• بازگشت به صفحه اصلی
  • donderdag 29 januari 2009

    افغانستان از 1919 تا امروز

    افغانستان از 1919 تا امروز
    نوشته: پروفیسور محمد نظیف شهرانی
    ترجمه: داکتر محیی الدین مهدی
    نهضت استقلال و نوگرایی شکست خوردهدهه ی 1920 با دگرگونی های برجسته ای- در عرصه ی سیاست و رهبری- مشخص گردید. امان الله سومین فرزند شاه مقتول امیر حبیب الله، عموی خود، شهزاده نصرالله ولیعهد سلطنت را برای کسب تاج و تخت به مبارزه طلبید. پس از قبض قدرت (1919)، نصرالله خان و بعضی از مامورین عالی رتبه- به شمول جنرال محمد نادر خان، عضو خانواده ی مصاحبان- *را بازداشت نمود؛ به اینان ظن دست داشتن در قتل شاه می رفت.نصرالله خان در زندان درگذشت، اما اعضای خانواده ی مصاحبان، به زودی بی گناه معرفی شدند و به مقامات بلند دولتی گماشته شدند. امان الله در کاخی آرام و بی صدا رو به رشد گذاشت، جایی که او را انعامات مربی و رایزن خردمند، ملی گرا، متجدد و تحصیلکرده ای چون محمود طرزی- که در عین حال پدر زنش نیز می شد- در میان گرفته بود. بر خلاف پیشینیانش- که خود را برگزیده ی خدا برای راهنمایی[خلق]- می خواندند، او به خلق و ایجاد اعتباری به نام «ملت با افتخار افغانستان» توجه داشت، تا تاج سلطنت را به دست خود بر تارک او گذارد. (1)
    در فرجام یک جنگ مختصر (1919)، او اداره ی امور خارجی افغانستان را-البته از هند بریتانوی- به دست آورد. این عمل جسورانه، برای او لقب «غازی» (فاتح مسلمان، قهرمان) را کمایی کرد، [علاوتا] برای او بر حق بودن بیش از نیاز فراهم کرد و نیز برای او محبوبیت به حد افراط در داخل افغانستان (هر چند کوتاه مدت) و بیرون از آن ایجاد کرد. او توانایی خود را از طریق بالا بردن مزد و معاش سربازان صرف تقویه و تشکیل اردوی نیرومند و تاسیس اتحادیه های روحانیون دولتی کرد. باری، به خاطر حفظ تخت سلطنت، وی لقب«غازی امیر امان الله» را به «شاه امان الله» تغییر داد و آغاز به آوردن تغییرات و اصلاحات در قوانین مذموم و کهنه ی اداره، جامعه و فرهنگ نمود. به همین دلیل، او به احکام و قوانین شریعت تمسک جست، و سلسله ای از قوانین اداری را زیر نام «نظامنامه» به وجود آورد؛ تعداد این نظامنامه ها که به فرمان شاه به اطلاع عموم رسانیده شده اند، به 72 فقره- به شمول قانون اساسی ابتدایی- می رسید.
    او، نظام برده داری را ملغا کرد(1919)، [و از این طریق] مخصوصا هزاره های شیعه را که پدر بزرگش [عبدالرحمن خان] به اسارت کشانیده بود، آزاد ساخت.
    فرمان الغای بردگی، با حرمت تمام جایگاه فقره ی دهم قانون اساسی را زیر عنوان «حقوق عمومی اتباع [نه شهروندان] افغانستان» احراز نمود. علاوتا شیعه اجازه ی اجرای مراسم مذهبی خود را در ملاء عام پیدا کرد. سیاست های مذکور، برای امان الله، احترام و ملاحظه ی خاصی را در میان هزاره ها به وجود آورد. (2) او- همچنان- بیگاری را ممنوع ساخت (1920) که از جانب مردمِ غیر پشتون ساکن مناطق شمال، مرکز و غرب استقبال گردید، [چون در آن مناطق] به زور ستانی و سخت گیری شایع بود. فرمان بسیاری از نظامنامه ها، قبل از تصویب قانون اساسی، در لویه جرگه ی سال 1923 صادر شده بود(که از جهاتی یادآور شیوه ی تازه ی بعد از طالبان، انکشافات قانونی عهد کرزی است). آن[فرمان]ها به منظور دستیابی به یک مرکزیت و اعمال قدرت مستقیم صادر می شد. تمرکز قدرت در دست شاه، در قانون اساسی جدید، ملّیون آزادیخواه را که امیدوار به یک قانون اساسی موثق شاهی [مشروطه] بودند، از او ناراضی ساخت. به خاطر جبران خساره ای که از بابت قطع یارانه ی انگلیس پس از استقلال پیش آمد، پرداخت برای اعمار ارگ جدید «دارالامان»، خریداری اسلحه و به جریان انداختن وعده ی افزایش حقوق سربازان،[شاه مجبور شد] نظام نامه های دیگری برای افزایش درآمد منتشر کند. پیمایش های فوق نه تنها بر بار مالیات اتباع افزود، بلکه همچنین احتمال فساد و [در نتیجه] نارضایتی عمومی را نیز بالا برد. (3) امان الله روابط دوستانه ای با رهبران شوروی تامین کرد (1919). آنان او را «یگانه دولت مستقل مسلمان در جهان» عنوان می کردند، و از او می خواستند تا آزادی و رهایی سایر ملل مسلمان را رهبری کند. (4) میان سال های 1919و1922، شاه امان جنبش ضد انگلیسی خلافت و هجرت در هند و جنبش مسلمانان آسیای میانه- یا مقاومت ضد بلشویکی مسما به باسمچی- را حمایه کرد. او همچنان پیوند های محکمی با پارس [ایران آن روز] و ترکیه به وجود آورد؛ و نیز محبوبیتی به عنوان یک قهرمان به دلایل اسلامی در داخل و خارج به دست آورد. به هر حال، او هیچگاهی به کمک های وعده کرده ی خود به شاه بخارا و جنگجویان ضد بلشویکی او، وفا نتوانست (5)، و [همین طور] در برآوردن بسیاری از وعده های دیگرش، برای اتباع کشور خودش نیز احساس قصور می کرد. بسیاری از اصلاحات شاه امان الله (مثل رفع حجاب زنان، و الزام پوشش لباس اروپایی برای مردان) کم عمق و تقلیدی از رهبر ترک ها(اتاترک) و رضاشاه بود. اصلاحات مذکور به کار انداخته شدند، بدون آنکه برنامه ریزی درازمدت، برای تمویل هزینه ی آنها از منابع داخلی-چه مادی و چه انسانی- در نظر بوده باشد.
    در این ضمن مخالفت های جدیی در نواحی روستائی علیه او برپا شد؛ این در حالی بود که فساد، رشوه ستانی، اختلاس و بیداد توسط مامورین، شیوع داشت. دولت مرکزی، در برابر شکایات از سوء رفتار مامورین مستبد ولایات، کمتر واکنش نشان می داد؛ این دسته مامورین با خان های محلی نیز تبانی داشتند. قرار پیش بینی، اصلاحات و سیاست های نوگرایانه ی شاه امان الله، محور مخالفت علیه او واقع شد.
    پس از بازگشت از یک سفر هشت ماهه به اروپا،هند و شرق میانه در جولای 1928، او با امواج گسترده ای از مخالفت و شورش در سرزمین های پشتون نشین شرقی و جنوبی، همچنان در مناطق کوهدامن و کوهستان روبرو شد؛ تا با خفت وادار به واگذاری قدرت گردید (1929). شکست او میراث های مهمی برای روند سیاسی افغانستان به جا نهاد و عنوان شیوه ی [البته ناکام غرب زدگی] برای تحقیق و رسیدگی گردید. (6)
    در نوامبر 1928، به یک رویداد معمول میان یک دسته پشتون کوچی و ده نشینان شینوار، از جانب مامورین محلی، برخورد در خور صورت نگرفت؛ شورش به یک بلوای مسلحانه علیه دولت مرکزی تبدیل شد. (7) این شورش ها پس از آن بود که حبیب الله،سقاو بچه ی تاجیک تبار(از قریه ی کلکان مرکز کوهدامن) حملات خود علیه کابل را، زیر پرچم جهاد علیه «شاه بی دین» امان الله به راه انداخته بود. ( امان الله کابل را به قصد تبعید [همیشگی] رها کرد. حبیب الله دوم، امیر شد(نه شاه) و لقب «خادم دین رسول الله» توسط دسته ای از روحانیون بلند پایه- همان هایی که امان الله را محکوم کرده بودند- به او اعطا گردید. حبیب الله دوم، تنها حکمران تاجیک در افغانستان مدرن (پیش از برهان الدین ربانی 2001-1992) است که نه تنها از حمایه ی غیر پشتون های ترکستان [بلخ و تخارستان] و هرات بهره مند شد، بلکه همچنان بعضی دسته های پشتون، از جمله قبایل غلزایی* او را کمک می کردند. هزاره ها، به امان الله وفادار ماندند، و علیه حاکمیت حبیب الله به مقاومت پرداختند. پیروزی زودگذر حبیب الله، کمتر مقتضی شایستگی های شخصی او، یا برنامه هایش، بلکه بیشتر ناشی از نزول پذیرش محبوبیت امان الله بود. (9)
    در واقع، شکست حکمران تاجیک به دلیل فشار گسترده ی اداریی بود که وی و همراهان روستایی اش، به واسطه ی رشوه های کم مقدار،جور و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی ایجاد کردند.
    شکست حکمران تاجیک، در واقع به دلیل فساد های مشابه و گسترده ی اداریی بود که از اثر انحراف های بی مقدار او و همراهان روستایی اش، و مطلق العنانی مامورین دولت، در مناطق روستایی به وجود آمده بود.(10) ناتوانی او در یکسان سازی قدرت در سراسر کشور، مخصوصا در مناطق سرحد شرقی و جنوبی قبایل پشتون نشین، یکجا با عدم کسب رسمیت و مشروعیت از جانب قدرت های خارجی، زوال اوضاع اقتصاد شهری و مدنی و کسر و نقصان عاید عمومی، اسباب اضمحلال رژیم او را- الزماً- فراهم آورد. مخالفت علیه حبیب الله دوم را محمد نادر، یک جنرال مجرب پشتون بارکزایی، یک سیاستمدار فصلی، و سفیر امان الله خان در فرانسه رهبری می کرد. پیشنهاد یا مزایده ی او برای کسب قدرت، بر نیروی چهار برادرش متکی بود. (11) تبانی و نیرنگ هند بریتانوی، اجازه ی عبور قبایل پشتون صوبه ی سرحد را، و نیز قبایلی از پکتیا و«وزیر»ممکن ساخت. (12)
    نقش مصاحبان: ملی گرایی پشتون و رعایت اصول تاریخ
    جنرال محمد نادر در یک جرگه ی قبایل پشتون، و رهبران روحانی به شمول حضرت شوربازار-کسی که پیش از این تاج بر تارک حبیب الله دوم، و همین طور بر فرق امان الله خان گذاشته بود- شاه خوانده شد. نادر شاه به عنوان موسس سلسله ی مصاحبان، در دوره ی حاکمیت کوتاه خویش (1933-1929)، سیاست هایی را معمول داشت که بر آینده ی سیاسی، اجتماعی و انکشاف اقتصادی افغانستان، تاثیرات دوامداری برجا گذاشت.
    در سطح بین المللی، او پیمان های دوستی و عدم تعرض با اتحاد شوروی و بریتانیای کبیر به امضا رسانید؛ «بی طرفی خیرخواه* [فعال]» را – در قبال هر دو ابر قدرت- اختیار نمود. گرفتار کردن و عقب راندن مبارزین ضد شوروی (باسمچی ها) در امتداد مرز به سوی شوروی، جائی که آنان قطعا دستگیر و اعدام می شدند؛ انتقال مهاجرین آسیای میانه از ترکستان افغانی به ولایات جنوبی، و[غرض] اطفای نایره ی مخالفت آنان علیه قساوت و بی رحمی شوروی بود. (13)
    نادر شهرت و موفقیت خود را «به کمک خاص خدای توانا» و «فدا کاری مردم افغانستان» حمل می کرد.(14)
    نادر به غلط می پنداشت که اخراج شاه امان الله، فقط به دلیل مخالفت محافظه کاران مسلمان و عکس العمل قبیلوی علیه اصلاحات « ملهم از غرب» و نو سازی او بوده، تا آرزوی جمعی مردم برای پایان دادن به فساد اداری و [روی کار آوردن] عدالت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی، مطابق دساتیر و تعلیمات اسلام. به عنوان یک نتیجه ، نادر و جانشینان او، در عرصه ی سیاست ملی، یک روش دمدمی و دو پهلو را در قبال نقش دیانت اسلامی در پیش گرفتند. برای حفظ حکمرانی در خانواده به طور ارثی، نادر و جانشینانش به یک ارتش وسیع وقوه ی پولیس متکی گردیدند؛ علاوتا برای این مامول، به دلجويی[ در واقع باج دهی]، قبایل* و به تاسیس[ بنیاد های] دینی متوسل گردیدند.
    او لویه جرگه ای را برای تصویب قانون اساسی جدید فراخواند (1931). (15) او شورای نظارت علمای مسلمان را تاسیس نمود. او نخستین چاپ قرآن را در افغانستان فرمان داد؛ تهدیدات و تضییقات را که از جانب امان الله خان در برابر نقش ملا ها و مولوی ها در امور تعلیم و تدریس وضع شده بود، برطرف کرد. برتری شریعت حنفی در کشور نیز از کار های او بود. (16) بستن درب مکاتب دخترانه و وضع قیود بر فِرَق غیر مسلم نیز از کار های اوست. تمام مقیاس های حقوقی غیر دینی یا دنیوی که از جانب امان الله خان وضع شده بود، توسط نادر فسخ گردید. مطابق تجارب امیر عبدالرحمن، نادر خان نیز پرونده های مدنی و جنایی را به محاکم شرعی محول نمود؛ [و بدین ترتیب] محاکم را از مهمترین گردونه های تمرکز قدرت گردانید.
    قبایل پشتون سرحد جنوب- شرقی یعنی آنانی که نادر را در دستیابی اش بر تاج و تخت سلطنت یاری رسانیده بودند- از پرداخت مالیات و خدمت سربازی اجباری، معاف ساخت. برخورد تبعیض آمیز با غیر پشتون ها در توزیع منابع اقتصادی، دستیابی به تسهیلات تعلیم و تربیه و امور اجرایی و انکشاف، صورت متعارف به خود گرفت. تعدادی از اشراف روستایی برای عضویت در مجلس، خواه از طریق انتخاب، و خواه از طریق انتصاب برای اولین بار معین شدند تا در مجلس دو اتاقه (مجلس شورا و مجلس اعیان)، [دایم الفعال] عضویت حاصل کنند. البته این فقط وسیله ای برای خوشنودی خان های محلی، از طریق شرکت آنان در قدرت نبود، بلکه دولت را در مراقبت و نظارت بر آنان برای بیش از هفت ماه –در یک سال- فایق می ساخت.
    بدین گونه، خانواده ی مصاحبان، تحریک و سوق قبایل محلی و ساختار های قدرت دینی را در اختیار خویش درآوردند. ارتش و اداره ی امنیه ی این خانواده، نصف بودجه ی ملی را صرف می کرد، که احداث هر گونه انکشاف زراعتی و صنعتی را نا ممکن می ساخت. پروژه ی وادی هلمند، کهن ترین و بزرگترین کوشش برای انکشاف اقتصادی افغانستان است که با کمپنی امریکایی «Morrison-Knudsen» قرارداد گردید (1946). این پروژه بر حد اقل سه دلیل بنا یافته بود: از نظر مقیاس، وسیع و بزرگ بود، دارای ممیزه ی «فیل سفید»؛ دلیل سیاسی (مبنی بر ترجیح پشتون ها،) نسبت به دلیل منطقی- عقلی و زمینه ی اقتصادی؛ و اعتماد و اتکای سنگین بر قرضه و سرمایه گذاری خارجی. این نمونه و سرمشق سیاست انکشاف اقتصادی، تا دهه ی 1970 ادامه یافت،[ با آنکه] نتایج آن مفتضح و مصیبت بار بود. (17) نقش مصاحبان به عنوان مخالفین فعال، حتا پیش از گزینش سیاست امان الله تبارز می کند؛ هوشمندی، گام های استوار و آهسته برای نوآوری ها و اصلاحات او؛ تحریک و بیداری ملی گرایش ها- آنانی که با سیاست دوست نادر با انگلیس مبنی بر پیشروی به سوی قبایل سرحد- مخالف بودند.
