• بازگشت به صفحه اصلی
  • vrijdag 26 september 2008

    در ولایت سمنگان ولسوالی رویی دوآب چی ميگذرد

    در ولایت سمنگان ولسوالی رویی دوآب چی می گذرد


    سه شنبه 26 اوت 2008, نويسنده: احمدی
    رویی دوآب یکی از ولسوالی های پر نفوس ولایت سمنگان بوده که نفوس آن 120000 و دارای 320 قریه است که از آن جمله 18 قریه مرکزی بوده می باشد. پیشه اکثریت مردم زراعت و مالداری بوده و از پول عایدات زراعتی و مالداری امرار حیات و بقا میکنند.
    این ولسوالی دارای سه قوم عمده تاتار ، حبش و هزاره میباشد که به زبان فارسی تکلم می کنند و اکثریت آنها را قوم تاتار تشکیل می دهد.
    مردمان این ولسوالی مظلوم و بی نان و بی آب هستند که منتظر کمک خورد و ریزه دولت اند و در طول سالها متمادی دولت هیچ کمکی یا اقدامی برای این مردم مظلوم نکرده است در حالیکه میلیون ها دالر بنام بودیجه اختصاصی برای ولایات جنوبی مانند جلال آباد ، پکتیا ، پکتیکا ، قندهار و هلمند داده می شود. آیا این انصاف است؟
    ولسوالی رویی دوآب دارای چند مکتب محدود بوده و در سرتاسر ولسوالی 5 کلنیک صحی با امکانات محدود که هیچ کمکی برای مریضان کرده نمیتواند و هر کدام از قریه ها الی کلنیک در حدود 50 کیلومتر فاصله دارد و مریضان توسط مرکب از راه های کوهستانی که آن هم در طول فصل زمستان به اثر برف باری امکان پذیر نمی باشد انتقال می يابند و بعدآ بدلیل امکانات محدود که تداوی درست وجود ندارد به مرکز ولایت فرستاده می شوند. اکثرآ مریضان در جریان راه به هلاکت می رسند که خود یک فاجعه شمرده می شود. حالا فکر کنید ولسوالی که دارای 320 قریه که هر قریه به قریه های کوچک دیگر تقسیم می شود و 120000 نفوس داشته باشد فقط 5 کلنیک صحی ویا چند مکتب محدود میتواند اکتفابخش باشد؟
    مشکلات مردمان این ولسوالی بی حد و بی اندازه زیاد است اما مشکلات عمده آنها نداشتن آب آشامیدنی ، نداشتن سرک حتی بطور خامه ، و علف برای مواشی شان است که هیچ توجه در این قسمت صورت نگرفته است 90% مواشی مردم ولسوالی رویی دوآب بدلیل خشک سالی پی هم از بین رفته و برای مواشی علف و آب وجود ندارد این مردم سخت به کمک عاجل ضرورت دارند اگر تا رسیدن زمستان برای این مردم مظلوم کمک صورت نگیرد این مردمان بیچاره و مظلوم قربانی حوادث طبیعی خواهند شد که دولت مسئولیت آنرا خواهد داشت.
    وضعیت امنیتی در این ولسوالی به کمک مردم 100% تامین بوده و مردم هم از امنیت راضی اند اما یگانه دلیل که موسئسات خارجی برای ساختن بند ، سرک ، پلچک ، کلنیک ، مکتب و غیر و غیره نمی روند این است که والی ولایت مذکور و نماینده مردم سمنگان در ولسی جرگه "مجلس نمایندگان" احمد خان که از قوم ازبک است نمی خواهند که در این ولسوالی باز سازی و پیشرفت ویا حد اقل بقای انسانی ادامه یابد و به موسئسات خارجی اینطور وانمود می سازند که گویا این ولسوالی نا امن است. شواهدی وجود دارد که وقتی موسئسات خارجی و شرکت های شخصی مخابراتی مانند روشن ، اریبا و افغان بیسم به حضور والی مراجعه کرده اند برای آنها اجازه رفتن به آن ولسوالی به دلیل نبودن امنیت داده نشده است.
    احمد خان در جنگ های تنظیمی در سال های 1374- 1375 در این ولسوالی شکست های سنگین از طرف این مردم خورده بود و اکنون قصد های سابقه را گرفته و نمی خواهند که در این ولسوالی پیشرفت و ترقی صورت گیرد و به همان خصومت های سابقه سیاسی ، تنظیمی و قومی ادامه می دهند.
    یکبار دیگر از دولت افغانستان ، دولتمردان و مسئولین خواهشمندیم تا در رابطه توجه جدی نموده و مسئولیت ایمانی و وجدانی خویش را که همانا کمک برای مردم غریب و بیچاره است اداء کنند.
    در اخیر برای مردمان مظلوم و ستم دیده تمام افغانستان دست دعوا بلند نموده و آرزو بهتر شدن زندگی شان را از درگاه ایزد متعال خواهانیم.
    نویسنده: احمدی
    مآخذ كابل پرس

    انتخابات آينده و مسئوليت مردم

    عباس دلجو
    ٢٧/9/2008
    انتخابات آینده و مسئولیت مردم

    آقای حامد کرزی رئیس جمهور افغانستان بعد از شش سال حاکمیت ناکام و فرصت سوزیهای آگاهانه و نا آگاهانه بار دگر با نقض آشکار قانون اساسی افغانستان بدون آنکه از پست ریاست جمهوری اش استعفا داده باشد،آمادگی خویش را جهت شرکت در مبارزات انتخاباتی ریاست جمهوری در سال آینده اعلام نمود. اما سوالات اساسی که متوجه دولت و تیم تمامیتخواه آقای کرزی میباشند اینست که بعد از فروپاشی حاکمیت متحجر و قرون وسطائی طالبان و تروریستهای بین المللی و بعد از توافقات بن و حضور موثر نیروهای قوای ائتلاف به سرکردگی امریکا و کمکهای سخاوتمندانه کشور های جهان برای بازسازی افغانستان و پشتیبانی بیدریغ مردم کشور از پروسه صلح، خلع سلاح و بازسازی، دست آورد دولت افغانستان ازین امکانات بین المللی و ملی، در راستای تحکیم پایه های یک دولت مدرن و مقتدر و جلب بیشتر اعتماد جامعه بین المللی و مردم افغانستان چه میباشند؟.آیا دولت آقای کرزی در ایجاد ساختارهای جدید اداری و تحقق قدرت دولتی درچوکات نظام حقوقی، از بین بردن فساد اداری، تقویت مناسبات مردم سالاری و... موفق بوده و دولت نیرومند با قاعده وسیع ملی، تشکیل داده اند؟.آیا دولت کنونی آقای کرزی و شرکایش در راستای تامین امنیت و صلح سرتاسری،موفق بوده ومیتوان دولت او را یک دولت توانمند خواند؟البته "منظور ازتوانمندی دولت در امرترتیب و تنظیم مشی وتطبیق آن، وضع قوانین ، تحقق مدیریت هدفمند با کمترین حجم بیروکراسی، جلوگیری از فساد،رشوه ستانی وبیکارگی، دسترسی به سطح عالی سنجش وحفظ وحراست از شفافیت ، میباشد."{1}.
