکنش نشان می داد؛ این دسته مامورین با خان های محلی نیز تبانی داشتند. قرار پیش بینی، اصلاحات و سیاست های نوگرایانه ی شاه امان الله، محور مخالفت علیه او واقع شد.
پس از بازگشت از یک سفر هشت ماهه به اروپا،هند و شرق میانه در جولای 1928، او با امواج گسترده ای از مخالفت و شورش در سرزمین های پشتون نشین شرقی و جنوبی، همچنان در مناطق کوهدامن و کوهستان روبرو شد؛ تا با خفت وادار به واگذاری قدرت گردید (1929). شکست او میراث های مهمی برای روند سیاسی افغانستان به جا نهاد و عنوان شیوه ی [البته ناکام غرب زدگی] برای تحقیق و رسیدگی گردید. (6)
در نوامبر 1928، به یک رویداد معمول میان یک دسته پشتون کوچی و ده نشینان شینوار، از جانب مامورین محلی، برخورد در خور صورت نگرفت؛ شورش به یک بلوای مسلحانه علیه دولت مرکزی تبدیل شد. (7) این شورش ها پس از آن بود که حبیب الله،سقاو بچه ی تاجیک تبار(از قریه ی کلکان مرکز کوهدامن) حملات خود علیه کابل را، زیر پرچم جهاد علیه «شاه بی دین» امان الله به راه انداخته بود. ( امان الله کابل را به قصد تبعید [همیشگی] رها کرد. حبیب الله دوم، امیر شد(نه شاه) و لقب «خادم دین رسول الله» توسط دسته ای از روحانیون بلند پایه- همان هایی که امان الله را محکوم کرده بودند- به او اعطا گردید. حبیب الله دوم، تنها حکمران تاجیک در افغانستان مدرن (پیش از برهان الدین ربانی 2001-1992) است که نه تنها از حمایه ی غیر پشتون های ترکستان [بلخ و تخارستان] و هرات بهره مند شد، بلکه همچنان بعضی دسته های پشتون، از جمله قبایل غلزایی* او را کمک می کردند. هزاره ها، به امان الله وفادار ماندند، و علیه حاکمیت حبیب الله به مقاومت پرداختند. پیروزی زودگذر حبیب الله، کمتر مقتضی شایستگی های شخصی او، یا برنامه هایش، بلکه بیشتر ناشی از نزول پذیرش محبوبیت امان الله بود. (9)
در واقع، شکست حکمران تاجیک به دلیل فشار گسترده ی اداریی بود که وی و همراهان روستایی اش، به واسطه ی رشوه های کم مقدار،جور و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی ایجاد کردند.
شکست حکمران تاجیک، در واقع به دلیل فساد های مشابه و گسترده ی اداریی بود که از اثر انحراف های بی مقدار او و همراهان روستایی اش، و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی به وجود آمده بود.(10) ناتوانی او در یکسان سازی قدرت در سراسر کشور، مخصوصا در مناطق سرحد شرقی و جنوبی قبایل پشتون نشین، یکجا با عدم کسب رسمیت و مشروعیت از جانب قدرت های خارجی، زوال اوضاع اقتصاد شهری و مدنی و کسر و نقصان عاید عمومی، اسباب اضمحلال رژیم او را- الزماً- فراهم آورد. مخالفت علیه حبیب الله دوم را محمد نادر، یک جنرال مجرب پشتون بارکزایی، یک سیاستمدار فصلی، و سفیر امان الله خان در فرانسه رهبری می کرد. پیشنهاد یا مزایده ی او برای کسب قدرت، بر نیروی چهار برادرش متکی بود. (11) تبانی و نیرنگ هند بریتانوی، اجازه ی عبور قبایل پشتون صوبه ی سرحد را، و نیز قبایلی از پکتیا و«وزیر»ممکن ساخت. (12)
نقش مصاحبان: ملی گرایی پشتون و رعایت اصول تاریخ
جنرال محمد نادر در یک جرگه ی قبایل پشتون، و رهبران روحانی به شمول حضرت شوربازار-کسی که پیش از این تاج بر تارک حبیب الله دوم، و همین طور بر فرق امان الله خان گذاشته بود- شاه خوانده شد. نادر شاه به عنوان موسس سلسله ی مصاحبان، در دوره ی حاکمیت کوتاه خویش (1933-1929)، سیاست هایی را معمول داشت که بر آینده ی سیاسی، اجتماعی و انکشاف اقتصادی افغانستان، تاثیرات دوامداری برجا گذاشت.
در سطح بین المللی، او پیمان های دوستی و عدم تعرض با اتحاد شوروی و بریتانیای کبیر به امضا رسانید؛ «بی طرفی خیرخواه* [فعال]» را – در قبال هر دو ابر قدرت- اختیار نمود. گرفتار کردن و عقب راندن مبارزین ضد شوروی (باسمچی ها) در امتداد مرز به سوی شوروی، جائی که آنان قطعا دستگیر و اعدام می شدند؛ انتقال مهاجرین آسیای میانه از ترکستان افغانی به ولایات جنوبی، و[غرض] اطفای نایره ی مخالفت آنان علیه قساوت و بی رحمی شوروی بود. (13)
نادر شهرت و موفقیت خود را «به کمک خاص خدای توانا» و «فدا کاری مردم افغانستان» حمل می کرد.(14)
نادر به غلط می پنداشت که اخراج شاه امان الله، فقط به دلیل مخالفت محافظه کاران مسلمان و عکس العمل قبیلوی علیه اصلاحات « ملهم از غرب» و نو سازی او بوده، تا آرزوی جمعی مردم برای پایان دادن به فساد اداری و [روی کار آوردن] عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مطابق دساتیر و تعلیمات اسلام. به عنوان یک نتیجه ، نادر و جانشینان او، در عرصه ی سیاست ملی، یک روش دمدمی و دو پهلو را در قبال نقش دیانت اسلامی در پیش گرفتند. برای حفظ حکمرانی در خانواده به طور ارثی، نادر و جانشینانش به یک ارتش وسیع وقوه ی پولیس متکی گردیدند؛ علاوتا برای این مامول، به دلجويی[ در واقع باج دهی]، قبایل* و به تاسیس[ بنیاد های] دینی متوسل گردیدند.