    شورش های مسلحانه در کوهدامن، ترکستان [بلخ و تخارستان] و در مناطق سرحد جنوبی به وقوع پیوست. بسیاری از این وقایع، توسط خانواده ی چرخی- از طرفداران امان الله- رهبری می شد، و به فرمان نادر، غلام نبی چرخی، نهایتا در اکتوبر 1932 اعدام گردید. نا آرامی های 1932، به دشمنی هایی منجر گردید که ترور های متعددی را در قبال داشت، به شمول ترور شخص نادر توسط یکی از وابستگان خانواده ی چرخی – در هشتم نوامبر 1933. (1
    مبارزه طلبی های جدید در برابر قدرت مصاحبان، اثرات عمیق بر سیاست های داخلی و خارجی کشورِ در دست جانشینان نادر به جا گذاشت. یگانه فرزند 19 ساله ی نادر، محمد ظاهر شاه (سلطنت 1973-1933)، تخت نشینی را تصاحب کرد. به هر حال، عمو های او محمد هاشم (1946-1933) و شاه محمود (1953-1946)، و پسر عم بزرگش محمد داوود (1963-1953)، برای تقریبا سه دهه به عنوان نخست وزیر، حکمروایی کردند. از نظر داخلی، اینان کشتند، زندانی نمودند، [از نشر] بازداشتند، توقیف کردند، سر کوب کردند، یا در میان جنبش های سیاسی چون «ویش زلمیان»، «وطن»، «ندای خلق»* افرادی را به استخدام درآورند؛ این احزاب برای تسریع بیشتر اصلاحات و نوسازی مبارزه می کردند؛ و در عین حال خواهان حکومت قانون مدار بودند. همراه با قدرت یکدست مصاحبان، در دوران جنگ داخلی نا امنی های جانی [یا تعذیب بدنی] بر افراد، به سهولت تحمیل می شد؛ اما یک احساس عدم اعتماد و سوء ظن، به ویژه میان اقوام غیر پشتون جا گرفت. (19)
    مصاحبان از دهه ی 1930 تا اوایل دهه ی 1950، سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» را دنبال می کردند؛ طوری که در آن کاهش مالیه، وابستگی به زمین های روستایی و چهارپایان اهلی، حمایه ی مدارس جدید، و انکشاف ملی گرایی پشتون، از اهداف عمده ی این سیاست بود. سنگ بنای «ایدئولوژی ملی» را توسعه ی [در واقع تحمیل] زبان پشتو -که در سال 1936 موقعیت «زبان رسمی» را پیدا کرد- و فرهنگ و ارزش های[قوم] پشتون تشکیل می داد* (20) پشتو تولنه، ایدئولوژی ملی «افغان» (یعنی پشتون) را تبیین و تدوین کرد، در حالی که فقط در قانون اساسی 1964 بود که زبان فارسی دری (زبان میانجی افغانستان) در وضعیت، سازگار و هم پایه با دیگر زبان رسمی افغانستان[یعنی پشتو] قرار گرفت.
    برای گسترش و توسعه ی این ایدئولوژی ملی، بر تاریخ مشترک، دین و نژاد (به طور مثال خاستگاه آرین در حزب نازی جرمنی) بخشی از اجتماع افغانستان (پشتون، بلوچ، تاجیک، نورستانی)** تاکید صورت می گرفت.(21)
    تاکید بر نژاد آرین و زبان و فرهنگ پشتو، همچنان برای توجیه وحدت پشتون های دو سوی خط دیورند ( که در آن وقت جزو قلمرو هند بریتانیانوی محسوب می شد) نیز بود. این موقف، در دوره ی تصدی صدارت محمد داوود، از مسایل و مواضع قاطع و سرسختانه ی او پس از تجزیه ی هند [به دو کشور هند و پاکستان] در 1947، به شمار می رفت. (22)
    اگر چه، مصاحبان حکمران، اسلام را به عنوان کلید اساسی برای وحدت ملی و استقلال می خواستند؛ اما اینان در مورد نقش اسلام بر سر دو راهی قرار گرفتند. (23) اسلام به عنوان مضمون مکاتبِ در حال گسترشِ کشور عرضه می شد، واقعا به عنوان یک مجسمه ی تشریفاتی و نهی کننده ی قانونی، به جای یک نظریه ی لرزان دینی سازگار با زندگی جدید به عنوان یک نتیجه. نظام تعلیم و تربیه، فقط دیوان سالار نیمه ادیب تولید می کرد، و در آماده سازی جوان افغان که مسایل و مشکلات ملی [ به معنای افغانستان شمول- فراقومی] را درک و حل کنند، ناکام بود. تورم بلند اقتصادی نتیجه ی منطقی جنگ دوم جهانی؛ کمبود مواد غذایی، باعث افزایش قحطی و از دست رفتن زمین های روستایی گردید. مصرف کنندگان کالا های کار خانه ای، آغاز بر اثر گذاری سخت بر تولیدات خانگی و صنایع دستی نمودند. موقعیت های رو به زوال و وخامت اقتصادی، گواه روشنی بر شکست سیاست «نوسازی محدود و رهبری شده» ی مصاحبان بود. بنا بر این، مخالفت منجر به استعفای هاشم، به عنوان نخست وزیر مستبد در 1946 گردید. (24)
    شاه محمود- برادر ناتنی هاشم- وزیر حربیه، متصدی مقام نخست وزیری شد(1946-1953) و یک دهه ی کوتاه آزادی (1951-1947)، با تحمل جنبش های سیاسی از نو سازمان یافته ای چون «ویش زلمیان»، «وطن» و «ندای خلق»* آغاز گردید. جنبش های مذکور در انتخابات پارلمانی 1949 علیه فساد اداری، رشوه خواری و بی عدالتی مبارزه می کردند، و پیشنهاد هایی برای اصلاحات بزرگ اجتماعی و اقتصادی، به شمول توزیع مجدد زمین برای روستیایی های فقیر و آزادی های سیاسی داشتند؛ اینان در انتخاب تعدادی افراد اصلاح طلب به عنوان وکیل، موفق گردیدند؛ اما پس از آزمایش کوتاه، اینان به طور ظالمانه موقوف گردیدند. علاوتا تنش میان حکومت و گروه بانک ملی، و شورش قبیله ی پشتون صافی**)1949-1947) در ولایت ننگرهار، محمد داوود را به صحنه آورد. او به طور وحشیانه (مجلس را] با ملاحظات ملی، موقوف نمود. نتیجه ی دیگران جا به جایی توام با زور هزاران فرد قبیله ی صافی به غرض تنبیه و سرزنش بود، که در مهاجرنشین های سراسر شمال افغانستان تبعید شدند؛ [این پیش آمد] و یک بار دیگر مناسبات میان اقوام پشتون و غیر پشتون در ترکستان افغانی را تیره تر ساخت. (25) نهایتا فرقه بازی میان درباریان، منتهی به آنچه گردید که امین صیقل آن را سیاست دوگانگی ملوکانه می نامد- جنگ دو به دو برای احراز قدرت، به عنوان نتیجه ی «چند رنگی» در درون خانواده ی سلطنتی (26)، محمد داوود را به عنوان نخست وزیر به جای عمویش روی کار آورد (1963-1953)؛ وی به سیاست های اقتصادی دولتی و انعطاف ناپذیر روی آورد.
    از «دولت حایل» تا «دولت –ملت» شکست خورده (1979-1955):
    دهه ی اقتدار داوود (1963-1953)، دوره ی پایه گذاری سیاست های سختگیرانه برای دولت افغانستان، و روابط با دو جامعه ی«اسلام» و «نژاد» بود. پس از خروج انگلیس از هند، و رفع موقعیت «دولت حایل» بودن افغانستان، داوود سیاست یک پشتونیست فعال را- که محور آن موقف جدی علیه پاکستان بود- بنیاد نهاد. این سیاست به دو دلیل به کار گرفته شد: ترویج و ترقی ملی گرایی پشتون برابر با ملی گرایی افغان، برای ساختن پشتونستان به عنوان یک داعیه ی ملی؛ تدارک بهانه برای تجهیز و نوسازی یک قوت نظامی، با النهایه با هزینه ی سترگ.
    جنگ سرد زمینه ی دستیابی رژیم داوود را به کمک های زیر بنایی خارجی- هم از شوروی و هم از غرب- فراهم آورد. در ادامه ، امتناع مکرر ایالات متحده ی امریکا، از فروش سلاح یا دادن قرض [به داوود]، اولین قرضه ی بزرگ صدملیون دالری شوروی، غرض پروژه های انکشافی درازمدت، و فروش سلاح به ارزش 25 ملیون دالر، طی سال های 1956-1955 اجرا گردید. برای اولین بار در تاریخ، دولت کابل قادر بود که به طور مطلق انحصار و امتیاز قوت نظامی را، علیه هر مدعی داخلی-در دست- داشته باشد، [و بازهم برای [اولین بار استقلال و نا وابستگی] اقتصادی این نهادها (یعنی پروژه ها) ، در شهر یا روستا فراهم آمد. دولت همچنین،خود موفقیت حسادت انگیزی برای تدارک خدمات اجتماعی پیدا کرد، طوری که برای عوام الناس- تا این دم- غیر ممکن می نمود.
    در سایه ی امن قدرت نظامی، داوود اقدام به پی ریزی برنامه ی همگرایی ملی و انکشاف از طریق سلسله ای از پلان های اقتصادی پنج ساله نمود. بیان اهداف اقتصادی برنامه های انکشافی ذکر شده، عینی و عملی نبود، اما یک زیر بنای فشرده ی ارتباطات پی ریزی گردید،و برای بخش عظیمی از جوانان روستایی، زمینه ی تعلیم فراهم آمد. دیوان سالاری گسترش یافت، فارغان مکاتب استخدام می شدند. آزادی زنان اعلان گردید (1959)، و تعلیم و تربیه برای دختران گسترش یافته. واکنش در برابر این اصلاحات، اساسا در قندهار، توسط ارتش مجهز به سلاح های جدید، درهم کوبیده شد؛ مکتب افسری نظامی، برای اولین بار، اجازه ی ورود و شمول به جوانان غیر پشتون، و پسران پشتون های روستایی غیر اشرافی داده شد. دنیا گرایی و به حاشیه راندن تعلیمات اسلامی، مخصوصا در مکاتب مزدحم شهرها، تبدیل به هنجار و معیار گردید.
    هنوز اقتصاد بازار در مناطق روستایی رشد کرد؛ در حالی که کمک رسانی آن اندک بود، اما قحطی را چند مرتبه افزایش داد. پروژه های انکشافی اساسا کم منفعت بودند، زیرا از یک طرف در مناطق پشتون نشین متراکم گردیده بودند و مشارکت کمتر با اقتصاد ملی داشت. از جانب دیگر، حضور بعضی مامورین فاسد، باعث بالا بودن درجه ی اخاذی و اختلاس از پروژه های مذکور می شد. وضعیت و قتی به نقطه ی بحران رسید که سیاست های پشتونستان داوود در مرز های پاکستان به بن بست رسید، موقعیت جدلی پیش آمد (1963-1971). این وضعیت، روی هم رفته، با رشد سیاست نا موافقت با شاه ظاهر خان، فشار بر استعفای داوود از مقام صدارت را افزایش داد. (27) ظاهر شاه چنان می نمود که آمادگی عهده داری مسئولیت یکدهه دموکراسی را تجربه می کند.
    در دوره ی دهه حمکرانی ظاهر شاه (1973-1963)، تعداد زیادی از جوانان تحصیلکرده، وارد عرصه ی سیاست شدند، و کوشش کم رنگی در وارد ساختن غیر پشتون ها به عرصه ی سیاست عملی- غرض حفظ تعادل سیاست نژادی- به ملاحظه می رسید. با این حال، با آب شدن یخ های جنگ سرد، و کاهش اساسی در کمک خارجی، یک بار دیگر تردید و اظهار عدم اطمینان در باره ی اساس موثریت سیاست های اقتصادی تازه ی دولتی، بنا یافت؛ نارضایتی با کاهش کمک خارجی، افزایش یافت، دیوان سالاری مفرط و فوق العاده، عدم اشتغال فارغان جدید مکاتب و کمبود تحرک در لایه های پائین دیوان سالاری [از اسباب دیگر افزایش نارضایتی بودند]. چارچوب قانون اساسی جدید سال 1964، دور نگهداشتن علایق شاه از سیاست های ملی را آموزش می داد.اینان قصد به وجود آوردن فضای مستقل را داشتند، متمایل شدن به کود قانونی جدید، برتر از شریعت، گسترش و روشن سازی حقوق اتباع یا رعایا، تشویق و گسترش امکانات برای ادارات خود گردان محلی، و متقاعد کردن غیر پشتون ها که در مقایسه با پشتون ها، در ادارات حضور کم رنگ داشتند. (2 در میان مقامات جدید، اکثریت قابل توجه، همان هایی بودند که احزاب سیاسی را شکل می دادند، آزادی مطبوعات، حق رای عمومی، و اعطای موقعیت اجتماعی مساوی به زنان. در مقایسه با دو قانون اساسی گذشته، این یکی قابل ملاحظه بود: بیشتر آزادیخواه و آینده نگر. با این حال، این دستاورد، باز ده وسواس و تغییر ناگهانی حکمرانان نیز بود؛ و مثل دیگران، سلطنت کسی که این را اعلام کرد. نتوانست بیشتر طول بکشد. این نکته مهم است که یادداشت شود که قانون اساسی پس از طالبان، که تحت نظارت ایالات متحده، و مشاورت بین المللی تسوید گردید، بازنگری قانون اساسی سال 1964 است؛ با آنکه حقوق و رجحان و امتیاز پادشاه (و چیزی بالاتر از آن)* به رییس جمهور کرزی داده شده است (2004). همچنین این نکته در خور یادداشت است که، در یک محاسبه ی گسترده، یگانه بخش از تمام قانون اساسی های افغانستان که دست نخورده بود و هست، همانا داشتن حقوق و امتیازات حکمرانان، ضمانت قانونی برای حقوق و مصارف آنان بر ذمه ی رعایای شان، یعنی مردم افغانستان بود و هست.
    در ادامه ی انتشار و ترویج قانون اساسی 1964 و هجوم «دموکراسی جدید»، احزاب مارکسیست و مائوئیست شکل گرفتند. در واکنش [با این جریانات] جنبش های اسلامی پا به عرصه ی وجود گذاشتند؛ این نه تنها به خاطر هدف قرار دادن نیرو های کمونیست بود، بلکه حقانیت و قانونی بودن سلطنتت مصاحبان را نیز به مبارزه می طلبید. عروج احزاب کمونیستی و اسلامی- هریک با وابستگی های ایدئولوژیک، و حمایت های مادی خارج از کشور- در تاریخ افغانستان سابقه نداشت.
    وابستگی های دولت به کمک های خارجی- هم از نظر اقتصادی، و هم از نظر تسلیحات نظامی- به منتها درجه رسیده بود. دولت به طور سنگینی بر حمایت شوروی- برای بقای خویش- وابسته بود. از این رو، حکومت فعالیت جنبش اسلامیست ها را موقوف ساخت، در حالی که گروه های کمونیست، مخصوصا حزب طرفدار شوروی «خلق» یا «حزب دموکراتیک خلق افغانستان» (ح دخ1)، و «پرچم»- هر دو مارکسیست- فعالیت آزاد داشتند، به عنوان یک پیامد، در جولای 1973 [سرطان 1352]، نخست وزیر سابق و برادرزن و پسر عم شاه، یعنی داوود، با یک کودتای نظامی، نظام شاهی را منسوخ ساخت، و خود را رییس جمهور افغانستان اعلان نمود (1978-1973). فقط پنج سال بعد، داوود خود قربانی کودتایی شد که توسط (ح دخ1) راه انداخته شده بود؛ چیزی که به طور موثر به حاکمیت دودمانی درانی* با استقرار یک نظام کمونیستی، پایان بخشید (1992-197 (30).