    آیا مردم افغانستان در مدت زمان حاکمیت آقای کرزی به رشد چشمگیر اقتصادی و رونق کسب و کار و تجارت و زراعت و پیشرفت علوم و فرهنگ رسیده اند؟.آیا وضعیت امنیتی و سیاسی، در کشور هر روز بیشتر از دیروز مستحکم و پایدار گردیده به جنگ و خونریزی و کشتار بیگناهان نقطه پایان گذاشته شده است؟. آیا يكايك اعضاي جامعه احساس امنیت و رضايت‌خاطر از زندگي فردي و اجتماعي شان دارند؟.آیا تمام مردم کشور بعنوان شهروند افغانستان صرف نظر از وابستگیهای نژادی و فکری از امکانات و حقوق برابر برخوردار بوده و عدالت اجتماعی در کشور استبداد زده ما، حاکم گردیده است ؟.آیا پولهائی را که کشورهای خارجی برای کمک و بازسازی افغانستان،به دسترس دولت آقای کرزی و تیمش قرار داده بودند، به تمام ولایات و مناطق کشور، در یک تناسب عادلانه به خرچ رسانده اند؟و صد ها سوالی ازین قبیل که متاسفانه پاسخ همه سوالات منفی میباشند و درست به همین لحاظ سرمنشی ملل متحد طي گزارشي به شوراي امنيت آن سازمان اظهار داشت که "در افغانستان مردم از کار کارکرد های حکومت ناراضي اند،علاوتا در این اواخر رسانه های معتبر بین المللی چون نیویاک تایمز، واشنگتن پوست، گاردین و شبکه جهانی سی ان ان نیز وجود فساد گسترده اداری در دولت افغانستان را در محراق توجه خویش قرار داده ومطالب زیادی را در این رابطه به نشرسپرده اند"{2}. و حتی خود آقای کرزی به این ضعف مدیریت و عدم توفیقش در ایجاد صلح و ثبات در کشور و فساد و ارتشاء در ادارات دولتی، معترف گردیده است: " در شش سال گذشته بسیاری از امور می توانست به شکل بهتری انجام گیرد از جمله نحوه پیشبرد نبرد با تروریسم"{3}. "سیستم امنیتی افغانستان بصورت کافی موثر کار نمیکند. طالبان واقعآ هم چنین نوع عدالت را تامین میکردند. انها به مراتب بهتر از عهده این کار برامده میتوانستند..."{4}. "دولتمردان افغانستان در خانه های مجلل زندگی می کنند و کسی حساب پول آنها را ندارد، درحالی که مردم همچنان فقیر هستند و هیچ کسی هم توجهی به آنها ندارد"{5}.
    مثلیکه آقای کرزی فراموش کرده اند که برادران شان " از برکت رژیمی که واشنگتن از آن پشتیبانی می کند، پیشرفت زیادی کرده اند . قیوم کرزی به پارلمان انتخاب شد و محمود یکی از جایداد داران بزرگ قندهار شده است . برادر جوان شان احمد ولی کرزی هم رئیس شورای محلی قندهار است و هم نفر اول در لیست مظنونانی است که ژورنالیستان افغان رابطه آنها را با هیروئین زیر تحقیق گرفته اند "{6}. اقارب نزدیک ایشان " شوهر ‏خواهرش انجینر عارف نورزی، دوست طفولیت اش عزت الله واصفی و شیر محمد آخوند والی پیشین هلمند، ‏نیز سود کلان میبرند. و همچنان بگفته جنرال امین الله امرخیل رئیس پیشین میدان هوائی کابل طی مصاحبه ‏بتاریخ 29 جنوری سال روان جاری با اسوشیتدپرس داشت، از دست داشتن دادستان کل کشور(لوی ثارنوال) ‏عبدالجبار ثابت با مافیای مواد مخدر نیز پرده برداشته است"{7}.
    آقای کرزی و شرکاء با اینهمه کارنامه درخشان !! مشحون از فساد و نیرنگ و باندبازی و قبیله گرائی و بی صلاحیتی باز هم میخواهند از انفعال نیروهای سیاسی و ضعف حافظه تاریخی مردم افغانستان، استفاده برده علیرغم کم کاری و بیعرضگی و ندانم ‏کاری هایشان ، باز هم سکاندار کشتی شکسته قدرت گردند که نه تنها بار دگر همه فرصتهای طلائی و امکانات جامعه بین المللی را در پای سیاست هژمونی قومی شان برباد دهند بل اعتماد و رای مردم را نیز به سخریه گرفته و با نقاب به اصطلاح دموکراسی بر دهل جامعه مدنی کوبیده و مردم را بیشتر از پیش به خواب غفلت فروبرند به قول آقای انصاری "اگر ‏ديروز طالبان پيكر زشت فاشيسم را با خلعت دين آراستند، امروز ما شاهد گروهي هستيم كه دموكراسي را برمبناي تلقي فاشيستي تفسير ‏و تعبير مي نمايند. "{8}.
    اما مردم ! آنانیکه با رای و اراده شان صلاحیت و اوتوریته ایجاد کرده و آنرا به شخص یا اشخاصی موقتا تفویض مینمایند تا زمام قدرت را بدست گیرند ، باید که روی برنامه های کاری و شخصیت علمی و تعهد اخلاقی و انسانی کاندید ها حساس باشند تنها در پای صندوقهای رای در حوزه های انتخاباتی رفتن و به شخص یا اشخاصی رای دادن،کافی نیست چه بسا انسانهائیکه با رای دادن به کسانیکه هیچگونه تعهدی در قبال مردم و ارزشهای انسانی و دموکراتیک نداشته اند در واقع با رای خود گور آرزوهای شان را کنده و خود و فرزندان شانرا به بردگی و اسارت در آورده اند که کارنامه ناموفق دوران حاکمیت آقای کرزی و تیمش، بزرگترین شاهد بر این مدعا است که اتفاقا هزینه این ضعف و بی صلاحیتی و بی کفایتی اداره آقای کرزی را خود مردم با گوشت و پوست و خونشان پرداخته و در غرقاب ندانم کاریهای این تیم تمامیت خواه و قبیله گرا غرق گردیده اند. اکنون که انتخابات آینده ریاست جمهوری در راه است و مردم کشور برای تعین سرنوشت سیاسی شان در پای صندوقهای رای خواهند رفت ، قبل از آنکه بر سر نام اشخاص حساسیت بخرچ دهند که کی ها باشند و کی ها نباشند، برآنهاست که برای جلوگیری از بدبختی و مشکلات کنونی، به چند مورد آتی که از عوامل اصلی ضعف دولت تیمی آقای کرزی میباشند، توجه جدی مبذول دارند تا بار دگر در انتخابات آینده ، رای شان را با انتخاب اشخاصی که مصاب به این ضعفها هستند،به هدر ندهند.
    الف :از آنجائیکه دولت ملی یک نهاد مستقل سیاسی است الزاما نماینده، مسئول و حافظ منافع ملی کشورش در مقابل سایر دولتهای خارجی محسوب میگردد هر دولتی که در شرایط کنونی در افغانستان، قدرت را بدست میگیرد ناگزیر است تا از "سیاست بیطرفی مثبت و فعال" کار گرفته و هیچگاه تا سطح دوستی و یا دشمنی یکجانبه با قدرتها، پایین نیامده و منافعش را با منافع دیگران بافت دهد. بافت منافع، که جزء قاعده بازی سیاسی است، به این معنی است که ضمن تامین و حفظ منافع ملی کشور، باعث خدشه دار شدن منافع و مصالح دیگران نشوند. زیرا نزدیکی و یا وابستگی یکطرفه به قدرتهای بیرونی نه تنها مشکل کشور را حل نکرده بلکه نفس این وابستگی توازن قواء را به هم زده و کشور را بیشتر از پیش دچار بحران و کشمکشهای سیاسی و نظامی، میسازد. نگاهی به تاریخ سیاسی گذشته افغانستان این واقعیت را آشکار میسازد که نه تنها دولتهای مزدور و وابسته که حتی قدرتهای منطقه ای و فرامنطقه ای نیز نمیتوانند با یکجانبه گرایی، منافعش را با نابودی منافع دیگران تامین نمایند.