او لویه جرگه ای را برای تصویب قانون اساسی جدید فراخواند (1931). (15) او شورای نظارت علمای مسلمان را تاسیس نمود. او نخستین چاپ قرآن را در افغانستان فرمان داد؛ تهدیدات و تضییقات را که از جانب امان الله خان در برابر نقش ملا ها و مولوی ها در امور تعلیم و تدریس وضع شده بود، برطرف کرد. برتری شریعت حنفی در کشور نیز از کار های او بود. (16) بستن درب مکاتب دخترانه و وضع قیود بر فِرَق غیر مسلم نیز از کار های اوست. تمام مقیاس های حقوقی غیر دینی یا دنیوی که از جانب امان الله خان وضع شده بود، توسط نادر فسخ گردید. مطابق تجارب امیر عبدالرحمن، نادر خان نیز پرونده های مدنی و جنایی را به محاکم شرعی محول نمود؛ [و بدین ترتیب] محاکم را از مهمترین گردونه های تمرکز قدرت گردانید.
قبایل پشتون سرحد جنوب- شرقی یعنی آنانی که نادر را در دستیابی اش بر تاج و تخت سلطنت یاری رسانیده بودند- از پرداخت مالیات و خدمت سربازی اجباری، معاف ساخت. برخورد تبعیض آمیز با غیر پشتون ها در توزیع منابع اقتصادی، دستیابی به تسهیلات تعلیم و تربیه و امور اجرایی و انکشاف، صورت متعارف به خود گرفت. تعدادی از اشراف روستایی برای عضویت در مجلس، خواه از طریق انتخاب، و خواه از طریق انتصاب برای اولین بار معین شدند تا در مجلس دو اتاقه (مجلس شورا و مجلس اعیان)، [دایم الفعال] عضویت حاصل کنند. البته این فقط وسیله ای برای خوشنودی خان های محلی، از طریق شرکت آنان در قدرت نبود، بلکه دولت را در مراقبت و نظارت بر آنان برای بیش از هفت ماه –در یک سال- فایق می ساخت.
بدین گونه، خانواده ی مصاحبان، تحریک و سوق قبایل محلی و ساختار های قدرت دینی را در اختیار خویش درآوردند. ارتش و اداره ی امنیه ی این خانواده، نصف بودجه ی ملی را صرف می کرد، که احداث هر گونه انکشاف زراعتی و صنعتی را نا ممکن می ساخت. پروژه ی وادی هلمند، کهن ترین و بزرگترین کوشش برای انکشاف اقتصادی افغانستان است که با کمپنی امریکایی «Morrison-Knudsen» قرارداد گردید (1946). این پروژه بر حد اقل سه دلیل بنا یافته بود: از نظر مقیاس، وسیع و بزرگ بود، دارای ممیزه ی «فیل سفید»؛ دلیل سیاسی (مبنی بر ترجیح پشتون ها،) نسبت به دلیل منطقی- عقلی و زمینه ی اقتصادی؛ و اعتماد و اتکای سنگین بر قرضه و سرمایه گذاری خارجی. این نمونه و سرمشق سیاست انکشاف اقتصادی، تا دهه ی 1970 ادامه یافت،[ با آنکه] نتایج آن مفتضح و مصیبت بار بود. (17) نقش مصاحبان به عنوان مخالفین فعال، حتا پیش از گزینش سیاست امان الله تبارز می کند؛ هوشمندی، گام های استوار و آهسته برای نوآوری ها و اصلاحات او؛ تحریک و بیداری ملی گرایش ها- آنانی که با سیاست دوست نادر با انگلیس مبنی بر پیشروی به سوی قبایل سرحد- مخالف بودند.
شورش های مسلحانه در کوهدامن، ترکستان [بلخ و تخارستان] و در مناطق سرحد جنوبی به وقوع پیوست. بسیاری از این وقایع، توسط خانواده ی چرخی- از طرفداران امان الله- رهبری می شد، و به فرمان نادر، غلام نبی چرخی، نهایتا در اکتوبر 1932 اعدام گردید. نا آرامی های 1932، به دشمنی هایی منجر گردید که ترور های متعددی را در قبال داشت، به شمول ترور شخص نادر توسط یکی از وابستگان خانواده ی چرخی – در هشتم نوامبر 1933. (1
مبارزه طلبی های جدید در برابر قدرت مصاحبان، اثرات عمیق بر سیاست های داخلی و خارجی کشورِ در دست جانشینان نادر به جا گذاشت. یگانه فرزند 19 ساله ی نادر، محمد ظاهر شاه (سلطنت 1973-1933)، تخت نشینی را تصاحب کرد. به هر حال، عمو های او محمد هاشم (1946-1933) و شاه محمود (1953-1946)، و پسر عم بزرگش محمد داوود (1963-1953)، برای تقریبا سه دهه به عنوان نخست وزیر، حکمروایی کردند. از نظر داخلی، اینان کشتند، زندانی نمودند، [از نشر] بازداشتند، توقیف کردند، سر کوب کردند، یا در میان جنبش های سیاسی چون «ویش زلمیان»، «وطن»، «ندای خلق»* افرادی را به استخدام درآورند؛ این احزاب برای تسریع بیشتر اصلاحات و نوسازی مبارزه می کردند؛ و در عین حال خواهان حکومت قانون مدار بودند. همراه با قدرت یکدست مصاحبان، در دوران جنگ داخلی نا امنی های جانی [یا تعذیب بدنی] بر افراد، به سهولت تحمیل می شد؛ اما یک احساس عدم اعتماد و سوء ظن، به ویژه میان اقوام غیر پشتون جا گرفت. (19)
مصاحبان از دهه ی 1930 تا اوایل دهه ی 1950، سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» را دنبال می کردند؛ طوری که در آن کاهش مالیه، وابستگی به زمین های روستایی و چهارپایان اهلی، حمایه ی مدارس جدید، و انکشاف ملی گرایی پشتون، از اهداف عمده ی این سیاست بود. سنگ بنای «ایدئولوژی ملی» را توسعه ی [در واقع تحمیل] زبان پشتو -که در سال 1936 موقعیت «زبان رسمی» را پیدا کرد- و فرهنگ و ارزش های[قوم] پشتون تشکیل می داد* (20) پشتو تولنه، ایدئولوژی ملی «افغان» (یعنی پشتون) را تبیین و تدوین کرد، در حالی که فقط در قانون اساسی 1964 بود که زبان فارسی دری (زبان میانجی افغانستان) در وضعیت، سازگار و هم پایه با دیگر زبان رسمی افغانستان[یعنی پشتو] قرار گرفت.