    جنبش اسلامی که جداً توسط سلطنت و رژیم جمهوری شاهانه ی داوود تضعیف گردیده بود، در موقعیت جدید، بیشتر توسط کمونیست ها تخریب گردید.
    کودتای کمونیستی، اشغال شوروی و «پیروزی» یک جهاد
    کودتای حزب دموکراتیک خلق افغانستان و مداخله ی نظامی مستقیم شوروی (1989-1979) در افغانستان، به جنبش نوباوه ی اسلامی عرصه ی جدید حیات را فراهم آورد. اندیشه های اسلامی در دهه ی 1950 توسط عده ای از دانشجویان افغانستان، ازدانشگاه الازهر قاهره (پایتخت کشور مصر) آورده شده بود؛[همچنین] افکار مذکور توسط شیوخ الازهر که در دانشکده ی شرعيات دانشگاه کابل تدریس می کردند، به دانشجویان القا گردیده؛ نهضت جوانان مسلمانان، وارد حیاط دانشگاه کابل شد، اما در آغاز توسط گروهی از«استادان پشت پرده»، و بعد تر توسط شاخه ای از دانشجویان راه اندازی گردید. بر خلاف حرکت های پیشین جهادی برخاسته از روستا ها*، جنبش نوین اسلامی، دارای مرکزیت شهری بود، سازماندهی داشت، توسط جوانان تحصیلکرده رهبری می شد، جواناني که مشروعیت و درستی نظام موجود کشور را زیر سوال می بردند، و برای دگرگونی ریشه ای توزیع قدرت، شعار می دادند. دستیابی به چنان هدفی، با فرض استقرار یک دولت اسلامی متصور بود. (31) جنبش اسلامی- جوانان ولایتی و دهاتی را جذب کرده بود؛ این جوانان عمدتا در کابل و سایر شهرهای بزرگ مصروف تحصیل بودند.
    پیش از کودتای مارکسیستی (1978)، اینان[جوانان مسلمان]، تعداد اندکی حامی در میان رهبران تحصیلکرده ی سنتی، یعنی علما و صوفیه- مخصوصا در روستاها- داشتند.
    با این حال، در ادامه، پس از کودتای(ح د خ ا)، اجزای دور از هم و تبعیدی اسلامیست ها که در پاکستان و جاهای دیگر زندگی می کردند، با علمای سنتی، رهبران دینی و قبایلی به هم پیوستند تا لشکر انبوه ستیزه جو را برای جهاد آماده کنند. مقاومت، حمایه ی گسترده ای را از جانب مسلمانان جهان، ایالات متحده ی ا مریکا و اروپا به خود جذب کرد. مجاهدین پس از بیرون راندن ارتش شوروی (1989)، (32) و تحمیل شکست بر کمونیست های افغانستان، افغانستان را به عنوان یک دولت اسلامی اعلان کردند (اپریل 1992).
    با این حال، افتخار و پیروزی نظامی فوق العاده ی اینان، به زودی در محدوده ی محقر افکار [محلی] و جنگ های بین القومی، فرقه ای و گروهی ناپدید گردید؛ در نتیجه، مجاهدین هم در یک پیکار سیاسی- ایدئولوژیک شکست خوردند، و هم از به وجود آوردن یک دولت کار آمد مرکزی عاجز آمدند. این فروماندگی، زمینه ی ظهور و خروج طالبان را مهیا ساخت (2001-1994) و شک و تردید های جدی در باره ی چگونگی ادامه ی حیات جنگجویان اسلامیست، در معرکه ی سیاسی پیش آورد.
    مقاومت توسط دو دسته ی اصلی و بزرگتر جنبش اسلامیست، رهبری می شد:
    جمعیت اسلامی که توسط یک فارغ التحصیل الازهر و استاد سابق مطالعات اسلامی، برهان الدین ربانی رهبری می شد؛ وی به ریاست جمهوری افغانستان دست یافت (2001/6-1992)؛ و حزب اسلامی، که توسط گلبدین حکمتیار- سابق دانشجوی دانشکده ی پولی تکنیک [در واقع انجینری] رهبری می شد، وی هم اکنون متحد جنگجویان القاعده است که در افغانستان علیه قوای ائتلاف به رهبری امریکا، می جنگند*. اختلاف ربانی و حکمتیار، کمتر روی اساسات و ایدئولوژی اسلامی، بیشتر روی تاکتیک واستراتژی بنا یافته بود. توجه ربانی به برنامه ی معتدل، با حرکت آهسته که متکی بر مسلمانان معمولی باشد، متمرکز بود؛ تا به کمک آنان جامعه ی جدید اسلامی، یا اجتماعی که توسط آنان در آوردن تغییر «از پایین به بالا» اثر گذار باشد، به وجود آید.
    توجه حکمتیار به راهبرد های ریشه ای بود که درآوردن تغییر« از بالا به پایین» اثر گذار باشد. مثلا به دست آوردن قدرت دولتی. این اختلافات شناخته شده در دیدگاه ها، با اختلاف تباری آنان درآمیخت (ربانی یک تاجیک و حکمتیار یک پشتون غلزی)، و درگیري های ذات البینی جدی، کشمکش های بلند پروازانه ی فرقه ای در وضعیت اقتصادی و سیاسی بی پشتوانه، فضای فوق العاده رقابت آمیزی در زندگی جامعه ی تبعیدی آنان در پشاور پاکستان به وجود آورد. دو انکشاف دیگر در جریان جهاد، تفرقه های فرقه ای را تشویق کرد.: نخست، شناسایی و حمایه ی رسمی دولت پاکستان از سازمان های دیگر مقاومت که توسط علمای سنتی و عمدتاً پشتون (چون مولوی محمد یونس خالص، و مولوی محمد نبی محمدی) رهبری می شد؛ سردسته های دو خانواده ی روحانی(صبغت الله مجددی وسید احمد گیلانی) با روابط و وابستگی های محکم به سلطنتِ جان باخته؛ و گروه دیگر که توسط تحصیل کرده ی الازهر- استاد سابق دانشگاه کابل- عبدالرب رسول سیاف (پشتون غلزی) رهبری می شد. علاوه بر این ها، دست کم هشت گروه دیگر-وابسته به تشیع- در ایران سازماندهی می شدند و یکی هم در پاکستان. گروه های مقیم ایران، در سازمانی به نام «وحدت اسلامی» به رهبری عبدالعلی مزاری متشکل گردیدند.
    دوم، تمام گروه های مجاهدین، به خاطر جلب کمک های مالی، نظامی و سیاسی، به منابع بیرونی -میزبانان مسلمان و غیر مسلمان خود- وابسته بودند؛ برای آنچه پاکستان (و کمتر از آن ایران) از مجاری تنگ رسمی [در امور مجاهدین] به مصرف می رسانیدند. (33) در دوره ی اوج گیری جنگ سرد- در زمان اداره ی ریگان- هیچ کسر وکوتاهی از جانب حامیان خارجی برای تمویل پول و سلاح، غرض شکست دادن و تخریب امپراطوری اتحاد شوروی سابق، وجود نداشت. (34)
    تقلای اسلامیست ها، با وجود فتوحات و پیروزی های نمایان، نتیجه ی منطقی و منسجم مبنی بر وحدت و یکپارچگی نظریه ی اسلامی در پی نداشت. در 1992 یک قوت عظیم که توسط یک جنرال ازبیک، عبدالرشید دوستم رهبری می شد، با احمد شاه مسعود (که در نهم سپتامبر 2001 [ظاهراً] توسط گماشتگان القاعده ترور گردید) همدستی کرد تا رژیم مارکسیست داکتر نجیب را سرنگون کردند.
    دوستم و جنبش ملی اسلامی افغانستان، تقاضای داشتن سهم در دولت جدید اسلامی افغانستان را داشتند. حکمتیار، در حالی که خود آن نزدیکی ها در همسویی با افسران کمونیست پشتون، در کودتا علیه رژیم نجیب الله شکست خورده بود، با اتحاد قوت های شبه نظامی[ازبیک] با شورای نظار مسعود، از در مخالفت پیش آمد؛ اتحاد مذکور باعث سرنگونی رژیم کمونیستی گردید. حکمتیار با سهیم شدن جنبش دوستم در دولت مخالفت کرد، در حالی که [وجود] از عده ی بی شماری از افسران عالی رتبه ی کمونیست پشتون تبار، حمایه و استقبال کرد. [حکمتیار] از بیم چیره شدن ائتلاف [به زعم او]اقلیت های تاجیک- ترک شمال بر دولت مرکزی کابل، شروع به انداخت های ویرانگر راکت (موشک) به سوی کابل کرد؛ همان ها باعث ویرانی شهر و كشته شدن ملیون ها شهروند در افغانستان و بیرون از آن گردید، [و در مجموع] سراسیمگی و اغتشاش کلی به وجود آورد.
    پیروزی نظامی، شکست سیاسی و عروج طالبان و طالبانیزم
    پیروزی جهاد به سرعت به یک ناامیدی تلخِ ناشی از جنگ های بین القومی و فرقه ای «همه علیه همه» مبدل گردید. این، اوج از سرگیری جنگ منطقوی به نمایندگی از دیگران* بود، که با واهمه ی عروج طالبان و اندیشه ی طالبانی، وحملات تروریستی 11 سپتامبر 2001 علیه ایالات متحده ي امریکا، مداخله ی آن کشور به نام «جنگ علیه تروریزم» تعقیب و ادامه یافت. ظهور طالبان را شاید بتوان با سه عامل بهم مرتبط تشریح کرد: انحصار و اختصاص حق حاکمیت برای پشتون از سال 1747 م، مخصوصا بعد از 1880م؛ میراث های ناکار آمد فرهنگ سیاسی دولت قبیلوی آنان؛ وسرگشایی عقده های دیرینه ی تنش های نژادی در واکنش با استعمار داخلی.(35)
    بذر دشمنی ها وخونریزی های بین القومی وفرقه ای، یک قرن قبل از مداخله ی شوروی (دسامبر 1979) افشانده شده بود؛ زمانی که افغانستان را به حیث یک کشور حایل* زیر اداره ی امیرآهنین- عبدالرحمن خان- ایجاد نمودند (190-1880). (36) استعمار داخلی که طی صد سال (1980-1880) توسط دولت متمرکز قومی (پشتون) در سیاست گذاری وعمل به منصه ی اجرا درآمد، توسط قدرت های خارجی حمایه می گردید (بریتانیای کبیر، اتحاد شوروی، پاکستان/ سعودی، و ایالات متحده ی امریکا. طوری که گفته شد، تفاوت های نژادی و فرهنگی در حدود کشور کثیر القومی، به تدریج به ساختار بندبند و جدا از همِ جامعه ی متلاشی منتقل گردید. این تنش های محلی و بلوکی پس از اضمحلال حکومت مطلقه ی شاهی، سر برداشتند، و در جریان مقاومت ضد کمونیستی شدت بیشتر گرفتند، تا جائی که در امتداد جنگ های نمایندگی**، به ایجاد طالبان منتج گردید. از این رو، ظهور طالبان (37) و طالبانیزم، شاید در درون تاریخ آشفته ی «دولت حایل مدرن افغان» بهتر قابل فهم باشد، دولتی که به طور دایمی وجود خود را مدیون حمایه ی خارجی است، و پیوسته در تخاصم با اتباع خویش است، مخصوصا با مردمان ترک و تاجیک یا فارسی زبان مناطق غربی، شمالی و افغانستان مرکزی. (3
    از دولت شکست خورده ی قومی تا دولت شبه نظامی
    عملکردها وسیاست های متناقض در ساختن دولت، یک فرهنگ سیاسی ناکار آمد اقتدارگرا، فرد سالار، متمرکز در کابل و تبار محور را به وجود آورد، تا سلطه ی بیشتر دولت در امور را متضمن باشد. مداخله ی نظامی پس از دوره ی طالبان، بی دلیل به جنگی فراخوانده شده که «جنگ امریکا با ترور»** خوانده می شود، برای دو باره به قدرت رسانیدن نخبه های پشتون و مشتری های آنها***، برای تبدیل کردن افغانستان از یک دولت شکست خورده به یک دولت شبه نظامی منطقوی. با وجود ادعای دموکراسی، توسعه و انکشاف در افغانستان بعد از طالبان، تاکنون، چنین می نماید که میراث های کهنه ی فرهنگ سیاسی و دولت قبیلوی ناکار آمد را، قاطعانه بازگویی می کنند، آن میراث ها عبارتند از:
    1- یک بی اعتمادی و سوء تفاهم شدید میان [حقوق] اتباع/شهروندان و اختیارات دولت (و میان «غرب زدگی» با نخبه های تحصیلکرده)، میان تجمعات سنتی ضعیف شده از باور و اعتماد (جماعت)- مثلا جامعه ی غیر نظامی یامدنی؛ فساد تدریجی یا فرسایش اعتماد به عنوان یک «سرمایه ی اجتماعی» آنسو تر ازدایره ی خانواده، وابسته و خویشاوند، یاکسی از گروه نژادی- زبانی خود (قوم)؛
    2-فرد محوری، سیاست پدر سالارانه ی اقتدارگرا، تشویق خویش و قوم پرستی، وفاداری به ارزش های کهنه، ایجاد یک سیاست اقتصادی وابستگی و سرپرستی در تمام لایه های جامعه ی افغان، و افزایش وابستگی رهبران دولتی، و جنبش ها و احزاب سیاسی به کمک های خارجی؛
    3- سیاست های فردسالارانه که در آن تمام ایدئولوژی ها (اسلامی و غیر آن) کنار گذاشته شده، و اساسات اخلاقی برای ارائه ی خدمات خودی و حفظ منافع شخصی و یا تامین و پشتیبانی منافع و افتخار فردی، خانوادگی، قبیلوی یا گروه نژادی، به کار گرفته می شود.
    4- رفتار و برخورد بسان مستعمره ی داخلی و اتباع (نه شهروندان) با غیر پشتون های افغانستان، همچون طالبان [که می پنداشتند غیر پشتون ها را] با فتح مجدد [تابع ساخته]، و در دوره ی رژیم بعد از طالبان در کابل، به نام تامین وحدت ملی، از طریق تمرکز دوباره ی قدرت دولتی. مطالبه ی اینان[غیر پشتون ها] برای جامعه ی دارای دولت خود گردان و ساختار فدرال نادیده گرفته می شود، و سیاست تجاوز و تغییر در دموگرافی یا توزیع نفوس، با جا به جایی برنامه ریزی شده ی پشتون ها در قلمرو های غیر پشتون ، برای کم نشان دادن تعداد حقیقی «اقلیت ها» با خواست و قصد ادارات دولتی (40)، ادامه دارد*.