    با توجه به مطالب بالا ، دولت آقای کرزی متاسفانه در وابستگی سیاسی، نظامی به قطبها و قدرتهای خاص زبانزد خاص و عام بوده و بعنوان عامل اجرائی در راستای تآمین منافع آنان عمل مینماید که این فاکتور وابستگی به کشور های خارجی، خود غیر ملی بودن دولت را بوضوح نشان داده و زمینه دخالت سایر قدرتها را در امور داخلی کشور ما فراهم میسازد. برای جلوگیری ازین ضعف، یگانه راه حل همان انتخاب انسان شایسته و مستقل با روحیه قوی ملی است که صلاحیت ایجاد توازن در روابط بین المللی را داشته ضمن شكل دهي سياست خارجي کشور بر پایه احترام متقابل و عدم دخالت در امور داخلی همدیگر،با سياستمداران و بازيگران بين المللي متعددي تعامل سیاسی مبتنی بر بافت منافع،برقرار ساخته و صلاحیت اتخاذ تاکتیک های مشخص برای رویارویی با ‏بحران های ملی و بین المللی را داشته باشد .
    ب : مشکل عمده دیگر، روحیه انحصاری و عدم مشارکتی آقای کرزی و تیمش میباشد که با ذهنیت طرد و نفی، اکثریت قریب به اتفاق مردم را از حلقه حاکمیت بدور افگنده و به همین خاطر پشتوانه مردمی را از دست داده اند. که تنگ نظری و انحصار طلبی آقای کرزی و تیم تمامیت خواه وی، خود نمایانگر عدم پختگی سیاسی، روحی و اخلاقی آنان میباشند که تا هنوز معتقد به گسترش روحیه همبستگی و مشارکتی نگردیده اند در حالیکه "مشاركت به انسان می‌آموزد كه بر منافع فردی خود اصرار و لجاجت بيهوده نكند... همچنين انسان خود را جزيی از همگان می‌بيند و ناگزير به بازشناخت اين واقعيت می‌گردد كه بسود منافع فردی او نيز هست كه منافع همگانی را مد نظر قرار دهد{9}. بناء شخصی را که مردم در انتخابات آینده بعنوان رئیس جمهور کشور انتخاب مینماید باید این ذهنیت انحصاری و گرایش قبیلوی را نداشته و بپذیرد که رئیس جمهور افغانستان است نه رئیس جمهور یک قوم و قبیله خاص و این واقعیت غیر قابل انکار را درک نماید که اکنون زمان آن گذشته که ازامکانات ملی، برای تثبیت سلطه قومی هزینه کرد .
    ج : به خطر افتادن امنیت ملی در یک کشور، خود بیانگر این وضعیت است که امنیت تمام اقوام ساکن در آن کشور در معرض این تهدید قرار گرفته اند و برای رفع این خطر و تهدید، نیاز به همگامی و همبستگی ملی است که باید تمام افراد یک کشور متحدانه در راستای تامین امنیت ملی که امنیت جمعی را در پی دارد تشریک مساعی نمایند و دولت در راس این هماهنگی ملی قرار دارد . اما متاسفانه دولت تیمی آقای کرزی که ممثل اراده قبیله و یک قوم خاص میباشد عاری از مشخصات یک دولت ملی بوده و با از دست دادن اعتماد سایر اقوام و اقشار کشور، به تنهائی صلاحیت تامین وحدت و امنیت ملی را ندارد و به همین لحاظ وضعیت امنیت روز بروز خراب تر از گذشته گردیده و کشتار و غارت و بی ثباتی، دولت تیمی آقای کرزی را به سراشیبی سقوط رانده است درین رابطه مت والدمن، مشاور سیاستگذاری سازمان آکسفام، می گوید: "از آنجاییکه مردم افغانستان پیشرفتی در وضعیت زندگی خود نمی بینند، از اوضاع دلسرد شده اند و برای همین است که طالبان آسوده تر می تواند افراد ناراضی را جذب کند." "گروه تحقیقاتی شورای آتلانتیک آمریکا هم گزارش انتقاد آمیزی منتشر کرده و در ابتدای آن آورده " اشتباه نکنید، ناتو در افغانستان درحال پیروزی نیست." این گزارشها همگی بر این نکته تاکید دارند که چرخه شومی از خشونتها و نارضایتی در افغانستان وجود دارد که امنیت کشور را مختل کرده است"{10}. به همین علت مردم افغانستان برای ایجاد امنیت سرتاسری در کشور نیاز به رئیس جمهوری دارند که فارغ از تمایلات قبیلوی و قومی بوده و بعنوان رئیس جمهور منتخب مردم افغانستان،محور و شاخص نشان تفاهم و وفاق ملی بوده و همه نیروهای مادی و معنوی مردم افغانستان را در راستای تامین امنیت ملی و حفاظت از دست آورد های دموکراتیک دولت ، متراکم سازد.
    د : از ضعفهای عمده دیگر آقای کرزی و تیمش عدم پختگی سیاسی در روابط خارجی میباشد که متاسفانه گاهگاهی با اتخاذ سیاستهای خام و آبکی، هزینه سنگینی بر مردم کشور تحمیل نموده اند . بطور مثال چندی قبل حامد کرزی با موضع گیری تند و گپ های نه سنجیده و غیر مسئولانه، خلاف مبانی و شئون دیپلماتیک بر علیه پاکستان، هزینه ی سنگینی بر مردم بیگناه کشور ما تحمیل نمود ایکاش هزینه و تاوان این لاف و گزاف و اظهارات غیر "عاقلانه " کرزی را خودش میپرداخت اما متاسفانه همیشه همینطور بوده که در کشاکش میدان زورآزمائی جنگ افروزان و قدرت طلبان،تنها مردمان بیدفاع است که هزینه آن را با جان و مال و امکاناتش پرداخته است . شما با نگاهی گذرا از ماه جون 2008 به اینطرف در می یابید که پاکستان توسط ایادی مزدوز و جنایتکار شان (طالبان) چه هزینه سنگین، کشنده و تاسفباری را بر مردم مظلوم و بیدفاع کشور،در قبال اظهارات غیرعاقلانه و غیر مسئولانه کرزی و تیم تمامیت خواه او تحمیل نمودند. ظريفى رئيس بخش آسيائی سازمان عفو بين الملل میگوید: "اتباع ملکى افغان متحمل حملات روبه افزایش انتحارى که از سوى طالبان و ساير گروه هاى مسلح انجام ميشوند، میگردند. اين حملات بيرحمانه بدون در نظر داشت زندگى غير نظاميان صورت گرفته، سبب مرگ و زخمى شدن اطفال معصوم و بيگناه شده و والدين و تعداد کثيری از اقارب بازمانده قربانيان از آن رنج ميبرند."طالبان و ساير گروه ها منجمله حزب اسلامی گلبدين حکمتيار حد اقل١٢٠ تن از افراد ملکى را در ٢٠ حمله جداگانه انتحارى در سال ٢٠٠٨ بقتل رسانده که در مقايسه با ٢٠ حمله انتحارى سال ٢٠٠٧ که در آن ٢٠ تن از افراد ملکى زنده گى خويش را از دست داده بود، به مراتب بیشتر میباشد"{11}.
    دیده بان حقوق بشر نیز با انتشار گزارشی جدید در مورد افزایش کشتار غیرنظامیان در افغانستان ابراز نگرانی کرده است. "این گروه در گزارش خود می گوید که کشتار غیرنظامیان در افغانستان امسال در مقایسه با سالهای ۲۰۰۶ و ۲۰۰۷ تا سه برابر افزایش یافته است. دیده بان حقوق بشر می گوید تنها در هفت ماه اول سال ۲۰۰۸، نزدیک به ۵۴۰ غیرنظامی در افغانستان کشته شدند.در گزارش این گروه مدافع حقوق بشر آمده که ۳۶۷ تن از این غیرنظامیان در حملات شورشیان و ۱۷۳ نفر دیگر بر اثر عملیات هوایی نیروهای ائتلاف بین المللی تحت فرمان آمریکا و نیروهای پیمان اتلانتیک شمالی - ناتو- کشته شدند"{12}.