برای گسترش و توسعه ی این ایدئولوژی ملی، بر تاریخ مشترک، دین و نژاد (به طور مثال خاستگاه آرین در حزب نازی جرمنی) بخشی از اجتماع افغانستان (پشتون، بلوچ، تاجیک، نورستانی)** تاکید صورت می گرفت.(21)
تاکید بر نژاد آرین و زبان و فرهنگ پشتو، همچنان برای توجیه وحدت پشتون های دو سوی خط دیورند ( که در آن وقت جزو قلمرو هند بریتانیانوی محسوب می شد) نیز بود. این موقف، در دوره ی تصدی صدارت محمد داوود، از مسایل و مواضع قاطع و سرسختانه ی او پس از تجزیه ی هند [به دو کشور هند و پاکستان] در 1947، به شمار می رفت. (22)
اگر چه، مصاحبان حکمران، اسلام را به عنوان کلید اساسی برای وحدت ملی و استقلال می خواستند؛ اما اینان در مورد نقش اسلام بر سر دو راهی قرار گرفتند. (23) اسلام به عنوان مضمون مکاتبِ در حال گسترشِ کشور عرضه می شد، واقعا به عنوان یک مجسمه ی تشریفاتی و نهی کننده ی قانونی، به جای یک نظریه ی لرزان دینی سازگار با زندگی جدید به عنوان یک نتیجه. نظام تعلیم و تربیه، فقط دیوان سالار نیمه ادیب تولید می کرد، و در آماده سازی جوان افغان که مسایل و مشکلات ملی [ به معنای افغانستان شمول- فراقومی] را درک و حل کنند، ناکام بود. تورم بلند اقتصادی نتیجه ی منطقی جنگ دوم جهانی؛ کمبود مواد غذایی، باعث افزایش قحطی و از دست رفتن زمین های روستایی گردید. مصرف کنندگان کالا های کار خانه ای، آغاز بر اثر گذاری سخت بر تولیدات خانگی و صنایع دستی نمودند. موقعیت های رو به زوال و وخامت اقتصادی، گواه روشنی بر شکست سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» ی مصاحبان بود. بنا بر این، مخالفت منجر به استعفای هاشم، به عنوان نخست وزیر مستبد در 1946 گردید. (24)
شاه محمود- برادر ناتنی هاشم- وزیر حربیه، متصدی مقام نخست وزیری شد(1946-1953) و یک دهه ی کوتاه آزادی (1951-1947)، با تحمل جنبش های سیاسی از نو سازمان یافته ای چون «ویش زلمیان»، «وطن» و «ندای خلق»* آغاز گردید. جنبش های مذکور در انتخابات پارلمانی 1949 علیه فساد اداری، رشوه خواری و بی عدالتی مبارزه می کردند، و پیشنهاد هایی برای اصلاحات بزرگ اجتماعی و اقتصادی، به شمول توزیع مجدد زمین برای روستیایی های فقیر و آزادی های سیاسی داشتند؛ اینان در انتخاب تعدادی افراد اصلاح طلب به عنوان وکیل، موفق گردیدند؛ اما پس از آزمایش کوتاه، اینان به طور ظالمانه موقوف گردیدند. علاوتا تنش میان حکومت و گروه بانک ملی، و شورش قبیله ی پشتون صافی**)1949-1947) در ولایت ننگرهار، محمد داوود را به صحنه آورد. او به طور وحشیانه (مجلس را] با ملاحظات ملی، موقوف نمود. نتیجه ی دیگران جا به جایی توام با زور هزاران فرد قبیله ی صافی به غرض تنبیه و سرزنش بود، که در مهاجرنشین های سراسر شمال افغانستان تبعید شدند؛ [این پیش آمد] و یک بار دیگر مناسبات میان اقوام پشتون و غیر پشتون در ترکستان افغانی را تیره تر ساخت. (25) نهایتا فرقه بازی میان درباریان، منتهی به آنچه گردید که امین صیقل آن را سیاست دوگانگی ملوکانه می نامد- جنگ دو به دو برای احراز قدرت، به عنوان نتیجه ی «چند رنگی» در درون خانواده ی سلطنتی (26)، محمد داوود را به عنوان نخست وزیر به جای عمویش روی کار آورد (1963-1953)؛ وی به سیاست های اقتصادی دولتی و انعطاف ناپذیر روی آورد.
از «دولت حایل» تا «دولت –ملت» شکست خورده (1979-1955):
دهه ی اقتدار داوود (1963-1953)، دوره ی پایه گذاری سیاست های سختگیرانه برای دولت افغانستان، و روابط با دو جامعه ی«اسلام» و «نژاد» بود. پس از خروج انگلیس از هند، و رفع موقعیت «دولت حایل» بودن افغانستان، داوود سیاست یک پشتونیست فعال را- که محور آن موقف جدی علیه پاکستان بود- بنیاد نهاد. این سیاست به دو دلیل به کار گرفته شد: ترویج و ترقی ملی گرایی پشتون برابر با ملی گرایی افغان، برای ساختن پشتونستان به عنوان یک داعیه ی ملی؛ تدارک بهانه برای تجهیز و نوسازی یک قوت نظامی، با النهایه با هزینه ی سترگ.
جنگ سرد زمینه ی دستیابی رژیم داوود را به کمک های زیر بنایی خارجی- هم از شوروی و هم از غرب- فراهم آورد. در ادامه ، امتناع مکرر ایالات متحده ی امریکا، از فروش سلاح یا دادن قرض [به داوود]، اولین قرضه ی بزرگ صدملیون دالری شوروی، غرض پروژه های انکشافی درازمدت، و فروش سلاح به ارزش 25 ملیون دالر، طی سال های 1956-1955 اجرا گردید. برای اولین بار در تاریخ، دولت کابل قادر بود که به طور مطلق انحصار و امتیاز قوت نظامی را، علیه هر مدعی داخلی-در دست- داشته باشد، [و بازهم برای [اولین بار استقلال و نا وابستگی] اقتصادی این نهادها (یعنی پروژه ها) ، در شهر یا روستا فراهم آمد. دولت همچنین،خود موفقیت حسادت انگیزی برای تدارک خدمات اجتماعی پیدا کرد، طوری که برای عوام الناس- تا این دم- غیر ممکن می نمود.
در سایه ی امن قدرت نظامی، داوود اقدام به پی ریزی برنامه ی همگرایی ملی و انکشاف از طریق سلسله ای از پلان های اقتصادی پنج ساله نمود. بیان اهداف اقتصادی برنامه های انکشافی ذکر شده، عینی و عملی نبود، اما یک زیر بنای فشرده ی ارتباطات پی ریزی گردید،و برای بخش عظیمی از جوانان روستایی، زمینه ی تعلیم فراهم آمد. دیوان سالاری گسترش یافت، فارغان مکاتب استخدام می شدند. آزادی زنان اعلان گردید (1959)، و تعلیم و تربیه برای دختران گسترش یافته. واکنش در برابر این اصلاحات، اساسا در قندهار، توسط ارتش مجهز به سلاح های جدید، درهم کوبیده شد؛ مکتب افسری نظامی، برای اولین بار، اجازه ی ورود و شمول به جوانان غیر پشتون، و پسران پشتون های روستایی غیر اشرافی داده شد. دنیا گرایی و به حاشیه راندن تعلیمات اسلامی، مخصوصا در مکاتب مزدحم شهرها، تبدیل به هنجار و معیار گردید.