    5- ظهور جنبش شبه نظامی طالبان با رهبری معمایی آنان، مخالفت خشن و مسلحانه با شیعه، تجدد و تمدن غرب، زنان و خصوصا دشمنی با دموکراسی از طریق به اجرا گذاشتن مفکوره ی طالبانیزم، که محصول نهایی آن فرهنگ سیاسی فرد محوری و برتری جوئی قبیلوی پشتون هاست. پیروزی های طالبانیزم همان طوری که زود گذر بود، برای نمونه های ساختاری و متحرک جنگ های متوالی افغانستان، بسیار مناسب طراحی شده بود؛ نمونه های بی مانند- دست کم- برای قرن بیستم بود.
    آنچه موجب شهرت طالبان و ظهور طالبانیزم ( شهرت و تمایز رژیم کرزی) گردید، [عبارتند] از تغییر ریشه ای در سیاست، محیط زیست و موقعیت های اقتصادی که به تعقیب متلاشی شدن اتحاد شوروی پیش آمدند. دستیابی و فراهم بودن کمک کنندگان خارجی متعدد و رقیب (مسلمان و غیر آن)، با استراتژی انشعاب گرایانه و پرخاشجویانه، با برنامه و محتوای اعتقادی، سیاسی، و اقتصادی، موقعیتي بسیار مناسب و ایده آل را برای ورود سازمان های شبه نظامی بنیادگرا مثل طالبان- با فرهنگ سیاسی فرد محوری قبیلوی افغانستان- فراهم آورد. واقعاً، موقعیت های مذکور، به جنگ های مقاومت علیه تمامیت خواهی طالبان، قوت دهی و سوخت رسانی کرد؛ [ونیز] بر آنان فشار آورد تا در سیاست های خشونت بارِ در حال افزایش خویش، و در اعمال خود علیه زنان، شیعه ها و جوامع نژادی- زبانی غیر پشتون، بازنگری نمایند.
    حیرت انگیز نخواهد بود که موقعیت مشابهی- در حال حاضر- شورش خونین طالبان و القاعده را به ادامه ی کار، کمک می رساند؛ در این زمینه، به یک راه حل جامع که صلح و عدالت را برای همه ي مردم افغانستان فراهم آورد، ضرورت است. این [مأمول] بدون تطابق مناسب حکمرانی دولت، ساختار ها ومراحلی که نشان دهنده ي [ در واقع منعکس کننده ی] میراث های غم انگیز تمام روابط دولت و جامعه ی افغانستان باشد، به دست نخواهد آمد.
    یک دولت انحصار گرا، تک تبار و دست نشانده، همراه با قوت های بی شمار پولیس و اردو، که توسط پشتون ها سوق و اداره گردد، یا منافع محلی و قبیلوی آنان را حمایه می کند، چنانکه در قرن گذشته [قرن بیستم] دیده شد؛ و یا منافع پشتیبانان خارجی آنان را حمایه خواهد کرد، در این صورت یک دولت شبه نظامی بیش نخواهد بود.
    متاسفانه، فرصت های پس از دوره ی طالبان که می توانست یک نظام دولتی مناسب را- که در خورِ افغانستان دارای جامعه ی کثیر القومی است- به وجود آوَرَد، از دست رفته است.
    پانوشت ها
    1-رک. میرغلام محمد غبار، افغانستان در مسیر تاریخ (قم، 1981[1968])،ص 752؛ همچنین «سِرپیرسی سایکس»، تاریخ افغانستان2جلد. (لندن،1940)،ج.2،ص264.
    2- رک. فیض محمد کاتب، «کابل در محاصره»: خاطرات فیض محمد از 1929Uprising,ed.and.
    بشیر احمد دولت آبادیtrans.Robert D. McChesney (Princeton, 1999;
    شناسنامه ي افغانستان (تهران، 1381)صص.326-316
    3- See Senzil Nawid, Religious response to social in Afghanistan 1919-29: king AmanuAllah and the Afghanistan (Costa Mesa, 1999) PP. 84, 418; and Kateb, Kabul Under siege, PP. 3, 14.
    4- See Thomas T. Hammond, Red Flag over Afghanistan (Boulder, 1984), p. 10.
    5-See Nazif Sharani, “Resisting the Taliban and Talibanism in Afghanistan: Legacies of a century of internal colonialism and Cold War politics in a buffer state”, perceptions:Journal of International Affairs,5,4(2000),PP. 121-40.
    6- See for example, Leon Poullada, Reform and rebellion in Afghanistan:king Amanullah’s failure to modernize a tribal society (Ithaca, 1973); Rhea Talley Stewart, Fire in Afghanistan,1914-1929: Faith, hope and the British Empire (Garden City, NY, 1973); Ludwig W Adamec, Religious response.
    7- رک. غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص 820-818..
    8- رک. خلیل الله خلیلی، عیاری از خراسان: امیر حبیب الله، خادم دین رسول الله (پشاور،1980)، ص ص. 155-102؛ Adamec, Afghanistan’s foreign affairs,P. 164;
    غبار، افغانستان[ در مسیر تاریخ]، صص. 184-172. برای شرح ویژه: «مصاحبان در اداره»، رک. امیر حبیب الله، زندگی من: از راهزنی تا پادشاهی، شرح حال نویسی امیر حبیب الله (لندن، ن. د.).
    9- Paullada, Reform and rebellion in Afghanistan, P.28 n.
    10- رک. خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 164-156.
    11- Amin Saikal, Modern Afghanistan: A history of struggle and survival (London, 2004), PP. 104-106.
    12- See Nazif Sharani, King Aman- Allah of Afghanistan’s failed nation-building project and its aftermath’ (review article), Iranian studies, 38, 4(2005), PP.661-75.
    13- See Sharani, ‘Resisting the Taliban and Talibanisim’ PP.121-140; Sykes, A history of Afghanistan, Vol. II, P. 323; Vartan Gregorian, The emergence of modern Afghanistan (Stanford, 1969),PP.330-2.
    14- Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 297,321-2.
    15- For the text See Ramesh C. Ghosh, Constitutional documents of modern Afghanistan, PP. 300-7.
    16- این فقره –همچنان- تا تصویب قانون اساسی بعد از طالبان (2005) به حال خود باقی ماند.
    17- See Louis Dupree, Afghanistan (Princton, 1973), PP. 482-5; for a review of additional sources see Nazif Shahrani, ‘State building and Social Fragmentation in Afghanistan’ in Ali Banuazizi and Myron Weinerceds.), The State, religious and ethnic politics: Afghanistan, Iran and Pakistan (Syracuse, NY, 1986).
    18- See Adamec, Afghanistan’s foreign affairs, PP. 191-9; Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 338-40.
    19- غبار، افغانستان[در مسیر تاریخ]، صص. 837-834؛ خلیلی، عیاری از خراسان، صص. 169-168.
    20- See Ella Maillart, Afghanistan’s rebirth: An interview with H.R.H. Hashim Khan in 1937’ Journal of the Royal central Asian Society, 27, 2(April 1940), P.224, 227.
    21- Mohammad Ali, The Afghans (Lahore 1965), PP. 3-16; also see Gregorian, The emergence of modern Afghanistan, PP. 345-8.
    22- See A. Rahman Pazhwak, Pakhtunistan: A New state in Central Asia (London, 1960) PP. 7-8; Afghanistan Information Bureau, London, Pakhtunistan: The Khyber Pass, The focus of the new state of Pakhtunistan (London,n.d.).
    23- Donald N. Wilber, ‘The structure of Islam in Afghanistan’ Middle East Journal, 6, 1(1949), P.47.
    24- See T. Akhramovich, Outline history of Afghanistan after the Second World War (Moscow, 1966), PP. 45-67; Dupree. Afghanistan, PP. 494-98.
    25- Dupree, Afghanistan , P. 537; Thomas Barfield, The impact of Pashtun immigration on nomadic Pastoralism in northeastern Afghanistan, in Jon Anderson and Richard Strad (eds.), Ethnic Processes and inter group relation in contemporary Afghanistan, Afghanistan Council, occasional Papers no. 15 (New Yark, 1978); Thomas Barfield, The Central Asia Arabs of Afghanistan (Austin, 1981), P. 31.
    26- Saikal, Modern Afghanistan, P. 104.
    27-برای یک مطالعه ی مشروح دوره ای داوود، دیده شود:عاصم اکرم، سردار محمد داوود: شخصیت، افکار و سیاست ها، کتاب الکترونیک، نشر جولای 2004
    WWW.Sardardaoud/(in persion).
    28- See Donald N. Wilber, Constitution of Afghanistan, With Commentary, Middle East Journa,l 19,2 (Spring 1965), PP. 215-16.
    29- برای یک متن قانون اساسی دیده شود اثر بالا. صص 9-125؛ See also Dupree, Afghanistan, PP. 499-558.
    30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق «تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان؛ جزءِ خاطرات 1374-1310» (پشاور، ن.د.).
    30- رک. اکرم؛ سردار محمد داوود؛ و همچنین محمد حسن شرق، تاسیس و تخریب اولین جمهوری افغانستان: جزءِ خاطرات 1374-1310 (پشاور، ن.د.)
    31- See Olivier Roy, Islam and resistance in Afghanistan 2nd edn. (Londen, 1990).
    32- See Diego Cordovez and Selig S. Harrison, Out of Afghanistan: The inside story of the soviet Withdrawal (New York, 1995).
    33- See also Roy, Islam and Resistance in Afghanistan.
    34- Steve Coll, The ghost wars: The secret history of the CIA, Afghanistan, Bin Laden, From Soviet invasion to September 10, 2001 (New York, 2004).
    این کتاب زیر نام«جنگ اشباح» توسط انجینر محمد اسحاق، به فارسی ترجمه و توسط انتشارات میوند، منتشر گردیده است.
    35- برای تفصیل بیشتر رک: Nazif Shahrani,The Taliban enigma, Person-centered politics and extremism in Afghanistan, ISIM Newsletter, 6 (2000), PP. 20-l; Shahrani, Resisting the Taliban and Talibanism, PP. 121-40; and Nazif Shahrani, The future of the state and the structure of community governance in Afghanistan, in William Maley (ed.), Fundamentalism reborn? Afghanistan and the Taliban (London, 1998), PP. 212-42.
    36- See Nazif Shahrani, Afghanistan to 1919…
    ترجمه ی فارسی این بخش توسط همین مترجم در شماره ی سوم مجله ی «شورای متحد» منتشر گردیده است.
    37- See Peter Marsden, The Taliban: War and Religion in Afghanistan (London, 2002); and Ahmad Rashid, Taliban (London, 2001).
    38- اندیشه ی طالبان [که به] طالبانیزم مسما شده عبارت است از فرد محوری، برتری جوئی، سیاست پدر سالارانه که مشروعیت خود را از یک تفسیر افراطی از شریعت گرفته [که در واقع] برگرفته از سنن مورد احترام قبیله- مشهور به پشتونوالی- است[این تفسیر] غرض پشتیبانی در بنای دولت سازی تبین شده که هم طرف توجه مردان قبایل (از دو سوی مرز افغانستان- پاکستان) قرار گرفته، وهم مورد حمایه ی سخاوتمندانه ی پشتیبانان خارجی چون القاعده، دولت پاکستان و دولت عربستان سعودی.
    See Marsden, The Taliban; and Rashid.
    39- See Sayed Asker Mousavi, The Hazaras of Afghanistan (New Yark, 1997); Hassan Poladi, Hazaras (Stockton, CA, 1989);
    دو کتاب فوق به فارسی ترجمه شده اند؛
    M. Hasan Kawun kakar, Government and Society in Afghanistan (Austin,1979). See also, Nancy Tapper, The advent of Pashtun maldars in North western Afghanistan, Bulletin of School of Oriental and Afghan Studies, 36, 1 (1973), PP. 55-79;
    برای یک آزمایش ابتدایی در مورد سیاست های دولتی آینده ی ترکستان افغانی، رک. شهرانی «پایداری طالبان و طالبانیزم»
    40- برای مثال، ایجاد تعدادی از ولایات و ولسوالی ها در مناطق پشتون نشین، با وجود سکنه ی اندک، و ایجاد ادارات و واحد های انتخابی کمتر در مناطق غیر پشتون نشین- با وجود سکنه ی بسا بیشتر همچنین، عدم علاقه و امتناع به صدور هدایت برای اجرای سر شماری ملی، می نمایاند که این [امتناع از صدور حکم] گواهی است برای ادامه ی طرز اداره ی که در ایجاد و ساختار آن، دستکاری صورت گرفته است
    .