    آیا آقای کرزی و تیم تمامیت خواه و قبیله گرای او بر این امر آگاه نیستند که " زور کاکا است که انگور به تاک ها است "؟. مگرآنان نمیدانند که بدون پشتیبانی قوای ائتلاف حتی توان مقابله با یک قوماندان فاسد که فاقد وجاهت مردمی و قانونی است، را ندارند چه رسد به مقابله و عربده" هل من مبارز"با یک کشور!!. بارها خود آقای کرزی حتی از طریق رسانه ها به این بی کفایتی و ناتوانی اش اعتراف نموده است " من سعی میکنم که افغانستان را اداره کنم و برای اینکار هنوز هم شدیدا نیاز به " معامله کثیف " با قدرتمندان دارم . ما میخواستیم یک جنگ سالار کاملا فاسد را دستگیر نمائیم اما نتوانستیم این کار را انجام دهیم "{13}. دولتی که تا این اندازه فاقد توان و صلاحیت اجرائی باشد که حتی نتواند یک قوماندان فاسد و جنایتکار را به محکمه کشانده و به پنجه قانون بسپارد چطور میتواند با یک کشور دارای قدرت اتومی درافتیده و حتی در قلمرو خاکش حمله نماید؟ به همین لحاظ حتی سردمداران نیروهای خارجی که حامد کرزی در سایه قدرت آنان ، لاف " من آنم که رستم بود پهلوان " را میزد نیز به این حماقت او خندیدند :" اظهارات رئیس جمهور افغانستان، مبنی بر هدف قرار دادن طالبان در خاک پاکستان، معقول نبوده است. خانم رایس در مصاحبه ای با شبکه تلویزیون "سی ان ان" آمریکا بر همکاری میان دو کشور تاکید کرد و افزود که بهتر است هر دو کشور به حل مشکلات در داخل خاک خود بپردازند"{14}.
    در شرایط حساس کنونی برمردم افغانستان است تا رئیس جمهور با صلاحیتی را انتخاب نمایند تا با راهبرد سیاست بیطرفی فعال و مثبت و با اتخاذ راهکار تنش زدائی در مناسبات سیاست خارجی با همسایگان و سایر کشورها، تلاش نماید تا از تداوم خشونت و جنگ و خونریزی در کشور بلا دیده ما جلوگیری بعمل آورد نه اینکه با اظهارات نسنجیده خویش آنهم از موضع فرد اول کشور ، بر علیه یک کشور دیگر، باعث تحمیل هزینه سنگین بر دوش ملت مظلوم و بیدفاع افغانستان گردد .
    هزاره ها اما ! در انتخابات آینده چه نقشی در موازنه قدرت خواهند داشت؟ اگر هزاره ها قدرت یکپارچه شان را که میراث پرافتخار رهبر شهید بابه مزاری بود ازین وضعیت منکسر و چند پارچه فعلی بیرون کرده و با قدرت و یکپارچگی و انسجام بعنوان یک طرف قوی درگیر در قضایای کشور، خود را مطرح سازند و با تراکم رای و اراده جامعه هزاره، وارد گود گردیده و در تعاملات سیاسی با رعایت اصل حفظ مصالح و منافع کلی جامعه شان، شرکت ورزند و با هوشیاری سیاسی نگذارند خواسته های معقول جامعه هزاره تا سطح طمع مقام و منزلت و چوکی برای عده ای تنزل یابد، مسلما که برای برهم زدن توازن قوا به نفع هر جانبی که تمکین به حقوق انسانی هزاره ها داشته باشد، نقش حیاتی و تعین کننده خواهند داشت.
    تاریخ باز تکرار گردیده و دو ائتلاف و دو مجموعه سیاسی در مفابل هم صف آرایی کرده اند اما اینبار خوشبختانه این تقابل سیاسی است نه نظامی. بار دیگر هزاره ها به نقش تعیین کننده دست یافته اند. اگر رهبران هزاره باز مثل سالهای گذشته منفعلانه با قضایا برخورد کرده و رای جامعه هزاره را منقسم نمایند مسلما که در حاشیه قدرت دیگران بمثابه عامل اجرایی آنان تعریف گردیده و در بدل چند چوکی تشریفاتی و صوری، منافع و مصالح مردم ما را در مذبح این معامله حقیر به تیغ خواهند کشید. اما اگر بخواهند که شایستگی اعتماد مردم را داشته باشند ناگزیراند که با هم وحدت نموده و با اصل قرار دادن حقوق مردم، باهم همفکر و همگام گردیده برای خودشان نیز عزت و حرمت کمایی نمایند تا دوباره با وحدت و یکپارچگی و انسجام، رای هزاره ها را متراکم نموده حول محور "وحدت و عزت قوم" نقش فعال و تعیین کننده در راستای منافع ملی و سرافرازی کشور ایفا نمایند. فراموش ننمایند که "معادلهء قدرت در افغانستان بر اصل توازن و تقسيم قدرت استوار است نه براصل " همراهی با کاروان پيروز " حمايت از انحصار گران قدرت تحت هرعنوانی که باشد به بيرون راندن اقليت ها از مراکز قدرت ميانجامد و از همه بدتر تجربهء تاريخی نشان داده است که انحصارگران قدرت زمانيکه بقدرت رسيده اند اولآ انانيراکه در رکاب شان بوده اند و برای بقدرت رسانيدنشان جان فشانی کرده اند، سربريده اند{15}.
    1- نویسنده: فرانسس فوکویاما برگردان: داکتر نجیب الله مسیر منبع http://www.khorasanzameen.net/politics/nmasir01.html
    2- http://www.khawaran.com/NooriNoorullah_FesadeEdari.htm
    3- منبع بی بی سی شنبه 26 آوريل 2008 - 07 اردیبهشت 1387
    4- منبع: فارسی رو http://www.farsi.ru/doc/1641.html
    5- بی بی سی۱۳نوامبر۲۰۰۷
    6- زر اندوزی با استفاده از کرزی- نوشته آرتور کینت نوامبر 2007 مجله «پالیسی آپشنر» بر گردان تارنمای خراسان http://www.khorasanzameen.net/politics/a_kent01p.pdf
    7- این مطلب در روزنامه نیورک تایمز بقلم کارلته گل مورخ 19 نوامبر ‏‏2004 انتشار یافت
    8- انصاري،خواجه بشيراحمد، ماكيستيم و اينجا كجاست؟ ص11
    9- جان استوارت ميل John Stuart Mill (١٨٠٦ - ١٨٧٣)بنيانگذار ليبراليسم مدرن محسن حیدریان http://www.iranliberal.co
    10- بی بی سی پنج شنبه 28 فوريه 2008 - 09 اسفند 1386
    11- گذارش سازمان عفو بین الملل http://www.amnesty.org/ar/library/asse
    12- منبع : بی بی سی دوشنبه 08 سپتامبر 2008 - 18 شهریور 1387
    13- منبع : بخش دری صدای امریکا ، مصاحبه آقای کرزی با مجله شپیگل آلمان ، 5/6/2008
    14- بی بی سی دوشنبه 23 ژوئن 2008 - 03 تیر 1387
    15 مردم بهتر از رهبران عمل ميکنند نوشته م . سلطانپور منبع : http://www.jawidan.com/archive/articles/m.sultanpoor1606.html

    zondag 21 september 2008

    تاريخ حضور ترکان در ايران قبل از اسلام و بعد از آن

    سید حیدر بیات
    قوراپيشيرن ۲۱, ۱۳۸۷