هنوز اقتصاد بازار در مناطق روستایی رشد کرد؛ در حالی که کمک رسانی آن اندک بود، اما قحطی را چند مرتبه افزایش داد. پروژه های انکشافی اساسا کم منفعت بودند، زیرا از یک طرف در مناطق پشتون نشین متراکم گردیده بودند و مشارکت کمتر با اقتصاد ملی داشت. از جانب دیگر، حضور بعضی مامورین فاسد، باعث بالا بودن درجه ی اخاذی و اختلاس از پروژه های مذکور می شد. وضعیت و قتی به نقطه ی بحران رسید که سیاست های پشتونستان داوود در مرز های پاکستان به بن بست رسید، موقعیت جدلی پیش آمد (1963-1971). این وضعیت، روی هم رفته، با رشد سیاست نا موافقت با شاه ظاهر خان، فشار بر استعفای داوود از مقام صدارت را افزایش داد. (27) ظاهر شاه چنان می نمود که آمادگی عهده داری مسئولیت یکدهه دموکراسی را تجربه می کند.
در دوره ی دهه حمکرانی ظاهر شاه (1973-1963)، تعداد زیادی از جوانان تحصیلکرده، وارد عرصه ی سیاست شدند، و کوشش کم رنگی در وارد ساختن غیر پشتون ها به عرصه ی سیاست عملی- غرض حفظ تعادل سیاست نژادی- به ملاحظه می رسید. با این حال، با آب شدن یخ های جنگ سرد، و کاهش اساسی در کمک خارجی، یک بار دیگر تردید و اظهار عدم اطمینان در باره ی اساس موثریت سیاست های اقتصادی تازه ی دولتی، بنا یافت؛ نارضایتی با کاهش کمک خارجی، افزایش یافت، دیوان سالاری مفرط و فوق العاده، عدم اشتغال فارغان جدید مکاتب و کمبود تحرک در لایه های پائین دیوان سالاری [از اسباب دیگر افزایش نارضایتی بودند]. چارچوب قانون اساسی جدید سال 1964، دور نگهداشتن علایق شاه از سیاست های ملی را آموزش می داد.اینان قصد به وجود آوردن فضای مستقل را داشتند، متمایل شدن به کود قانونی جدید، برتر از شریعت، گسترش و روشن سازی حقوق اتباع یا رعایا، تشویق و گسترش امکانات برای ادارات خود گردان محلی، و متقاعد کردن غیر پشتون ها که در مقایسه با پشتون ها، در ادارات حضور کم رنگ داشتند. (2 در میان مقامات جدید، اکثریت قابل توجه، همان هایی بودند که احزاب سیاسی را شکل می دادند، آزادی مطبوعات، حق رای عمومی، و اعطای موقعیت اجتماعی مساوی به زنان. در مقایسه با دو قانون اساسی گذشته، این یکی قابل ملاحظه بود: بیشتر آزادیخواه و آینده نگر. با این حال، این دستاورد، باز ده وسواس و تغییر ناگهانی حکمرانان نیز بود؛ و مثل دیگران، سلطنت کسی که این را اعلام کرد. نتوانست بیشتر طول بکشد. این نکته مهم است که یادداشت شود که قانون اساسی پس از طالبان، که تحت نظارت ایالات متحده، و مشاورت بین المللی تسوید گردید، بازنگری قانون اساسی سال 1964 است؛ با آنکه حقوق و رجحان و امتیاز پادشاه (و چیزی بالاتر از آن)* به رییس جمهور کرزی داده شده است (2004). همچنین این نکته در خور یادداشت است که، در یک محاسبه ی گسترده، یگانه بخش از تمام قانون اساسی های افغانستان که دست نخورده بود و هست، همانا داشتن حقوق و امتیازات حکمرانان، ضمانت قانونی برای حقوق و مصارف آنان بر ذمه ی رعایای شان، یعنی مردم افغانستان بود و هست.
در ادامه ی انتشار و ترویج قانون اساسی 1964 و هجوم «دموکراسی جدید»، احزاب مارکسیست و مائوئیست شکل گرفتند. در واکنش [با این جریانات] جنبش های اسلامی پا به عرصه ی وجود گذاشتند؛ این نه تنها به خاطر هدف قرار دادن نیرو های کمونیست بود، بلکه حقانیت و قانونی بودن سلطنتت مصاحبان را نیز به مبارزه می طلبید. عروج احزاب کمونیستی و اسلامی- هریک با وابستگی های ایدئولوژیک، و حمایت های مادی خارج از کشور- در تاریخ افغانستان سابقه نداشت.
وابستگی های دولت به کمک های خارجی- هم از نظر اقتصادی، و هم از نظر تسلیحات نظامی- به منتها درجه رسیده بود. دولت به طور سنگینی بر حمایت شوروی- برای بقای خویش- وابسته بود. از این رو، حکومت فعالیت جنبش اسلامیست ها را موقوف ساخت، در حالی که گروه های کمونیست، مخصوصا حزب طرفدار شوروی «خلق» یا «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (ح دخ1)، و «پرچم»- هر دو مارکسیست- فعالیت آزاد داشتند، به عنوان یک پیامد، در جولای 1973 [سرطان 1352]، نخست وزیر سابق و برادرزن و پسر عم شاه، یعنی داوود، با یک کودتای نظامی، نظام شاهی را منسوخ ساخت، و خود را رییس جمهور افغانستان اعلان نمود (1978-1973). فقط پنج سال بعد، داوود خود قربانی کودتایی شد که توسط (ح دخ1) راه انداخته شده بود؛ چیزی که به طور موثر به حاکمیت دودمانی درانی* با استقرار یک نظام کمونیستی، پایان بخشید (1992-197 (30).
جنبش اسلامی که جداً توسط سلطنت و رژیم جمهوری شاهانه ی داوود تضعیف گردیده بود، در موقعیت جدید، بیشتر توسط کمونیست ها تخریب گردید.