    امریکا و تحمیل حکومت "سه و نیم پشتون" در افغانستان

    امریکا و تحمیل حکومت "سه و نیم پشتون" در افغانستان
    نویسنده: هارون امیر زاده
    27 جنوری 2009
    اخیراً روزنامه اندپندنت چاپ بریتانیا خبر داد که بارک اباما رییس جمهور جدید امریکا " آماده قطع حمایت از رییس جمهور حامد کرزی است". اما به نظر برخی تحلیلگران غربی "کرزی بحیث دست نشانده بوش در کابل خاموشانه قدرت را ترک نخواهد گفت". واقعیت اینست که وی نه تنها قصد دارد بار دیگر خود را در انتخابات ریاست جمهوری افغانستان کاندید نماید، بلکه با بهانه تراشی در تلاش است زمان بر گزاری انتخابات را به تعویق به اندازد. افزون بر آن کرزی که یکی وابسته ترین و دست نشانده ترین زمامدار در تاریخ معاصر افغانستان به حساب می رود در یک چرخش هیجانزده درفش وطندوستی، نشنلیسم و امریکایی ستیزی را بلند نموده است که مایه تعجب هم حامیان خارجی وی وهم مردم افغانستان شده است.
    مردم افغانستان از اقدام اوباما مبنی بر سلب حمایت از کرزی استقبال خواهند نمود؛ زیرا حمایت های کورکورانه بوش از کرزی بحیث شخصیت ضعیف در هفت سال اخیر به بهای بزرگ برای مردم افغانستان و جامعه جهانی مبدل شده است. بسیاری تحلیلگران معتقد هستند که کرزی و تیم فاسد وی به یک مانع بزرگ در برابر صلح، بازسازی و اتحاد ملی مردم افغانستان مبدل شده اند. رهبر جدید کاخ سفید به درستی درک نموده است که بدون کنار گذاشتن کرزی هر گز نمی تواند جنگ با تروریسم را موفقانه به پیش ببرد.
    اما واقعیت اینست که مشکل افغانستان صرف با برکناری کرزی از قدرت پایان نمی یابد. یکی از مسائل اساسی و عاجل علاوه بر جنگ با تروریسم برگزاری انتخابات ریاست جمهوری در زمان معین مطابق به قانون اساسی کشور در فضای امن، آزاد و دموکراتیک می باشد.
    به نظر می رسد که اداره اوباما همزمان با قطع حمایت از کرزی بگونه آشکارا مذاکره را با جانشینان احتمالی وی در واشنگتن آغاز کرده است. روزنامه اندپندنت در ضمن معرفی بیوگرافی مختصر رقبای احتمالی کرزی در مورد تعلقات قومی آنها می نگارد که همه شان پشتون تبار هستند. اما در مورد داکتر عبدا لله وزیر خارجه سابق می گوید:"هرچند داکتر عبدالله عبدالله نیمه پشتون است ولی وی به تاجک بودن شهرت دارد."
    بدین گونه چهار تن شخصیت های نامبرده در رسانه های غربی، به تیم "سه ونیم پشتون" شهرت یافته اند. بسیاری آگاهان معتقد اند که امریکا از میان تیم سه ونیم پشتون یکی را بحیث رهبر و یک شخصیت نیمه پشتون را بحیث معاون اول سمبولیک و متباقی دو تن دیگر را ممکنست در مقامات وزارتهای خارجه، دفاع و یا داخله نصب نماید.
    همچنان در خبر آمده که این شخصیت ها باید اختلافات شان را کنار بگذارند و اقوام افغانستان را باهم متحد سازند. اما پرسش اساسی اینست که مطابق به کدام معیار ها "سه ونیم پشتون" بحیث رهبران آینده افغانستان جهت گفتگو به واشنگتن دعوت شده اند؟
    برخی ها معتقد هستند اگر چهار تن شخصیتی نامبرده به نمایندگی پشتونها به واشنگتن دعوت شده اند تا مشکل قومیت پشتون را که ریشه در ترور و تریاک طالبان دارد و یا در مناطق شان تروریسم لانه کرده با غرب صحبت کنند، می توان آنرا درک نمود. و اما اگر آنها به نمایندگی از تمام اقوام ، نهاد ها و سازمانها صحبت می کنند، بدون شک آنها نه از همه اقوام افغانستان نمایندگی می توانند و نه از احزاب سیاسی کشور. به بیان دیگر در افغانستان هیچ گروه قومی نمی تواند از گروه دیگری نمایندگی کند. به نظر برخی ها به جز از داکتر عبدالله که می تواند نمایندگی از اقوام پشتون و تاجک نماید ؛ زیرا وی نیمه پشتون بقول اندپندنت است، دیگران نمی توانند از تاجک، هزاره، ازبک و اقوام دیگر افغانستان نمایندگی کنند.اما اگر اوبا واقعاً می خواهد در افغانستان تغییر اساسی بیاورد، باید از اشتباهات بوش درس بگیرد.
    یکی از سیاست های غیر دموکراتیک بوش تحمیل حامد کرزی بحیث یک شخصیت ناتوان بر شانه های مردم افغانستان از طریق کنفرانس بن و انتخابات تقلبی ریاست جمهوری سال 2004 بود. حالا زمان آن رسیده که آقای اوباما برای جانشینی آقای کرزی در انتخابات ریاست جمهوری عنقریب به حق انتخاب دموکراتیک و آزاد مردم افغانستان برخلاف سیاست های بوش احترام قایل شود و مشروعیت رهبری آینده را نزد مردم افغانستان و جهانیان زیر سوال نبرد. در غیر آن رهبر تحملی واشنگتن حیثیت بیشتر از کرزی را نخواهد داشت. ازینرو بهترین خدمت رهبری جدید کاخ سفید زمینه سازی انتخابات آزاد و دموکراتیک در فضای امن و آرام خواهد بود.
    دومین اشتباه حکومت بوش سیاست های تبعیض آمیز قومی ، دادن امتیازات به یک منطقه افغانستان و محروم ساختن مناطق دیگر افغانستان از روند بازسازی و مشارکت سیاسی در قدرت بود.
    قومی ساختن انتخابات و تشکیل دولت بر اساس برتری طلبی و تمامیت خواهی قومی، زبانی و محلی هر گز به ثبات نمی انجامد. به بیان دیگر هیچ نوع معادلات قدرت بدون نفش عادلانه اقوام پشتون و غیر پشتون در چهارچوب یک دولت ملی با پایه های گسترده اجتماعی عملی نخوادهد بود. ازینرو دولت اوباما بهتر است بجای صحبت با گروه های خاص در مورد تشکیل حکومت آینده افغانستان با تمام گروه های قومی، مذهبی و نخبگان سیاسی افغانستان مشوره و گفتگو نموده اشتباهات بوش را در کنفرانس بن و انتخابات تقلبی 2004 تکرار نه نماید.
    سومین عامل شکست دولت کرزی تضاد ساختار نظام ریاستی کاپی کورکورانه از امریکا با واقعیت های جامعه افغانستان می باشد. نظام ریاستی متمرکز در لویه جرگه قانون اساسی را خلیلزاد نماینده خاص و سفیر امریکا در افغانستان، لخدر ابراهیمی نماینده ملل متحد در امور افغانستان و تیم خاص کرزی به شمول آقایان جلالی و احمدزی تحمیل نمودند. حالا افغانستان به بحران نظام سیاسی گرفتار است و تعویض این نظام به نظام پارلمانی یکی از نیاز های فلسفه تغییر در افغانستان بعد از بوش و کرزی خواهد بود. افزون بر آن دست کاری در قانون اساسی افغانستان توسط آقایان کرزی، غنی احمدزی، جلالی، احدی و حنیف اتمر امروز افغانستان را به بحران قانون اساسی گرفتار نموده اند. بناً با برکناری کرزی تعدیلات در قدرت اساسی افغانستان، تغییر نظام سیاسی شکست خوردۀ ریاستی از جمله نیاز های اصلی ثبات، دولت سازی و حاکمیت قانون خواهد بود.
    در فرجام باید گفت مردم افغانستان از برکناری کرزی بحیث میراثدار بوش در افغانستان استقبال خواهند نمود و لی از تحمیل رهبر جدید برای افغانستان توسط واشنگتن بر خلاف اراده آزاد و دموکراتیک مردم افغانستان هرگز استقبال نخواهند نمود و مذاکره با "سه و نیم پشتون " در واشنگتن را به نمایندگی همه مردم افغانستان به دیده شک خواهند نگریست.