    تاريخ حضور ترکان در ايران قبل از اسلام و بعد از آناشاره: این نوشته بخشی از یک مقاله بلند یا کتابچه‌ایست که به تاریخ ادبیات ترکی در ایران پرداخته است و قرار است به ضمیمه مقالاتی از نویسندگان دیگر در یک مجموعه منتشر شود.بخش نخست یا مقدمه آن نوشته به بررسی کوتاه تاریخ ترکان در ایران می‌پردازد که تقدیم خوانندگان آلما یولو میشود.سید حیدر بیاتتاريخ حضور ترکان در ايران, تاکنون بحث‌هاي داغي را برانگيخته است. برخي، تاريخ ترکان ايران را از دوران باستان و زمان سومريان که قرائني بر ترک بودن آنان اقامه شده است، شروع مي‌کنند و برخي نيز با ناديده انگاشتن قراين تاريخي، حضور ترکان را تا زمان سلاجقه و حتي بعد از آن نفي مي‌کنند.نگارنده در اين مقاله به اختصار حضور ترکان قبل از زمان سلجوقيان و بعد از آن را بخصوص در مناطق شرقي آذربايجان و عراق عجم (شيراز و اصفهان و ساوه و تهران (ري) قزوين و قم) يعني مناطقي که تاریخ‌ نگاران دیگر در مورد آنها تمرکز نکرده‌اند خواهد پرداخت. شايان ذکر است که منابع من در بخش نخست و تاريخي اين پژوهش، کتب مؤرخين اسلامي در سده‌هاي ميانه است. چرا که تاريخ ترکان اين مناطق از اين زاويه کمتر بررسي شده است. اصرار نگارنده براي استفاده از اين منابع دليل ديگري نيز دارد. معمول کساني که حضور ترکان را در ايران انکار کرده‌اند در واقع با حذف و جرح مطالب اين منابع به اين کار دست زده‌اند که براي پاسخ به آنان لاجرم بايد به اين منابع استناد کرد و ديگر اينکه مطالب موجود در اين منابع، سخنان همديگر را تکميل و تاييد مي‌کنند و يک نوع تواتر تاريخي بر حضور پررنگ ترکان در ايران، در اين تواريخ ديده مي شود.يکي از اين کتابها تاريخ قم است. اين کتاب در سال ۳۷۸هـ/۹۸۸م حدود نيم قرن قبل از حضور سلجوقيان در ايران توسط حسن بن محمد بن حسن قمي به زبان عربي نگاشته شده است. اصل عربي اين کتاب به دست ما نرسيده است اما ترجمه‌اي از اين کتاب در سال‌های ۸۰۶-۸۰۵ هجري قمري به دست حسن بن علي بن حسن عبدالملک قمي انجام گرفته است که باز تنها يک جلد (جلد اول) آن به دست ما رسيده است.مولف اين کتاب در ص ۳۷به روستايي به نام ترک آباد اشاره مي‌کند که نام روستا خود دليل حضور ترکان در آن است. در جاي ديگر از ساخته شدن رستاق انار توسط ترکان سخن ميگويد. به نوشته اين مورخ انار نام يکي از نوادگان افراسياب ترک است که اين رستاق را نيز به وي نسبت داده‌اند: «رستاق انار، آن را نام نهانده‌اند به “انار بن سياران بن سهره بن افراسياب ترکي» (تاريخ قم ص۶۹)همچنين او از منطقه «شادقولي» در قم نام مي‌برد (تاريخ قم ص ۵۵، ۱۱۴، ۱۳۵). شادقولي يک کلمه ترکي به معناي غلام شاه يا پيشکار شاه است که هم به معناي اسم شخص و هم به معناي اسم منطقه در تواريخ متعدد مربوط به قم، به کار رفته است. شادقولي اکنون به دو منطقه در استان قم اطلاق مي‌شود که يکي شهرکي در جنوب غربي استان قم است که ساکنان بومي آن را ترکان خلج تشکيل مي‌دهند. اين شهرک قبلا روستا بوده و بعد به شهر چسبيده است و ديگري نام تپه‌ايست که اکنون حفاري‌هاي باستاني بر روي آن انجام مي‌شود. در واقع وجود تپه باستاني شادقولي در قم و همچنين ذکر نام شادقولي در هزار سال قبل از اين در تاريخ قم خود دليل بسيار روشني براي حضور ديرين ترکان در اين منطقه است.يکي ديگر از مولفاني که به حضور ترکان در اين مناطق اشاره کرده است علامه محمود کاشغري (قرن پنجم هجري) است. وي در کتاب معروف خود ديوان لغات الترک بعد از اشاره به بناي قزوين توسط دختر افراسياب مي‌نويسد: «بسياري از ترکان، قزوين را مرز سرزمين ترکان مي‌دانند. شهر قم (=قومQum) نيز در اين مرز قرار دارد. چرا که لفظ قُم، در ترکي به معناي ماسه است و دختر افراسياب در آنجا به شکار مي‌رفت»(ديوان لغات الترک، ترجمه فارسي، ص۵۰۲)البته حضور ترکان در اين مناطق به معناي انکار اقوام و ملتهاي ديگر نيست. بلکه اقوي اين است ترکان در کنار ساير اقوام در اين مناطق زندگي کرده‌اند.قراين ديگري نيز بر حضور ترکان در اين منطقه وجود دارد. از جمله نخستين دولت ترک در ايران پس از اسلام در قرن سوم هجري و قبل از سلجوقيان و غزنويان در اين منطقه تشکيل شده است. مورخان معاصر ايراني معمولا به جهت اغراض خاص خود از اين دولت ترک نام نمي برند. نام اين دولت، دولت سُبکري (Sübkəri) و پايتخت آن شهر شيراز بوده است که بر مناطقي چون کرمان,اصفهان و ديگر بخشهاي عراق عجم تسلط داشته است. اين دولت اگر چه دولتي مستعجل و کم عمر بوده است اما با توجه به اينکه منشور امارت از خليفه بغداد گرفته است و همچنين نقش مهمي در زوال صفاريان داشته است و نيز نخستين دولت ترکان در دوران بعد از اسلام در ايران است بسيار شايان توجه است. ملک الشعراي بهار به نقش دولت ترک سبکري در زوال صفاريان توجه داشته و مي‌نويسد: « و اين سُبكري شبيه طغرل كافر نعمت، غلام آل سبكتکين است كه خاندان خداوندان خويش را به خير خير برداشتند» (تاريخ سيستان: ص۲۵۳-۲۸۵ و ابن‌خلدون: ج۴، ص۳۲۹-۲۳۰)بسياري از نام‌هاي مناطق موجود در عراق عجم و آذربايجان نام‌هايي هستند که در زبان ترکي داراي معنا هستند و يا نام شخصيت‌ها و قهرمانان ترک را تداعي مي‌کنند. براي مثال نام ساوه نامي است که در فارسي معناي مشخصي ندارد. اما واژه ساوه در تاريخ ترکان داراي يک هويت ويژه است براي مثال آن گونه که از متون تاريخي پيداست نام پادشاه گؤي‌تورک‌ها ساوه بوده است .در مقدمه شاهنامه بايسنقري (ابومنصوري) ميخوانيم:« … و در هنگام که ساوه شاه ترک بر در هري آمذ پيش او شذ بجنگ و ساوه شاه را با نيزه بيفکند» (سبک شناسي بهار، ج ۲، ص ۷)در شاهنامه فردوسي نيز جنگ ساوه شاه با بهرام چوبين به تفصيل آمده است و تصريح شده است که ساوه شاه، شاه ترکان بوده است. (شاهنامه: ص۴۶۴-۴۶۰)به هر حال بحث حضور ترکان در ايران، از زمانهاي باستان تاکنون يک نظريه جديد نيست. ابن خلدون که در جهان به پدر جامعه شناسي مشهور است و يکي از چهره‌هاي ارجمند جهان اسلام به شمار ميرود، در تاريخ معروف خود مي نويسد:«و في الکتب ان ارض ايران هي ارض الترک …فاما علماء الفرس و نسابتهم فيابون من هذا کله: در کتابها هست که ايران سرزمين ترکان است اما دانشمندان و نسب شناسان فارس به کلي اين مسئله را انکار مي‌کنند.» (تاريخ ابن خلدون ج ۲ص ۱۵۴چاپ موسسه الاعلمی و ص ۱۸۱ انتشارات دارالفکر)