کودتای کمونیستی، اشغال شوروی و «پیروزی» یک جهاد
کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مداخله ی نظامی مستقیم شوروی (1989-1979) در افغانستان، به جنبش نوباوه ی اسلامی عرصه ی جدید حیات را فراهم آورد. اندیشه های اسلامی در دهه ی 1950 توسط عده ای از دانشجویان افغانستان، ازدانشگاه الازهر قاهره (پایتخت کشور مصر) آورده شده بود؛[همچنین] افکار مذکور توسط شیوخ الازهر که در دانشکده ی شرعيات دانشگاه کابل تدریس می کردند، به دانشجویان القا گردیده؛ نهضت جوانان مسلمانان، وارد حیاط دانشگاه کابل شد، اما در آغاز توسط گروهی از«استادان پشت پرده»، و بعد تر توسط شاخه ای از دانشجویان راه اندازی گردید. بر خلاف حرکت های پیشین جهادی برخاسته از روستا ها*، جنبش نوین اسلامی، دارای مرکزیت شهری بود، سازماندهی داشت، توسط جوانان تحصیلکرده رهبری می شد، جواناني که مشروعیت و درستی نظام موجود کشور را زیر سوال می بردند، و برای دگرگونی ریشه ای توزیع قدرت، شعار می دادند. دستیابی به چنان هدفی، با فرض استقرار یک دولت اسلامی متصور بود. (31) جنبش اسلامی- جوانان ولایتی و دهاتی را جذب کرده بود؛ این جوانان عمدتا در کابل و سایر شهرهای بزرگ مصروف تحصیل بودند.
پیش از کودتای مارکسیستی (1978)، اینان[جوانان مسلمان]، تعداد اندکی حامی در میان رهبران تحصیلکرده ی سنتی، یعنی علما و صوفیه- مخصوصا در روستاها- داشتند.
با این حال، در ادامه، پس از کودتای(ح د خ ا)، اجزای دور از هم و تبعیدی اسلامیست ها که در پاکستان و جاهای دیگر زندگی می کردند، با علمای سنتی، رهبران دینی و قبایلی به هم پیوستند تا لشکر انبوه ستیزه جو را برای جهاد آماده کنند. مقاومت، حمایه ی گسترده ای را از جانب مسلمانان جهان، ایالات متحده ی ا مریکا و اروپا به خود جذب کرد. مجاهدین پس از بیرون راندن ارتش شوروی (1989)، (32) و تحمیل شکست بر کمونیست های افغانستان، افغانستان را به عنوان یک دولت اسلامی اعلان کردند (اپریل 1992).
با این حال، افتخار و پیروزی نظامی فوق العاده ی اینان، به زودی در محدوده ی محقر افکار [محلی] و جنگ های بین القومی، فرقه ای و گروهی ناپدید گردید؛ در نتیجه، مجاهدین هم در یک پیکار سیاسی- ایدئولوژیک شکست خوردند، و هم از به وجود آوردن یک دولت کار آمد مرکزی عاجز آمدند. این فروماندگی، زمینه ی ظهور و خروج طالبان را مهیا ساخت (2001-1994) و شک و تردید های جدی در باره ی چگونگی ادامه ی حیات جنگجویان اسلامیست، در معرکه ی سیاسی پیش آورد.
مقاومت توسط دو دسته ی اصلی و بزرگتر جنبش اسلامیست، رهبری می شد:
جمعیت اسلامی که توسط یک فارغ التحصیل الازهر و استاد سابق مطالعات اسلامی، برهان الدین ربانی رهبری می شد؛ وی به ریاست جمهوری افغانستان دست یافت (2001/6-1992)؛ و حزب اسلامی، که توسط گلبدین حکمتیار- سابق دانشجوی دانشکده ی پولی تکنیک [در واقع انجینری] رهبری می شد، وی هم اکنون متحد جنگجویان القاعده است که در افغانستان علیه قوای ائتلاف به رهبری امریکا، می جنگند*. اختلاف ربانی و حکمتیار، کمتر روی اساسات و ایدئولوژی اسلامی، بیشتر روی تاکتیک واستراتژی بنا یافته بود. توجه ربانی به برنامه ی معتدل، با حرکت آهسته که متکی بر مسلمانان معمولی باشد، متمرکز بود؛ تا به کمک آنان جامعه ی جدید اسلامی، یا اجتماعی که توسط آنان در آوردن تغییر «از پایین به بالا» اثر گذار باشد، به وجود آید.
توجه حکمتیار به راهبرد های ریشه ای بود که درآوردن تغییر« از بالا به پایین» اثر گذار باشد. مثلا به دست آوردن قدرت دولتی. این اختلافات شناخته شده در دیدگاه ها، با اختلاف تباری آنان درآمیخت (ربانی یک تاجیک و حکمتیار یک پشتون غلزی)، و درگیري های ذات البینی جدی، کشمکش های بلند پروازانه ی فرقه ای در وضعیت اقتصادی و سیاسی بی پشتوانه، فضای فوق العاده رقابت آمیزی در زندگی جامعه ی تبعیدی آنان در پشاور پاکستان به وجود آورد. دو انکشاف دیگر در جریان جهاد، تفرقه های فرقه ای را تشویق کرد.: نخست، شناسایی و حمایه ی رسمی دولت پاکستان از سازمان های دیگر مقاومت که توسط علمای سنتی و عمدتاً پشتون (چون مولوی محمد یونس خالص، و مولوی محمد نبی محمدی) رهبری می شد؛ سردسته های دو خانواده ی روحانی(صبغت الله مجددی وسید احمد گیلانی) با روابط و وابستگی های محکم به سلطنتِ جان باخته؛ و گروه دیگر که توسط تحصیل کرده ی الازهر- استاد سابق دانشگاه کابل- عبدالرب رسول سیاف (پشتون غلزی) رهبری می شد. علاوه بر این ها، دست کم هشت گروه دیگر-وابسته به تشیع- در ایران سازماندهی می شدند و یکی هم در پاکستان. گروه های مقیم ایران، در سازمانی به نام «وحدت اسلامی» به رهبری عبدالعلی مزاری متشکل گردیدند.
دوم، تمام گروه های مجاهدین، به خاطر جلب کمک های مالی، نظامی و سیاسی، به منابع بیرونی -میزبانان مسلمان و غیر مسلمان خود- وابسته بودند؛ برای آنچه پاکستان (و کمتر از آن ایران) از مجاری تنگ رسمی [در امور مجاهدین] به مصرف می رسانیدند. (33) در دوره ی اوج گیری جنگ سرد- در زمان اداره ی ریگان- هیچ کسر وکوتاهی از جانب حامیان خارجی برای تمویل پول و سلاح، غرض شکست دادن و تخریب امپراطوری اتحاد شوروی سابق، وجود نداشت. (34)
تقلای اسلامیست ها، با وجود فتوحات و پیروزی های نمایان، نتیجه ی منطقی و منسجم مبنی بر وحدت و یکپارچگی نظریه ی اسلامی در پی نداشت. در 1992 یک قوت عظیم که توسط یک جنرال ازبیک، عبدالرشید دوستم رهبری می شد، با احمد شاه مسعود (که در نهم سپتامبر 2001 [ظاهراً] توسط گماشتگان القاعده ترور گردید) همدستی کرد تا رژیم مارکسیست داکتر نجیب را سرنگون کردند.