    vrijdag 16 januari 2009

    شاعران هزاره، مجذوب فرهنگ فارس ؟

    شاعران هزاره، مجذوب فرهنگ فارس ؟
    جعفر رضایی
    سالها پیش، حین عبور ازکوچه ای از محله های اشراف نشین باکو، پایتخت آذربایجان، کودکی را دیدم که از پشت بنز سیاه رنگی صدا می زد: “آته! آته!” بنز متوقف شد و مردی آشنایی از میان آن پیاده شد. آن مرد شهردار جدید باکو بود و دیشب او را در صفحه تلویزیون دیدم. اما، برای من صدا های “آته آته” پسر شهردار بسیار جالب تر و عجیب تر از دیدن خود شهردار بود. زیرا برای اولین بار در عمرم آدم مهم و ثروتمندی را می دیدم که از شنیدن کلمه “آته” شرمش نمی آمد. در خاطرات من کلمه “آته” همیشه مال فقیران و بیسوادان بود. جوالی های مندوی، تبنگی های چنداول و دکانداران بیسواد هزارگی کسانی بودند که بی هیچ شرمی به صداهای “آته آته” کودکان شان جواب می گفتند. اما بقیه هزاره ها همینکه نیمچه سوادی فرامی گرفتند دیگر از شنیدن کلمه “آته” نفرت پیدا می کردند، و اگر خدای ناخواسته کسی از اولادها در ملای عام “آته” صدا کرده بود، جواب آن سیلی و سرزنش بود: ” احمق نگفته بودم که دیگر مرا آته صدا نکو، آته چه بلاست که از زبانت نمی افتد! مرا “پدر” صدا کو. شرم و جفای که درحق کلمه “آته” می رفت و می رود نشانه ای از بی مهری و ستمی است که تمام واژه های مغولی و ترکی لهجه و فرهنگ هزارگی بار سنگین آنرا به دوش می کشند. دلایل تاریخی و اجتماعی شرم و اکراه هزاره های با سواد در سه-چهار دهه پیش نسبت به کلمات “آته”، “آبه”، “آجه” و… کاملا روشن و قابل درک بود. هزاره های آن روزگار اغلب نسل دوم و سوم نجات یافتگان و بازماندگان قتلعام های عبدالرحمان بودند. هزاره ها در نبرد با عبدالرحمان بیشتر از شصت درصد نفوس و پنجاه درصد اراضی هزاره جات را از دست داده بودند. خاطرات تلخ بردگی و غارت “هزاره جات بزرگ” تا سه دهه پیش کاملا زنده و قابل لمس بود. اشراف کابل به دلیل شیوع کنیزان و نوکران هزارگی “پیاده خانه” هایشان را “هزاره خانه” می گفتند و نویسنده “لغات عامیانه مردم کابل” در تعریف کلمه “آبه” نوشته بود: “آبه مزدور زنی را گویند که از کودکی خدمت کسی را کرده باشد.کودتای خلق و پرچم و اشغال نظامی افغانستان توسط ” کشور شوراها” سبب مهاجرت گسترده هزاره ها به ایران شد. اما، فرهنگ و لهجه هزارگی در کابل، تهران، هرات و مشهد یکسان مورد تحقیر واقع شده بود. در افغانستان هزاره ها یک قوم مغلوب وبه اسارت کشیده بود و در ایران نیز، آوارگان چشم بادامی در سرزمینی که رسانه ها و جریانات فکری آن دچار به مالیخولیای آریایی اند. در دهه اول هجرت، نویسندگان و نخبگان نوپای هزاره گاه هیزم آور و گاه خود هیزمی اجاق سوزان “ایران” شدند. در حوالی سالهای پایانی دهه آتشبازی ها، برخی از رهبران هزاره راهی را پیمودند که انجام آن به “غرب کابل” منتهی شد. اقتدار هزاره ها در غرب کابل پایان یک سده تحقیر لهجه و فرهنگ هزاره بود. رهبری هزاره ها با رادیوهای جهان به لهجه هزارگی مصاحبه می کرد،و لااقل گارد تشریفات یکی از قطعات نظامی مربوط او سرود نظامی را به لهجه هزارگی می خواند. عشق و اشتیاق هزاره ها نسبت به لهجه و فرهنگ هزارگی کم از کم برای هفت سال با تب و تاب خاصی ادامه یافت. اما در یک دهه گذشته اغلب شاعران و نویسندگان هزاره مهاجر مقیم ایران پا به راه گذاشته اند که خطا از خط فرهنگ هزاره در آن بسیار روشن و مشهود است. شاعران و نویسندگان هزاره مقیم ایران نه تنها ازسرودن و نوشتن کلمات مغولی و ترکی در زبان هزارگی عار نموده اند و بلکه در صدد “ایرانی نمودن” کامل زبان هزاره ها نیز بوده اند. نویسندگان هزاره مهاجر مقیم ایران با افتخار تمام کلمات ناب وقدیم فارسی در لهجه هزارگی، مانند “بهل” (بگذار) را تعمدا در مقاله هایشان درج می نمایند. اما برعکس کلمات مغولی و ترکی، مانند “آبه”، آجه”، “آته”، “ابغه”، نیلغه” را که تا هنوز در سراسر هزاره جات استفاده عام و بسیار گسترده دارد، هرگز در اشعار و نوشته هایشان استعمال نمی کنند. البته در کارهای برخی از آنان وضیعت فاجعه آمیزتر از آن نیز است. برخی از شاعران هزاره مقیم ایران در شعرشان سمبل ها و اسطوره های کاملا ایرانی، مانند “دماوند”، سیاوش” و… را نیز بکار می برند. مشخص استکه که اکثریت مطلق شاعران و نویسندگان هزاره (اعم از مهاجر و یا غیر مهاجر) به لطف و تکبر سوادی جهان سومی که دارند هرگز دوست ندارند تا فرزندان شان آنان را “آته” و یا “آبه” صدا بزنند.وقتی دختره هزاره نوآمده از هزاره جات به دکان لوازم آرایش رفته می پرسد:” او بیرار” قلم قاش” دری؟” دکاندار هزاره کابلی به ترکیب هزارگی “قلم قاش” بجای “قلم ابرو” می خندد. اما در آسیای مرکزی و ترکیه شیک ترین دختران مسلمان در جهان امروز “قلم ابرو” را “قاش قلمی” می گویند ولی هیچ کسی به آنان نمی خندد. زیرا فرهنگ و هویت آنان هرگز تجربه حقارت بار فرهنگ و زبان هزاره را نداشته است. پاره ای مهمی از هویت هزاره را لهجه و زبانش تشکیل می دهد. تصفیه زبان و لهجه هزارگی از وجود صدها کلمه مغولی و ترکی دستکاری هویت تاریخی هزاره ها و خیانت نا بخشودنی است. جریانات فکری دنیای متمدن غرب نه تنها در صدد حفظ هویت قومی اقوام بشری اند و بلکه در پی جبران خطاهای اجدادشان، نیز هستند. برای مثال، برخی از سرکهای کانادا ازنو به نام اقوام بومی سرخ پوست نامگذاری می شوند. البته در مورد “ایرانی نمودن” زبان، فرهنگ و هویت هزاره ها برخی از روی نادانی و یا مطرح شدن اینکار را می کنند، ولی بی هیچ تردیدی دولت ایران به مشوره نظریه پردازان فاشیست مانند، داکتر چنگیز پهلوان، توطیه “ایرانی نمودن” هویت هزاره ها را روی دست دارد. تامین مالی و تشویق ده ها نهاد فرهنگی-مذهبی شیعیان غیرهزاره در کابل به منظور تحمیق مذهبی هزاره روی دیگر سکه ای توطیه ایران برای تهی نمودن هزاره ها از هویت تاریخی آنان می باشد.البته سخن از کلمات مجهول مانند “ساغیچ” به جای “ساجق” و یا “سرگیت” بجای “سگرت” که هزاره ها از روی بیسوادی آنرا نادرست تلفظ می کنند نیست. در زبان و لهجه هزارگی صدها کلمه ناب مغولی و ترکی وجود دارد که همین حالا در مغولستان و مناطق ترک نشین جهان عین همان کلمات استفاده می شوند. به باور پژوهشگران خارجی نامهای که هزاره ها در مورد گیاهان بکار می برند اغلب آنان نامهای مغولی می باشند. بی هیچ شکی برخی از نویسندگان و شاعران هزاره مقیم ایران خواهند پرسید که چه پروا دارد تا فرزند شما به جای “آته” پدر صدا بزند و چه باک تا گور کلمات مغولی و ترکی از زبان و لهجه هزارگی گم شود؟ جواب ساده به آنانیکه تصفیه صدها کلمه ترکی و مغولی از فرهنگ هزاره را چیزی مهم نمی پندارند اینستکه، چرا شما خود سال پار برای منع استفاده سه کلمه فارسی “دانشگاه”، “دانشجو” و “دانشکده” محشر به پا نمودید؟ پس و قتی کلمه مهم است تصفیه و عدم استفاده صدها کلمه مغولی و ترکی لهجه هزارگی در شعر و داستان شاعران و نویسندگان هزاره خیانت نابخشودنی است که نسل روشن و خودباور فردا به آسانی از آن نخواهند گذشت.
    جعفر رضایی
    مأخذ: گونی تورکستان