    فردوسي نيز به حضور ترکان در مرکز و شمال ايران اشاره کرده است. طبق نوشته‌ي تاريخ پژوه معاصر ناصر پورپيرار، شهرري يعني بخش جنوبي تهران و آمل، دو شهري هستند که شاهنامه آنها را شهرهاي توراني يعني شهرهاي ترکان قلمداد کرده است. وي مي نويسد:«کز ايران اگر زال زر با دو مرد،بيايند و جويند با او نبردگران مايه اغريرث نيک پي،سپه واگذارد از آمل به ري»اغريرث بنا بر متن شاهنامه، يک سردار توراني ـ خراساني است و زال زر، حاکم نشيني در سيستان، که فردوسي در مقاطعي مانند بيت بالا، آن را ايران نيز خوانده است، بدين ترتيب تصور فردوسي در اين ابيات از آمل و ري، دو شهر توراني است»نگارنده نميخواهد به بحث ترکان و آذربايجان بپردازد و بيشتر تاريخ ترکان و ادبيات آنان در بخشهاي شرقي آذربايجان و عراق عجم را مد نظر دارد اما از آنجاييکه شبهاتي از جانب انکار کنندگان هويت تاريخي ترکان آذربايجان هماره مطرح ميشود ارائه چندين سند تاريخي خالي از فايده نخواهد بود.طبري در جلد نخست تاريخ خود در ذکر پادشاهان يمن مي‌نويسد: تبع پادشاه يمن معاصر بشتاسب و همچنين اردشير بهمن بن اسفنديار بن بشتاسب بود «… ثم إلى الموصل ثم إلى أذربيجان فلقي الترك بها فهزمهم» وي به انبار و سپس موصل رفت و از آنجا راهي آذربايجان شد و در آنجا ترکان را ديد و شکستشان داد. (طبري ج ۱ ص۴۰۴ )ابن خلدون نيز در تاريخ خود «ج ۱ ص ۱۲» به اين واقعه اشاره کرده است.همچنين طبري در باب وقايع سال نود هجري مي نويسد: «و فيها غزا مسلمه بن عبدالملک الترک حتي بلغ الباب من ناحيه آذربيجان ففتح حصونا و مدائن هنالک: در اين سال (۹۰ هجري)مسلمه بن عبدالملک با ترکان جنگيد و تا منطقه باب الابواب (دربند) آذربايجان رسيد و در آنجا شهرها و قلعه‌ها را فتح کرد.». (طبري ۵ ص ۲۲۶)همچنين طبري در وقايع سال ۹۹ هجري از شبيخون ترکها به عربهاي فاتح و مسلمان در آذربايجان سخن مي‌گويد: و في هذه السنه اغارت الترک علي آذربيجان فقتلو من المسلمين جماعه. (طبري: ج ۵، ص ۳۰۹)عين همين واقعه را ابن کثير در البدايه و النهايه ج ۹ ص ۲۰۹ نقل کرده است.اما شايد جالبتر از همه سخن ديگري از طبري باشد که آذربايجان را سرزمين ترک ناميده است. وي در وقايع سال ۱۰۴ هجري مي‌نويسد: «و في هذه السنه غزا الجراح بن عبدالله الحکمي و هو امير علي ارمينيه و آذربايجان ارض الترک ففتح علي يديه بلنجرم و هزم الترک: و در اين سال جراح بن عبدالله الحکمي جنگ کرد. او امير ارمنستان و آذربايجان سرزمين ترکان بود. وي بلنجرم را با دستان خويش فتح کرد و ترکان را شکست داد.» (طبري ج ۵ ص ۳۶۸) مولف البدايه و النهايه نيز در ج ۹ ص ۲۵۶ به اين امر اشاره کرده است.غير از قراين و اسناد کتب تاريخي ميتوان به اسناد ديگري نيز اشاره کرد. ناصر خسرو در سفرنامه خود تصريح مي‌کند ک«در تبريز قطران نام شاعري را ديدم، شعري نيک مي‌گفت، اما زبان فارسي نيک نمي‌دانست.(گزيده سفرنامه ناصر خسرو ص ۵). به زعم تاريخ نگاران رضاخاني، قطران تبريزي فارسي دري را نيک نمي‌دانسته و به زبان پهلوي تبريزي! حرف مي‌زده است.علاوه بر وجود لغات ترکي در شعر قطران ميتوان به لغت فرس اسدي نيز در باب رواج زبان ترکي در آذربايجان استناد کرد. اسدي طوسي مولف لغت فرس اسدي که در قرن پنجم مي‌زيسته است لغات فارسي و ترکي رايج در خراسان را در کتاب خود گرآوري کرده است و علاوه بر آن به برخي از کلمات و لغات رايج در مناطق ديگر ايران نيز اشاره نموده است. وي در توضيح لغت پاليک مي‌نويسد: «پاي افزار بود، به آذربايجان چارق خوانند.»(لغت فرس، ص۲۷۷)عين لغت چارق که در قرن پنجم در آذربايجان استعمال ميشده است در ديوان لغات الترک محمود کاشغري نيز آمده است و از واژه‌هاي اصيل ترکي به شمار مي‌رود. کاشغري مي‌نويسد:«جَرِقـْلاديçarıqladı : اُلْ اَذاقِنْ جَرقْلاديol ažaqın çarıqladı يعني: او به پاي خود, چارق پوشيد. (جَرِقْلارْ- جَرِقْلاماقْ çarıqlar-çarıqlamaq).»(ديوان لغات الترک، ترجمه فارسي ص۵۷۷)با توجه به قراين و اسناد فوق حضور ترکان در اين مناطق بلکه در کل ايران، از ديرباز در ميان مورخان امري مسلم بوده است که متاسفانه تاريخ نويسان معاصر بر اساس نظريه يک کشور – يک ملت رضاخاني به پنهانکاري در اين زمينه پرداخته‌اند. البته حضور ترکان در اين منطقه به هيچ وجه به معناي اين نيست که بعدها گروههاي مهاجر ترک همراه سلجوقيان و ساير سلسله‌هاي ترک از آسياي ميانه به ايران نيامده‌اند. اما مهم اينست که قبل از آمدن اين ترکهاي مهاجر نيز ايران و آذربايجان به تصريح ابن خلدون و طبري «ارض الترک» (سرزمين ترکان) بوده است. ۲. تاريخ ادبيات ترکي در ايرانبعد از ارائه دلايل تاريخي بر حضور ترکان در اين مناطق شايسته است از تاريخ ادبيات ترکان در اين مناطق نيز سخن گفته شود. براي ورود به اين بحث تذکر يک نکته بسيار مهم ضروري است. تاريخ ادبيات اعم از ادبيات ترکي و فارسي از خراسان شروع مي‌شود و تاريخ ادبيات نويسان فارس و ترک معمولا در ابتداي تاريخ ادبيات، از شعرا و نويسندگاني مي‌نويسند که در مناطقي مانند ترکستان، افغانستان و تاجيکستان امروزي مي‌زيسته‌اند. از جمله اين شعرا در فارسي رودکي سمرقندي، شهيد بلخي، آغاجي بخارايي و در ترکي اديب احمد يوقنه‌کي، يوسف خاص حاجب و خواجه احمد يسوي هستند که نخستين صفحات تاريخ ادبيات ترکي و فارسي را زينت مي‌بخشند. در واقع شعر فارسي و ترکي بسيار دير به ايران بخصوص مناطق شرقي آذربايجان وعراق عجم آمده است. براي مثال ادبيات فارسي در شيراز قبل از سعدي چيز زيادي براي گفتن ندارد. دکتر کاووس حسنلي استاد ادبيات دانشگاه شيراز مي‌نويسد: « شعر پارسي دري تا پيش از سده‌ي هفتم هجري، در پارس(شيراز)، كم‌رنگ و كم‌مايه بوده است. در اين دوره، شعر پارسي در حوزه‌ي خراسان ـ مركز حكومت‌هاي مستقل ايراني ـ رواج داشته و هنوز آن‌گونه كه بايد در جاهاي ديگر گسترش نيافته بوده است… آيا پيش از سعدي يا در زمانِ او كتابِ شعرِ فارسي، بدون سعدي، در فارس اين‌چنين كم‌برگ و بار بوده است؟! يا اين‌كه تاريخِ فراموشكار برگ‌هايي از كتاب خود را گم كرده است؟!»