دوستم و جنبش ملی اسلامی افغانستان، تقاضای داشتن سهم در دولت جدید اسلامی افغانستان را داشتند. حکمتیار، در حالی که خود آن نزدیکی ها در همسویی با افسران کمونیست پشتون، در کودتا علیه رژیم نجیب الله شکست خورده بود، با اتحاد قوت های شبه نظامی[ازبیک] با شورای نظار مسعود، از در مخالفت پیش آمد؛ اتحاد مذکور باعث سرنگونی رژیم کمونیستی گردید. حکمتیار با سهیم شدن جنبش دوستم در دولت مخالفت کرد، در حالی که [وجود] از عده ی بی شماری از افسران عالی رتبه ی کمونیست پشتون تبار، حمایه و استقبال کرد. [حکمتیار] از بیم چیره شدن ائتلاف [به زعم او]اقلیت های تاجیک- ترک شمال بر دولت مرکزی کابل، شروع به انداخت های ویرانگر راکت (موشک) به سوی کابل کرد؛ همان ها باعث ویرانی شهر و كشته شدن ملیون ها شهروند در افغانستان و بیرون از آن گردید، [و در مجموع] سراسیمگی و اغتشاش کلی به وجود آورد.
پیروزی نظامی، شکست سیاسی و عروج طالبان و طالبانیزم
پیروزی جهاد به سرعت به یک ناامیدی تلخِ ناشی از جنگ های بین القومی و فرقه ای «همه علیه همه» مبدل گردید. این، اوج از سرگیری جنگ منطقوی به نمایندگی از دیگران* بود، که با واهمه ی عروج طالبان و اندیشه ی طالبانی، وحملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه ایالات متحده ي امریکا، مداخله ی آن کشور به نام «جنگ علیه تروریزم» تعقیب و ادامه یافت. ظهور طالبان را شاید بتوان با سه عامل بهم مرتبط تشریح کرد: انحصار و اختصاص حق حاکمیت برای پشتون از سال 1747 م، مخصوصا بعد از 1880م؛ میراث های ناکار آمد فرهنگ سیاسی دولت قبیلوی آنان؛ وسرگشایی عقده های دیرینه ی تنش های نژادی در واکنش با استعمار داخلی.(35)
بذر دشمنی ها وخونریزی های بین القومی وفرقه ای، یک قرن قبل از مداخله ی شوروی (دسامبر 1979) افشانده شده بود؛ زمانی که افغانستان را به حیث یک کشور حایل* زیر اداره ی امیرآهنین- عبدالرحمن خان- ایجاد نمودند (190-1880). (36) استعمار داخلی که طی صد سال (1980-1880) توسط دولت متمرکز قومی (پشتون) در سیاست گذاری وعمل به منصه ی اجرا درآمد، توسط قدرت های خارجی حمایه می گردید (بریتانیای کبیر، اتحاد شوروی، پاکستان/ سعودی، و ایالات متحده ی امریکا. طوری که گفته شد، تفاوت های نژادی و فرهنگی در حدود کشور کثیر القومی، به تدریج به ساختار بندبند و جدا از همِ جامعه ی متلاشی منتقل گردید. این تنش های محلی و بلوکی پس از اضمحلال حکومت مطلقه ی شاهی، سر برداشتند، و در جریان مقاومت ضد کمونیستی شدت بیشتر گرفتند، تا جائی که در امتداد جنگ های نمایندگی**، به ایجاد طالبان منتج گردید. از این رو، ظهور طالبان (37) و طالبانیزم، شاید در درون تاریخ آشفته ی «دولت حایل مدرن افغان» بهتر قابل فهم باشد، دولتی که به طور دایمی وجود خود را مدیون حمایه ی خارجی است، و پیوسته در تخاصم با اتباع خویش است، مخصوصا با مردمان ترک و تاجیک یا فارسی زبان مناطق غربی، شمالی و افغانستان مرکزی. (3
از دولت شکست خورده ی قومی تا دولت شبه نظامی
عملکردها وسیاست های متناقض در ساختن دولت، یک فرهنگ سیاسی ناکار آمد اقتدارگرا، فرد سالار، متمرکز در کابل و تبار محور را به وجود آورد، تا سلطه ی بیشتر دولت در امور را متضمن باشد. مداخله ی نظامی پس از دوره ی طالبان، بی دلیل به جنگی فراخوانده شده که «جنگ امریکا با ترور»** خوانده می شود، برای دو باره به قدرت رسانیدن نخبه های پشتون و مشتری های آنها***، برای تبدیل کردن افغانستان از یک دولت شکست خورده به یک دولت شبه نظامی منطقوی. با وجود ادعای دموکراسی، توسعه و انکشاف در افغانستان بعد از طالبان، تاکنون، چنین می نماید که میراث های کهنه ی فرهنگ سیاسی و دولت قبیلوی ناکار آمد را، قاطعانه بازگویی می کنند، آن میراث ها عبارتند از:
1- یک بی اعتمادی و سوء تفاهم شدید میان [حقوق] اتباع/شهروندان و اختیارات دولت (و میان «غرب زدگی» با نخبه های تحصیلکرده)، میان تجمعات سنتی ضعیف شده از باور و اعتماد (جماعت)- مثلا جامعه ی غیر نظامی یامدنی؛ فساد تدریجی یا فرسایش اعتماد به عنوان یک «سرمایه ی اجتماعی» آنسو تر ازدایره ی خانواده، وابسته و خویشاوند، یاکسی از گروه نژادی- زبانی خود (قوم)؛
2-فرد محوری، سیاست پدر سالارانه ی اقتدارگرا، تشویق خویش و قوم پرستی، وفاداری به ارزش های کهنه، ایجاد یک سیاست اقتصادی وابستگی و سرپرستی در تمام لایه های جامعه ی افغان، و افزایش وابستگی رهبران دولتی، و جنبش ها و احزاب سیاسی به کمک های خارجی؛
3- سیاست های فردسالارانه که در آن تمام ایدئولوژی ها (اسلامی و غیر آن) کنار گذاشته شده، و اساسات اخلاقی برای ارائه ی خدمات خودی و حفظ منافع شخصی و یا تامین و پشتیبانی منافع و افتخار فردی، خانوادگی، قبیلوی یا گروه نژادی، به کار گرفته می شود.