    zondag 11 januari 2009

    نسل بشـر را سایهء شوم جنگ تهدید میکند

    نسل بشـر را سایهء شوم جنگ تهدید میکند
    جهان امروزی ما در یک جنگ هستوی در گیر شده است . آتش جنگ که انسا نهارا نیست و نا بود میکند نمیتوان گفت که نسل بشر نا بود نمیشود زیرا در کشور هــــــا یدر گیر جنگ , هر روزانسانهــا از بین میروند زخمی میشوند و به گودال های بد بختیکشا نیده میشوند که چنین صحنه های تکان دهنده و اندوه آور غیر تحمل بوده واگـــــــروضع چنین ادامه داشته با شد و آتش جنگ را خـــــا مو ش نسا زند مرگ ومیربیشتر,و به نا بودی بشر خواهد انجامید . زیرا در این دهشت کودکان ,زنان, نیز شا مل انــــــــدو اینکه دهشت و وحشت را کی ها راه می اندازند و مسئولیت این همه خونریزی هـــابدوش کیها است. همه میدانـیم که تاجران صلاح هستوی هرلحظه سعی و تلاش مـیکنند تا به اصطلاح ( آب خت کنند و ما هی بگیرند ). در قدم نخست کشورهای عقب مانده وفقیر جهان در معرض این خطر قراردارندزیرا در این کشور ها فقر , بیسوادی ,بیکاری ,استفاده ء مواد مخدر, قد برافراشته اسـتو گروهای مافیائی میتوانند از جوانان این کشور ها برای منفعت خویش استفاده بیشـــترببرند و همچنان استفاده ء دیگر این جنگ افروزان اینست که این کشور هارا به بها نــههای مختلف بر علیه یک دیگر تحریک کرده و استفاده سوء نمایند ما شا هدیم واز طریق رسانه های خبری مشا هده میکنیم و میشنو یم که روزانـهدر کشورهای در گیر جنگ مثل عراق, افغانستان ,سومالی , سودان, کانگــوو فلسطیـــنچه تعداد کشته و زخمی میشـوند که اکثر این زخمی ها اطفال, زنان وجوانان اند.زیراآتشجنگ در این کشور ها شعله ور است و بخاطر از بین بردن مردم بی گناه آن اژدهـــا یجنگ دهن باز کرده و بکام خویش فرو میبرد . چنانچه جنگ های اخیر در نوار غـــــزهکه اسرائیل با چه بی رحمی در این مدت (١١) روز از طریق هوا و زمین بالای غـــزهحمله کرده و مردم انکشور را به خاک و خون کشا نیده است که نظر به اطلاع خبـریبی بی سی مقامات پزشکی فلسطین میگویند که تاکنون ٥٩٥ نــــفر از جمله ١٩٥ آنکودکان اند که از آغاز تهاجم اسرائیل یعنی روز شنبه ٢٧ دسامبر٢٠٠٨ تا حـال کشتهشده اند و شماری از این کودکان در حالت بد ی قراردارند و حتی عساکر اسرائیل بــــهگروپ های پژشکی سلیب سرخ اجازه نداده اند که با این اطفــــــا ل که در کنار اجســا دوالدین خویش قرار داشتند کمک شود. و همچنان بگزارش سازمان ملل روز سه شنبــــهگذشته در اثر بر خورد گلوله توپ توسط ارتش اسرائیل به نزدیکی یک مدرسه تحتکنترول سازمان ملل در غزه دست کم ٣٠ نفر کشته و ٥٥ نفر نیز در این حا د ثـــــــهزخمی گردیده و این در حالتی است که تعداداز مردم غزه با فرار از در گیری ها دراینمدرسه پناه برده بودند و این افراد قربانی حمله هـــــای وحشیانــه ی ارتـش اســرا ئیــلگــــــردیــــــده انـــد. اسرائیل که با حملات بی رحمانه هوائی و زمینی مردم غزه را زیر اتش گرفتــهاست و به خاک و خون میکشاند و هر روز بر تشدت این آتش افروزی می افزا یـد تـــابه مقا صد شوم خویش که از بین بردن مردم بی گناه فلسطین و اشغال سر زمیـــــــنفلسطینیان است پیروز گردد . چنانچه کشتار بیرحمانه و در محاصره قراردادن غــــــزهبیان گر این مقاصد شوم آن است . با تاسف با ید گفت که یک تعداد از کشور های عربی سکوت اختیار کرده و بـــهپشتی بانی از نوار غزه حرکتی از خود نشان نمیدهند ولی بآنهم اسرایئل آگــاه با شـــــدکه مردم شجاع فلسطین تنها نبوده و هستند تعداد از برادران و خواهران مسلمان آ نا نکه در سراسر جهان به پشتیبانی از آنان به تظاهرات پرداخته و صدای همبستگــــــــیخویش را بلندکرده اند که تظاهرات جوانان افغانستان را در امریکا نیز میتوان ازآن جملهشمــــرد . جای تعجب است کشور های که در آتش جنگ میسوزند و همه هست و بــــــودمردم آن از بین میرودو آنانکه داداز حقوق بشر میزنند چرا برای خاموش سا ختن ایــنشعله های جنگ تلاش نمیکنند ؟ و آیا مسئول این همه مرگ و میرنــسل بشر در کشـــــورهای در گیر جنگ کی ها خواهد بود ؟ با از بین رفتن جوانان بنام عساکرویا غیر نظا میدر هر دو طرف در گیر کی ها رنج میبرند ؟ واضح است آنانکه احساس بشر دو ستــــــیدارند و بخاطر از بین رفتن نسل انسان قلب های شان میتپد هر لحظه از این حالت رنــــجمیبرند و مخصوصاً مادران جهان این رنج را بیشترتحمـل میکنــند و بخاطر جان هــایشیرین فرزندان شان قلب های داغ دار دارند که این اندوه گران را تا آخرین دقایق عمــــــرخویش با خود در زندگی دارند. جنگ هست و بود وی را که فرزندش است ازوی میگیرد. بخاطر آنست , هر مادری را که بپرسید از جنگ متنفر بوده و از جنگ گریزا ناست و هر مادری برای کودکش به فضای صلح و امنیت نیاز دارد چه در فضای صلحو آرامش میتوانند کودکان خویش را این گردانندگان جامعه ء فردارا تربیت و پـــرورشدهنـــــــد. لهذا از سازمان ملل و مخصوصا ً قدرت مندان جهان تقاضا میگردد تا کشورهایجنگ طلب را وادار سازند که از جنگ و خونریزی دست کشیده بکوشند آن هزینـــــه یهنگفت که در راه نا بودی بشر به مصرف میرسد به اقتصا د کشورهای فقیـر که روزانهصدها طفل از گرسنگی جان میدهند فساد , بی کاری و غیره مسایل که باعث آزار واذیتبشر میگردد استفاده کنند ودر جهان امروزی هزاران انســـــا ن به کمک اولــیه طبــــی ضرورت دارد. که میتوان با مصارف یک روزه عساکر امریکا در عـــراق ویاافغانستــــانکشور های در حال رشد را تقویه کردو هزاران انسان بی کار و گرسنه را از بد بختــــــــینجات داد . بااحترام
    عزیزه عنایت ٨/١/٢٠٠٩

    ** اندوه شـــرر بار **
    شـبی د یـدم مـــیا ن کلـبه ی تـــار نشــسته مـــادری افســـرده و زار
    غمش در دل نهـان وچشم پراشک درون سیـنه انــدوه شـــرر بـــــار


    مکرر داشت بـر لب نـــام فرزنـد که ای فرزند دلــبند ومــد د گــار


    فروغ دیـــده ء مـادر تــو بـــود ی کنون بی نورشد دیــده دل افـگـار


    به خون خویش پروردم و جو د ت به تحصیلت کشیدم رنج بسـیــا ر


    تـــوبودی مــا یـه ی امــید هــــا یم تو بودی حاصل چشــم گهــر با ر


    دریغ از فتنه های چــرخ گـــردون که کارش نیست غیرازرنج وآزار


    شــدی تو کشته ی دســـت ستم گــر که بودت در جهان امیــد بسیــــار


    شـــدی کشـــته برای عشــق میهــن که بهر میهنت بود ی فــدا کـــــار


    ملــولــم از جــدائی و فـــــرا قـــــت همی گیریم زســـوز سینه ی زا ر


    که نا مردان ترا از پـــا فگنـــدنــــد به قتل دست برد خیــــل تبه کــار


    وطن از خــون تـو و همنبـــــرد ت بدامن پــرورد لاله چــه بسیـــــار


    ثنا بر روح آنان ای ( عزیزه ) که سر ها را نهادند بهر ایثــا ر

    vrijdag 9 januari 2009

    تغییر؛ پدیده یی که ما باید به آن اعتماد داشته باشیم

    تغییر؛پدیده یی که ما باید به آن اعتماد داشته باشیم
    از: نجیب الله ضیارحمان
    انتخابات برای برگزاری دومین دور انتخابات رياست جمهوري افغاانستان چند ماهي بيشتر باقي نمانده است . طوری که به ملاحظه می رسد ، تب و تاب معرفی کانديداها در افغانستان شدت گرفته است. جناح هاي وابسته به چپ و راست در کشورهرکدام در اين عرصه به بخت آزمايي و سبک و سنگين کردن شرايط موجود هستند. امروز، همهء جناح ها در صدد آن اند که چگونه با دستچین کردن کاندید ها و عبور دادن آنها از فیلترهای متعد د ،تظاهر به موکراسی بکنند و در میدان سیاست کسب مشروعیت نمایند. عده ای هم طبق معمول می کوشند تا از ورود آزادیخواهان، اندیشمندان و دگر اندیشان به مقامات مهم اجرائی جلوگیری نموده و از این طریق به اقتدار خودکامانه تک ملیتی خویش ادامه دهند و به جای توسعه اقتصادی و افزایش درآمد ملی ، بی باکانه دست به ریخت و پاش بزنند ، ازسر مایه ملی بخورند و به وابستگان وهمتباران خویش بخورانند و ضمن گسترش فساد باعث رکود و توقف شریان اقتصادی شوند!کاندید یا کاندیدانی که در راس حاکمیت فعلی قرار دارند ، این بار نه باید بتوانند از هر ترفندی‌ برای‌ كشاندن مردم به‌ پای‌ صندوقهای‌ رأی‌ بهره‌ ببرند و انتخابات را به انتصابات تبدیل نموده ،‌ به‌ حاكمیت خویش مشروعیت دمكراتیك بخشند! انتخابات باید - آن چنانکه از نامش پیداست - امکان انتخاب را برای تمام مردم مطابق با خواست وارادۀ آنها فراهم نماید. ازلازمه های مبرم ونیازهای اولیه واساسی انتخابات ، لزوم شفافیت درآن است . بناءًخواست وارادۀ همگانی بالاخص ملیت های مظلوم کشور اینست که شفافیت و سلامت برگزاری انتخابات از هر حیث باید مدنظر گرفته شود، شفافیت چه در اجرای قانون انتخابات و بی طرفی کامل حکومت و چه در وجود حاکمیت مرجع قضایی مستقل بر تصمیم های هیات نظارت و استقلال کامل این هیات از گرایش های سیاسی بر انتخابات و نیز سلامت از حیث شمارش آراء، تائید و ابطال صندوق ها و حوزه ها را نیز باید شامل شود. اما تجربه‌ء‌ انتخابات قبلی نشان می دهد که‌ مشاركت مردم این بار در انتخاباتی‌ كه‌ به‌ منظور فریب آ‌نان برگزار می‌گردد، کم رنگتر نسبت به گذشته خواهد بود.چون دوران ریاست جمهوری آقای کرزی‌ ثابت كرده‌ است كه‌ انتخابات نمی‌تواند تأثیری‌ بر دمكراتیزه‌ كردن كشور و قوانین داشته‌ باشد.مردم آ‌گاه‌ و هوشیار افغانستان در انتخابات گـذشته این واقعیات را به‌ خوبی‌ تجربه‌ كرده‌اند. بدین سبب فریب ترفندها و تبلیغات را نخواهند خورد و در انتخاباتی شركت نخواهند ورزید که تهدید و تطمیع و تقلب به حق رای مردم وجود داشته باشد. فرصت انتخابات مردم افغانستان با توجه به تجربیات تلخی که طی دوونیم قرن از حکومت های خودکامهء فاشیستی وبرتری خواه اندوخته اند ، مشتاقانه می خواهند تا فرصت انتخابات را شرایطی مناسب و کم خطر برای مقابله با زورگویان تشخیص داده و با هوش و درایت تاریخی، خواست های خویش را در انتخابات به کرسی مراد بنشانند امروز که کشور ما زیر چتر حمایت وپشتیبانی جهانیان قرار دارد ، مردم جداً خواهان آن می باشند تا متعاقب گزینش زعامت آینده کشور ، دسایس ومعاله گری های کنونی تکرار نشود ، معامله گری ها وفتنه آفرینی هایی که به وضوح دیده می شود به منظور تحقق فرقه گرایی های قومی ومحروم ساختن ملیت های دیگرراه می افتد و تلاش های وسیعی به خرچ داده می شودتا پای مذاکرات پنهانی وسازش درضدیت با دیگرملیت ها به میان کشیددهشود .مگرنه چنان است ، کارهای رئیس جمهوری و حلقات نزدیک به او- که تلاش ورزیدند تا با گسترش سایه شوم طالبان درمناطق مختلف وطن به حیث یک وسیله فشاروکسب امتیازات قومی استفاده نمایند و آنها را به گروه قدرتمند در عرصه سیاسی- نظامی کشور تبدیل نمایند؟ که پاسخ بلی است که خوشبختانه بی نتیجه ماند . همچنان طوری که معلوم است پاداش حضور مردم در انتخابات قبلی نه تنها خیلی کم ، بلکه به عقیده بسیاری ، منفی بود و به نفی گسترده حقوق اساسی و شهروندی آنها انجامید.بناء این بار مردم درد سر رای دادن را به خود نخواهند داد که منجر به ایجاد چنین زمینه وپیامد ناگوار وزهراندود گردد.پس قبل از اینکه شکافهای موجود اجتماعی ، مصایب ونارسایی های حاکم درکشور ، بیشتر ازاین فاجعه به بار آورد و تحمیل اراده قهری ولو اندک بر بقیه مردم به بحران عمیقتر تبدیل گردد ، اندکی باید فکر و نقش وحدت برای گزینش بخش رئیس جمهورآینده را برازنده ساخت. هرگاه انتخابات پیشرو نتواند هیچ تغییری در هرم قدرت ایجاد کند ، مسلماً موضوع چیزی بیش از یک امر تشریفاتی نخواهد بود. وقتی حمایتهای شبه قانونی و فیزیکی ومالی و ارتباطی و مناصب کلیدی فقط در دسترس افرادی از یک قوم ویژه بوده با شد و برای معرفی چهره هائی خاص از مدتها قبل تلویزیون ها بسیج شده باشند.حق شرکت در انتخابات یا نامزدی برای تصدی سمتهای انتخابی چه ارزشی دارد ؟ پس دقت باید کرد که افغانستان به یکی از حساس ترین لحظات تاریخی خویش نزدیک شده که فقط رهبران دانا، دلسوز ، با تجربه ،شجاع، میهن دوست ودارای آمادگی ذهنی و مهمتراز همه آزادیخواه و مدافع حاکمیت ملی می توانند واکنش مثبت مردم را به نوعی برانگیزد که بحرانهای عمیق خارجی وداخلی راپاسخگو باشد.به یاد باید داشت اگر آتشی را که از قندهار و هلمند تا کابل ومتعاقباً جانب شمال زبانه می کشد ، نابخردانه وباهدف سوء شعله ورکنیم ، آنگاه با امواج توفنده بعدی روبرو خواهیم شد که در بسیاری از شهر ها وحشت قیصار،قزل آباد و یکاولنگ تکرار خواهد شد و مردم شاهد روزهای تلخ و خونبار دیگری خواهند بود که نسل های بعدی با کمال شرمساری بدان تا قرن های بعدی خواهند نگریست. تغییری که ما به آن نیاز داریم هفت سال پیش جامعه جهانی افغانستان را با ساقط نمودن طالبان از عرصه سياسي به دولت موقت سپرد. مردم ما و نیرو های بين المللي در حالی که شاهد فروپاشی قدرت سیاسی و نظامی طالبان بودند، با پرداخت هزینه های هنگفت و قربانی ، اکنون با کمال تاسف شاهد حضور دوباره همان گروهی اند که از بدو ظهور تا حال با تمام ارزش های بشری عملا مخالفت و دشمنی کرده اند . متاسفانه دامنه این فاجعه چنان گسترش یا فته که هیچ روزی نیست که مردم کشور شاهد وقوع حملات تروریستی این گروه نباشند.این مساله تنها محصول قدرت طالبان نیست، بلکه نتیجه ضعف دولت وتلاش تعدادی از اعضای تیم کرزی است که امروزکشوررا چنان آشفته، جنایت پرور و طالب پذیروفساد آلود ساخته است که بدبختانه تصورآن به هیچ ذهنی سازگاری ندارد. دوره هفت سال رياست آقای کرزی دوره اي بود که در سطح سياست افغانستان آنچه به چشم مي خورد ، رکود بود و يأس و نوميدي . البته حوادث مختلفي در این دوره رخ داد که نقد و بررسي آنها خارج از موضوع جستارکنونی ما می باشد.باوجود رکود مطلق سياسي در افغانستان، در عمق افکار مردم ما چيز ديگري مي گذرد. آنها از نوع و سيستم بسته حکومتي درکشورسخت به تنگ آمده اند و چشم انتظار تغيير بنیادی می باشند. تغييري که بتواند مردم را به همدلي وهمنوایی بيشتري با حاکمان وتن دادن به واقعیت وا دارد و آنها را ملزم به پاسخگويي نمايد ؛ مردم آزادی انتخابات را احساس کنند و درک کنند که انتخابات آنها انتصابات نیست و اطمینان داشته باشند که قدرت در دست عده ای خاصی یعنی بدون این که همه ی مردم در آن مشارکت داشته باشند، قرار ندارد و مدیریت بر اساس شایسته سالاری وبراساس ضابطه است، نه براساس رابطه ! همان طوریکه بارک اوباما تاریخ آفرید ، ریس جمهور آینده ما نیز تاریخ بیافریند.افغانستان هم بار دیگر تاریخ سازشود. مردم افغانستان هم باید به تغییرات باور داشته باشند، از تاریخ پنهان نشوند، تاریخ بسازند؛ همانگونه که پیروزی اوباما بنیاد ذهنیت های تبعیض گرایانه را در سراسر جهان از بنیاد به لرزه درآورد و درامریکا ویرانش کرد. پیروزی فرد منتخب درانتخابات آینده کشور ویرانۀ ما نیز باید بنیاد قبیله گرایی وحس فاشیستی را در افغانستان فرو بریزد وآنرا ازریشه برکند. ما نیز با اراده متین و ایمان خلل ناپذیر تا پیروزی حق و برابری بر علیه زورگویی، خود برتربینی، نژاد پرستی، و برترجویی ها پیش برویم، تا در یابیم که برای رئیس جمهورشدن و رسیدن به رهبری یک جامعهء انسانی رنگ و پوست وقبیله و...، نمی تواند معیار باشد، بلکه معیار لیاقت، درایت، دانش، اراده و قلبی خالی از تعصب، تبعیض و کینه نسبت به بشریت وهمنوعان وکلیه شهروندان است. خواست تمام ملیت ها در افغانستان عدالت و هویت ‌طلبی ست. هر یک از این ملیت ها بخشی از جامعه‌ی بزرگ افغانستان را تشکیل می دهند. اصولاً اکثریت این مردم برعلاوۀ که با خشونت مخالف اند ، جداً آرزو دارند و قلباً دوست دارند تا در چارچوب کشوری به نام افغانستان به حقوق‌ خودشان نایل آیند. اگر این مسایل را حل کنیم و به دادن حق هر یک ازملیت های کشورتن در دهیم وبه خواست مسلم وقابل تادیۀ آنها ارزش و بهایی قایل شویم ، مشکلات آینده ی مملکت ما تا حدود زیادی حل خواهد شد . در غیر این صورت همواره ما جامعه ای پرتنش خواهیم داشت که امکان توسعه از آن کاملا سلب خواهد شد. عدم اعتماد مردم به دموکراسی قبیلوی وآزادی انتخابات بعدی شفافترین وآ‌شكارترین پیامی‌ است كه‌ به‌ متفکران قومگرا داده‌ می شودوآن اینكه‌ : زمان امید بستن به برنامه هایی برای بهره برداری ازمذاکرات با طالبان جهت رسیدن به اهداف فاشیستی قومی و راه اندازی تخلفات و رای دزدی ها از‌ صندوقهای‌ رأی‌ مردم‌ و استفاده از جو تنش ها و انحصار طلبی های قومی زیرعنوان اکثریت و قبولاندن قومی به نام اکثریت !!! ووانمود ساختن دیگران به عنوان اقلیت و...، درمبارزات انتخاباتی به‌ سر رسیده‌ و نقطه‌ پایان بر آ‌ن گـذاشته شده است.دولت شاغلی کرزی با عقاید قبیله گرایی و نفوذ عوامل و دولتهای بیگانه مردم افغانستان را در وضعیت دشواری بیش از هر زمان دیگر قرار داده است. اول، نارضایتی های اقتصادی و سیاسی مردم ازعملکرد هفت ساله آنهاست، دوم نارضایتی فرهنگی آنها به علت محوریت و مرکزیت نژادی که رابطه دولت را با تمامی قومیتها و اقلیت ها تحت تاثیر قرار داده است . مردم افغانستان تجربه‌ی‌ تلخ حاكمیت کرزی را پشت سر گـذاشته‌اند. اکنون آنعده مردان ومدافعین وطن که دیروز درد وعذاب اشغالگران پاکستانی ولشکراجیرطالبی و تروریستی آنرا درنجات ناموس میهن تحمل کرده بودند، امروز نیزبه‌ مثابه پرچمداران مبارزه‌ علیه‌ رژیم فاشیستی طالبان و القاعده این افتخار را نصیب خود کنندكه‌ با اتكا به‌ مبارزه‌ی‌ پیگیر در راه‌ تحقق حقوق ملی‌ ، كسب آ‌زادی‌، استقرار دمكراسی‌ و احترام به‌ حقوق بشر در انتخابات ریاست جمهوری‌ آ‌گاهانه‌ و هوشیارانه‌ عمل نموده و پیام روشن و شفاف خود را بیان و موضع شایسته‌ و تصمیم بجای‌ خود را اتخاذ كنند. ملیت های محروم کشورما سالها ست که ظلم و ستم حکومت های تک قومی فاشیستی و سیاست تبعیض را ‌ احساس و طعم تلخ آ‌ن را عمیقا چشیده‌ اند. از این رو دیگر سیاست فریبكارانه‌، لبخند خدعه آلود و دروغین هیچكدام از نامزدهای‌ ریاست جمهوری‌ را که وابسته به دسته‌ و گروه قبیله گرا باشد ، نخواهند خورد و به هیچ گروه اجازه نخواهند داد تا‌ از احساسات پاک ملی‌ این مردم سوء استفاده ‌به عمل آید.از اينرو بر همه نيروهاى دموكراتِ برادران پشتون واجب است كه روند مدنى شدن٫ تشكل ملى و گذار از ذهنيت قبيله به ذهنيت ملت را در ميان قوم خویش تسريع بخشند. چون تجربه نشان داده است كه هر كجا پروسه تشكل ملى و ملت شدن پيشرفت بيشترى داشته است ، خطر بنیاد گرایی كمترشده است.ما آرمان مشترکی در این سرزمین داریم ؛ ما دردهای مشترک اجتماعی، فرهنگی، سیاسی واقتصادی داریم که متعلق به همه ی ماست و همچنان ما آرمان ها و هدف های مشترکی را نیز در این سرزمین آزموده ایم وپشت سر گذاشته ایم. لذا تا زمانی که این پروسه بر مبنای صحیح قرار نگیرد و برابری حقوق شهروندی و قومی تحقق نپذیرد جامعه کثیر الملیتی افغانستان روی عدالت و دموکراسی را نخواهد دید. ما اگرخواهان صلح و ثبات دایمی در سرزمین مشترک مان باشیم ، جامعه‌ی افغانستان را نباید بر مبنای یک زبان یا یک نژاد یا یک مذهب تعریف کنیم. هویت جامعه‌ی افغانستان را باید بر مبنای مفاهیم نوین و همگام با دنیای متحول کنونی تعریف کنیم. این جامعه باید بر اساس کثرت‌ قومی، کثرت‌ فرهنگی، جامعه‌ی مدنی ، دموکراسی و همانند این‌ها تعریف شود. آری ، ما به چنین تغییر نیازجدی ومبرم داریم ، پدیده یی که ما به آن اعتماد وباور کامل داریم.
  • بازگشت به صفحه اصلی
  •