4- رفتار و برخورد بسان مستعمره ی داخلی و اتباع (نه شهروندان) با غیر پشتون های افغانستان، همچون طالبان [که می پنداشتند غیر پشتون ها را] با فتح مجدد [تابع ساخته]، و در دوره ی رژیم بعد از طالبان در کابل، به نام تامین وحدت ملی، از طریق تمرکز دوباره ی قدرت دولتی. مطالبه ی اینان[غیر پشتون ها] برای جامعه ی دارای دولت خود گردان و ساختار فدرال نادیده گرفته می شود، و سیاست تجاوز و تغییر در دموگرافی یا توزیع نفوس، با جا به جایی برنامه ریزی شده ی پشتون ها در قلمرو های غیر پشتون ، برای کم نشان دادن تعداد حقیقی «اقلیت ها» با خواست و قصد ادارات دولتی (40)، ادامه دارد*.
5- ظهور جنبش شبه نظامی طالبان با رهبری معمایی آنان، مخالفت خشن و مسلحانه با شیعه، تجدد و تمدن غرب، زنان و خصوصا دشمنی با دموکراسی از طریق به اجرا گذاشتن مفکوره ی طالبانیزم، که محصول نهایی آن فرهنگ سیاسی فرد محوری و برتری جوئی قبیلوی پشتون هاست. پیروزی های طالبانیزم همان طوری که زود گذر بود، برای نمونه های ساختاری و متحرک جنگ های متوالی افغانستان، بسیار مناسب طراحی شده بود؛ نمونه های بی مانند- دست کم- برای قرن بیستم بود.
آنچه موجب شهرت طالبان و ظهور طالبانیزم ( شهرت و تمایز رژیم کرزی) گردید، [عبارتند] از تغییر ریشه ای در سیاست، محیط زیست و موقعیت های اقتصادی که به تعقیب متلاشی شدن اتحاد شوروی پیش آمدند. دستیابی و فراهم بودن کمک کنندگان خارجی متعدد و رقیب (مسلمان و غیر آن)، با استراتژی انشعاب گرایانه و پرخاشجویانه، با برنامه و محتوای اعتقادی، سیاسی، و اقتصادی، موقعیتي بسیار مناسب و ایده آل را برای ورود سازمان های شبه نظامی بنیادگرا مثل طالبان- با فرهنگ سیاسی فرد محوری قبیلوی افغانستان- فراهم آورد. واقعاً، موقعیت های مذکور، به جنگ های مقاومت علیه تمامیت خواهی طالبان، قوت دهی و سوخت رسانی کرد؛ [ونیز] بر آنان فشار آورد تا در سیاست های خشونت بارِ در حال افزایش خویش، و در اعمال خود علیه زنان، شیعه ها و جوامع نژادی- زبانی غیر پشتون، بازنگری نمایند.
حیرت انگیز نخواهد بود که موقعیت مشابهی- در حال حاضر- شورش خونین طالبان و القاعده را به ادامه ی کار، کمک می رساند؛ در این زمینه، به یک راه حل جامع که صلح و عدالت را برای همه ي مردم افغانستان فراهم آورد، ضرورت است. این [مأمول] بدون تطابق مناسب حکمرانی دولت، ساختار ها ومراحلی که نشان دهنده ي [ در واقع منعکس کننده ی] میراث های غم انگیز تمام روابط دولت و جامعه ی افغانستان باشد، به دست نخواهد آمد.
یک دولت انحصار گرا، تک تبار و دست نشانده، همراه با قوت های بی شمار پولیس و اردو، که توسط پشتون ها سوق و اداره گردد، یا منافع محلی و قبیلوی آنان را حمایه می کند، چنانکه در قرن گذشته [قرن بیستم] دیده شد؛ و یا منافع پشتیبانان خارجی آنان را حمایه خواهد کرد، در این صورت یک دولت شبه نظامی بیش نخواهد بود.
متاسفانه، فرصت های پس از دوره ی طالبان که می توانست یک نظام دولتی مناسب را- که در خورِ افغانستان دارای جامعه ی کثیر القومی است- به وجود آوَرَد، از دست رفته است.
پانوشت ها
1-رک. میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ (قم، 1981[1968])،ص 752؛ همچنین «سِرپیرسی سایکس»، تاریخ افغانستان2جلد. (لندن،1940)،ج.2،ص264.
2- رک. فیض محمد کاتب، «کابل در محاصره»: خاطرات فیض محمد از 1929Uprising,ed.and.
بشیر احمد دولت آبادیtrans.Robert D. McChesney (Princeton, 1999;
شناسنامه ي افغانستان (تهران، 1381)صص.326-316
3- See Senzil Nawid, Religious response to social in Afghanistan 1919-29: king AmanuAllah and the Afghanistan (Costa Mesa, 1999) PP. 84, 418; and Kateb, Kabul Under siege, PP. 3, 14.
4- See Thomas T. Hammond, Red Flag over Afghanistan (Boulder, 1984), p. 10.
5-See Nazif Sharani, “Resisting the Taliban and Talibanism in Afghanistan: Legacies of a century of internal colonialism and Cold War politics in a buffer state”, perceptions:Journal of International Affairs,5,4(2000),PP. 121-40.
6- See for example, Leon Poullada, Reform and rebellion in Afghanistan:king Amanullah’s failure to modernize a tribal society (Ithaca, 1973); Rhea Talley Stewart, Fire in Afghanistan,1914-1929: Faith, hope and the British Empire (Garden City, NY, 1973); Ludwig W Adamec, Religious response.
7- رک. غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص 820-818..
8- رک. خلیل الله خلیلی، عیاری از خراسان: امیر حبیب الله، خادم دین رسول الله (پشاور،1980)، ص ص. 155-102؛ Adamec, Afghanistan’s foreign affairs,P. 164;
غبار، افغانستان[ در مسیر تاریخ]، صص. 184-172. برای شرح ویژه: «مصاحبان در اداره»، رک. امیر حبیب الله، زندگی من: از راهزنی تا پادشاهی، شرح حال نویسی امیر حبیب الله (لندن، ن. د.).
9- Paullada, Reform and rebellion in Afghanistan, P.28 n.
10- رک. خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 164-156.
11- Amin Saikal, Modern Afghanistan: A history of struggle and survival (London, 2004), PP. 104-106.
12- See Nazif Sharani, King Aman- Allah of Afghanistan’s failed nation-building project and its aftermath’ (review article), Iranian studies, 38, 4(2005), PP.661-75.
13- See Sharani, ‘Resisting the Taliban and Talibanisim’ PP.121-140; Sykes, A history of Afghanistan, Vol. II, P. 323; Vartan Gregorian, The emergence of modern Afghanistan (Stanford, 1969),PP.330-2.
14- Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 297,321-2.
15- For the text See Ramesh C. Ghosh, Constitutional documents of modern Afghanistan, PP. 300-7.
16- این فقره –همچنان- تا تصویب قانون اساسی بعد از طالبان (2005) به حال خود باقی ماند.
17- See Louis Dupree, Afghanistan (Princton, 1973), PP. 482-5; for a review of additional sources see Nazif Shahrani, ‘State building and Social Fragmentation in Afghanistan’ in Ali Banuazizi and Myron Weinerceds.), The State, religious and ethnic politics: Afghanistan, Iran and Pakistan (Syracuse, NY, 1986).
18- See Adamec, Afghanistan’s foreign affairs, PP. 191-9; Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 338-40.
19- غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص. 837-834؛ خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 169-168.
20- See Ella Maillart, Afghanistan’s rebirth: An interview with H.R.H. Hashim Khan in 1937’ Journal of the Royal central Asian Society, 27, 2(April 1940), P.224, 227.
21- Mohammad Ali, The Afghans (Lahore 1965), PP. 3-16; also see Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 345-8.
22- See A. Rahman Pazhwak, Pakhtunistan: A New state in Central Asia (London, 1960) PP. 7-8; Afghanistan Information Bureau, London, Pakhtunistan: The Khyber Pass, The focus of the new state of Pakhtunistan (London,n.d.).
23- Donald N. Wilber, ‘The structure of Islam in Afghanistan’ Middle East Journal, 6, 1(1949), P.47.
24- See T. Akhramovich, Outline history of Afghanistan after the Second World War (Moscow, 1966), PP. 45-67; Dupree. Afghanistan, PP. 494-98.
25- Dupree, Afghanistan , P. 537; Thomas Barfield, The impact of Pashtun immigration on nomadic Pastoralism in northeastern Afghanistan, in Jon Anderson and Richard Strad (eds.), Ethnic Processes and inter group relation in contemporary Afghanistan, Afghanistan Council, occasional Papers no. 15 (New Yark, 1978); Thomas Barfield, The Central Asia Arabs of Afghanistan (Austin, 1981), P. 31.
26- Saikal, Modern Afghanistan, P. 104.
27-برای یک مطالعه ی مشروح دوره ای داوود، دیده شود:عاصم اکرم، سردار محمد داوود: شخصیت، افکار و سیاست ها، کتاب الکترونیک، نشر جولای 2004 WWW.Sardardaoud/(in persion).
28- See Donald N. Wilber, Constitution of Afghanistan, With Commentary, Middle East Journa,l 19,2 (Spring 1965), PP. 215-16.
29- برای یک متن قانون اساسی دیده شود اثر بالا. صص 9-125؛ See also Dupree, Afghanistan, PP. 499-558.
30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق «تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان؛ جزءِ خاطرات 1374-1310» (پشاور، ن.د.).
30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان: جزءِ خاطرات 1374-1310 (پشاور، ن.د.)
31- See Olivier Roy, Islam and resistance in Afghanistan 2nd edn. (Londen, 1990).
32- See Diego Cordovez and Selig S. Harrison, Out of Afghanistan: The inside story of the soviet Withdrawal (New York, 1995).
33- See also Roy, Islam and Resistance in Afghanistan.
34- Steve Coll, The ghost wars: The secret history of the CIA, Afghanistan, Bin Laden, From Soviet invasion to September 10, 2001 (New York, 2004).
این کتاب زیر نام«جنگ اشباح» توسط انجینر محمد اسحاق، به فارسی ترجمه و توسط انتشارات میوند، منتشر گردیده است.
35- برای تفصیل بیشتر رک: Nazif Shahrani,The Taliban enigma, Person-centered politics and extremism in Afghanistan, ISIM Newsletter, 6 (2000), PP. 20-l; Shahrani, Resisting the Taliban and Talibanism, PP. 121-40; and Nazif Shahrani, The future of the state and the structure of community governance in Afghanistan, in William Maley (ed.), Fundamentalism reborn? Afghanistan and the Taliban (London, 1998), PP. 212-42.
36- See Nazif Shahrani, Afghanistan to 1919…
ترجمه ی فارسی این بخش توسط همین مترجم در شماره ی سوم مجله ی «شورای متحد» منتشر گردیده است.
37- See Peter Marsden, The Taliban: War and Religion in Afghanistan (London, 2002); and Ahmad Rashid, Taliban (London, 2001).
38- اندیشه ی طالبان [که به] طالبانیزم مسما شده عبارت است از فرد محوری، برتری جوئی، سیاست پدر سالارانه که مشروعیت خود را از یک تفسیر افراطی از شریعت گرفته [که در واقع] برگرفته از سنن مورد احترام قبیله- مشهور به پشتونوالی- است[این تفسیر] غرض پشتیبانی در بنای دولت سازی تبین شده که هم طرف توجه مردان قبایل (از دو سوی مرز افغانستان- پاکستان) قرار گرفته، وهم مورد حمایه ی سخاوتمندانه ی پشتیبانان خارجی چون القاعده، دولت پاکستان و دولت عربستان سعودی.
See Marsden, The Taliban; and Rashid.
39- See Sayed Asker Mousavi, The Hazaras of Afghanistan (New Yark, 1997); Hassan Poladi, Hazaras (Stockton, CA, 1989);
دو کتاب فوق به فارسی ترجمه شده اند؛
M. Hasan Kawun kakar, Government and Society in Afghanistan (Austin,1979). See also, Nancy Tapper, The advent of Pashtun maldars in North western Afghanistan, Bulletin of School of Oriental and Afghan Studies, 36, 1 (1973), PP. 55-79;
برای یک آزمایش ابتدایی در مورد سیاست های دولتی آینده ی ترکستان افغانی، رک. شهرانی «پایداری طالبان و طالبانیزم»
40- برای مثال، ایجاد تعدادی از ولایات و ولسوالی ها در مناطق پشتون نشین، با وجود سکنه ی اندک، و ایجاد ادارات و واحد های انتخابی کمتر در مناطق غیر پشتون نشین- با وجود سکنه ی بسا بیشتر همچنین، عدم علاقه و امتناع به صدور هدایت برای اجرای سر شماری ملی، می نمایاند که این [امتناع از صدور حکم] گواهی است برای ادامه ی طرز اداره ی که در ایجاد و ساختار آن، دستکاری صورت گرفته است.