(سهم فارس در شعر فارسي، دکتر کاووس حسنلي)در مورد ساير مناطق ايران نيز وضع به همين منوال است و تقريبا بعد از قرن ششم و هفتم است که شاعراني به زبان فارسي و ترکي در اين مناطق شعر مي‌گويند. سعدي در قرن هفتم، حافظ، فخرالدين عراقي همداني و سلمان ساوجي در قرن هشتم هجري به فارسي شعر گفته‌اند. اما قبل از سخن گفتن از دانشمندان و شاعران ترک در اين منطقه شايسته است که نکته‌اي را يادآوري کنم. ابوعلي سينا اصالتا اهل خرميسين آسيای ميانه است اما بسياري از مردم او را به غلط، اهل همدان مي‌شناسند. تاکنون شعرهاي چندي به زبان عربي و فارسي به او نسبت داده‌اند که در ايران نيز در لابلاي کتاب‌هاي مختلف بنا به مناسبتهايي اين شعرها چاپ شده‌اند. ليکن نويسندگان ايراني تاکنون در مورد شعرهاي ترکي ابن سينا چيزي ننوشته‌اند. بر اساس نوشته‌ي فهرس المخطوطات الفارسيه چهار صفحه‌ي خطي در ميان نسخ خطي مصر وجود دارد که در آن اشعار عربي، فارسي و ترکي منسوب به ابن سينا نگهداري مي‌شود. عين عبارتي که در فهرس المخطوطات آمده چنين است: «اشعار ابن سينا و هي اشعار عربيه و فارسيه و ترکيه منسوب له في الطب و الحکمه، بدون تاريخ ضمن مجموعة من ورقة ۱۹۲-۱۹۳»(فهرس المخطوطات الفارسيه في دارالکتب المصريّه بالقاهره: ج۱، ص۱۸)گويا برخي شاگردان ابن سينا نيز به ترکي‌گويي استادشان اشاره کرده‌اند ولي نگارنده از منبع اين سخن اطلاعي در دست ندارد. اگر اين سخن درست باشد در آن صورت صحت انتساب اين اشعار به ابن سينا تقويت مي‌گردد.به هر حال همانگونه که اشاره شد در اين مقاله صرفا از شعرا و نويسندگاني سخن خواهد رفت که در داخل مرزهاي ايران کنوني باليده‌اند و عمدتا به مناطق شرقي آذربايجان و نيز عراق عجم، ايران مرکزي و مناطق ديگر منسوب هستند. چون نويسندگان ديگر به حد کافي در مورد ادبيات ترکي در آذربايجان بحث کرده‌اند و نوشته‌هاي صاحب اين قلم چيزي بر تحقيقات آنها نخواهد افزود؛ لاجرم در اين مقاله تنها به بررسي کوتاه تاريخ ادبيات ترکي در ساير مناطق ايران بسنده خواهد شد. گفتني است که ادبيات ترکي در ايران از بدو بالندگي تاکنون هماره در خدمت دين اسلام و مکتب تشيع و جامعه بوده است، از اين روي دولتمردان و نهادهاي فرهنگي – مذهبي که داعيه مذهبي دارند بايد به اين ادبيات بهاي بيشتري بدهند. منابعالف: کتابها و نشريات- آذربايجان ادبيات تاريخينه بير باخيش ج۲، دکتر جواد هئت، تهران ۱۳۶۹.- البدايه و النهايه، ابن کثير، حققه و دقق اصوله: علي شيري، الطبعة الاولي، داراحياء التراث العربي، ۱۹۸۸بيروت.- تاريخ ابن خلدون (کتاب العبر و ديوان المبتدا و الخبر في ايام العرب و العجم و البربر و من عاصرهم)، الطبعة الرابعه، منشورات موسسة الاعلمي للمطبوعات، بيروت، لبنان)- تاريخ سيستان، تصحيح محمدتقي بهار، انتشارات معين، تهران ۱۳۸۱.- تاريخ طبري (تاريخ الامم و الملوک)، مطبعه بريل، ليدين۱۸۷۹.- تاريخ قم، حسن بن محمد بن حسن قمي، تصحيح و تحشيه سيد جلال الدين طهراني، مطبعه مجلس، تهران ۱۳۵۳.- ديوان لغات الترک، شيخ محمود بن حسين کاشغري، ترجمه دکتر محمدزاده صديق، نشر اختر، تبريز ۱۳۸۴.- کتاب ديوان لغات الترک (متن عربي)، مؤلفي: محمود بن الحسين بن محمد الکاشغري، تاريخ تاليف ۴۶۶ سنه هجريه، تصحيح: معلم رفعت کليسلي، برنجي طبعي، دارالخلافه العليه، مطبعه عامره ۱۳۳۵. (۳جلد)- ره آورد سفر(گزيده سفرنامه ناصرخسرو)، تصحيح و توضيح: سيد محمد دبيرسياقي، چاپ سوم، انتشارات سخن، تهران ۱۳۷۳.- سبک شناسي، محمد تقي بهار، چاپ هفتم، اميرکبير، تهران۱۳۸۳.- شاهنامه فردوسي، انتشارات جاودان، چاپ هفتم، تهران ۱۳۷۰.- فهرس المخطوطات الفارسيه التي تقتنيها دارالکتب حتي عام ۱۱۹۶۳ م القاهره، مطبعه دارالکتب ۱۹۶۶.- - لغت فرس، تصحيح عباس اقبال آشتياني، تهران چاپخانه مجلس ۱۳۱۹.- معجم البلدان، الحموي، دار احياء التراث العربي، بيروت ۱۹۷۹.ب: سايتها و وبلاگهاي اينترنتيهويت اقوام فعلي ساكن در ايران، ناصر پورپيرار:http://www.igtae۱.blogfa.com/post-۷.aspx

    آيا کشوری بنام آريانا و خراسان وجود داشته است؟

    آيا کشوری بنام آريانا و خراسان وجود داشته است؟

    مآخذ پيام آفتاب
    آقای میر محمد صدیق فرهنگ، با احتیاط از «آریانا» نامیدن سرزمین افغانستان در دوران باستان پرهیز نموده و می نویسد: « راجع به اصطلاح آریانا که بعضاً به عنوان نام این سرزمین در عهد باستان ذکر شده، سؤالاتی موجود است ...» (1)در جغرافیای تاریخی و سیاسی بشر، کشوری بنام «آریانا» ثبت نشده است، اما مورخان و پژوهشگران خارجی ازسرزمین وسیعی بنام آریانا به معنای مسکن اقوام آریایی یاد آوری کرده و مطالبی نوشته اند. به نظر می رسد که مدعیان کشور آریانا چه از روی عمد و غرض ورزی و چه نا آگاهانه، به تفاوت میان «سرزمین» و «کشور» به معنای امروزی آن ها توجه نکرده اند. سرزمین را فراخنای جغرافیای تاریخی، فرهنگی، زبانی، نژادی وقومی، دینی و مذهبی و ... تعریف می کند، اما کشور را ژئوپولتیک حاکم بر تمام یا بخشی از یک سرزمین تشکیل می دهد. سرزمین، یکی از عناصر مهم تشکیل دهنده کشور (دولت) است، اما دولت الزاماً در برگیرندة فراخنای تاریخی، فرهنگی، زبانی و دینی یک سرزمین نمی باشد. چنانچه، وقتی سخن از سرزمین اسلامی به میان می آید از شبه قارة هند تا شاخ افریقا و اروپای شرقی و در هرجا که جمعیت های متراکم مسلمان وجود دارند را در بر می گیرد، اما این جغرافیای پهناور را نمی توان در حال حاضر یک کشور نامید، چرا که از واحد های سیاسی متعددی تشکیل شده است. همان طوری که ذکرشد، آریانا را می توان در برگیرندة سرزمین های اقوام آریایی دانست، سرزمینی که آن را مرکب از شانزده ولایت معرفی کرده اند. البته، شبه حکومت های محلی در مناطق مختلف آریایی نشین از جمله در باختر(شمال افغانستان) وجود داشته، اما هیچ سندی دال بر این که کشوری بنام آریانا با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد و سلسله ی حاکمان واقعی شناخته شده در تاریخ شکل گرفته باشد وجود ندارد. در اطلس های تاریخی جهان که تا کنون منتشر شده اند امپراتوری یا شهنشاهی هخامنشی که در سال 550 قبل از میلاد مسیح تشکیل شده بود، قدیمی ترین کشور به معنای امروزی، در تاریخ بشر به شمار می رود. ویل دورانت، در این رابطه می نویسد:« دولت شاهنشاهی و امپراتوری هخامنشی، بزرگترین سازمان سیاسی پیش از روم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولت های تاریخی به شمار می رفت.» (2)پروفیسور«شلوم برژه»، باستان شناس فرانسوی نیز معتقد است که قبل از هخامنشی ها، در گسترة سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، دولتی به معنای سازمان سیاسی وجود نداشته است. او در کنفرانسی در سال 1961 میلادی (= میزان 1340 شمسی) در رابط با تاریخ افغانستان گفت:« در عصر هخامنشی، افغانستان دارای تشکیلات سیاسی و تقسیمات ملکی گردید ...» (3)البته، همان طوری که گفته شد در عصر داستانی، در سرزمین های آریایی نشین قبل از هخامنشی ها هم اداره های محلی بوجود آمده بودند که یکی از این اداره ها در باختر یا بلخ آن روز قرار داشت. ادارة محلی باختر شامل تمام سرزمین امروزی افغانستان هم نمی شد چه رسد به این که شامل تمام سرزمین های آریایی نشین باشد. از اینرو، نمی توان یک ادارة محلی محدود را یک کشور و شامل تمام سرزمین های آریایی دانست. اگر حکومت بلخ آریایی بود، حکومت های محلی دیگر و امپراتوری هخامنشی ها نیز آریایی بودند. چه دلیلی دارد که یکی خودی و دیگری بیگانه و مهاجم خوانده شود، بخصوص که عمر حکومت محلی بلخ کوتاه بود و هخامنشیان بساط تمام حکومت های محلی آریایی و غیر آریایی از هند تا مصر و مقدونیه را جمع کردند. وانگهی، اگر اصلِ سرزمین و حق تقدم سکونت در آن مطرح باشد، در آن صورت آریایی ها نیز به خاک افغانستان و ایران بیگانه و متجاوز به شمار می روند. مورخان، بخصوص مورخان آریایی نژاد و آنانی که برای آریایی ها تاریخ و تمدن درخشان و افتخارات نمایان ترسیم می کنند ( اعم از ایرانی و افغانی) اذعان می دارند که قبل از آریایی ها در سرزمین های امروزی افغانستان، ایران و هند مردمان دیگری سکونت داشته و آریایی ها بر آن ها وارد شده و نسل شان را منقرض ساخته اند.مرحوم احمد علی کهزاد که از تاریخ سازان رسمی دولتی افغانستان به شمار می رود، ازکسانی است که باختر یا بلخ را « مرکز مقتدرترین سلطنت آریانا» (4) نامگذاری کرده و کوروش هخامنشی را بیگانه و متجاوز به خاک آریانا معرفی کرده است، تا آگاهانه یا نا آگاهانه هدف قبیله سالاران را برآورده ساخته و میان افغانستان و ایران کنونی جدایی تاریخی ایجاد کند و ساکنان این دو سرزمین را از ابتدای تاریخ نسبت به یکدیگر بیگانه قلمداد نماید. در حالی که اگر این گونه غیر علمی و غیر واقعی به بیگانه تراشی های تاریخی پرداخته شود، در آن صورت می توان گفت که قبل از آریایی ها نیز در باختر ادارة محلی وجود داشته است که آن اداره را باید منشأ حکومت در افغانستان قرار داد، نه آریایی ها را که نسبت به آن ها بیگانه و متجاوز به شمار می روند.آقای کهزاد، در جایی دیگری با 180 درجه تفاوت و تغییر نظریه، به واقعیت های تاریخی چنین اذعان می نماید:« نیاکان افغانی و ایرانی یا آریایی های شرقی و غربی که در دو گوشة فلات آریان [= ایران] مسکن داشتند و دارند همیشه در دوره های مختلف تاریخ حفظ سوابق مشترک رزمی خود ها را از واجبات اولیه شمرده و در هر دوره که بنا بر تسلط بیگانگان و پارة عوامل دیگر خمود و جمود طاری شده است روح حماسی باستانی را صیقل زده و تجدید قوا کرده اند. آریایی های شرقی، خاک و فرهنگ و آیین خود را در مقابل دنیای تورانی و دراویدی حفظ کردند و آریایی های غربی(مادی و پارسوا) با آشوری ها مقابله کردند و در اثر همین تربیة روحی بود که بالآخره قبیلة پاسارگاد، پرچم عظمت هخامنشی را بلند کرد و اولین امپراتوری تاریخی آریایی را تشکیل نمود و با ایشان فر آریایی از بحیرة اژه و کنار های نیل تا حوزة سردریا و اندوس انبساط پیدا کرد.» (5)آقای کهزاد از پیوند عمیق تاریخی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان و ایران نیز این گونه سخن می گوید: « بنده اوستا و عصر اوستایی را در تمام مسائل مشترک علمی، ادبی، فرهنگی، حماسی، فلکلوری و اخلاقی که خوشبختانه میان افغانی و ایرانی موجود بوده و هست، مبدأ می دانم؛ مبدئی بزرگ، مبدئی که سرچشمة معنویات و فرهنگ و ادب هر دو ملت بوده و از سه هزار سال به این طرف، طوری افغانی و ایرانی را در قالب واحدی درآورده که باید گفت ایشان یک روح اند در دو بدن.» (6)قضیه ی خراسان نامیدن افغانستان نیز مانند قضیه ی آریانا نامیدن این کشور است. کشوری بنام خراسان با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد در جغرافیای سیاسی جهان و منطقه وجود خارجی نداشته است. البته، ایالت و سرزمینی بنام خراسان بر اساس فرهنگ، زبان، دین و تاریخ مشترک وجود داشته که در آن حکومت های محلی، نه به نام رسمی خراسان بلکه به نام سلسله های حاکم یاد می شده اند، مانند غزنویان، طاهریان، صفاریان، تیموریان و غیره. سرزمین پهناورخراسان تا ظهور دولت صفوی هم جزء قلمروخلافت اسلامی محسوب می شده است و هم جزء قلمروتاریخی ایران، هرچند سلاطین محلی در آن حکمروایی می کرده اند. به همین دلیل شعرای فارسی زبان در آن دوره، مانند رودکی، ابوشکور بلخی، عنصری، فرخی، منوچهری، فردوسی، نظامی عروضی، شهاب ترشیزی و ... امرای سامانی، غزنوی، غوری، تیموری و حتی هوتکی و ابدالی را شهریاران و شاهان ایران و خراسان خوانده اند. ابوشکور بلخی در قرن چهارم هجری، نوح سامانی را چنین تعریف می کند: خداوند ما نوح فرخ نژادکه بر شهر ایران بگسترد داد.او در وصف ابوجعفر خازم، از دانشمندان در بار نصر سامانی نیز می سراید: شادی بو جعفر احمد ابن محمدآن مة آزادگان و مفخر ایرانفرخی سیستانی در مدح سلطان محمود غزنوی چنین می سراید: خداوند ما شاه کشور ستانکه نامی بدو گشت زاولستانسرِ شهریاران ایران زمینکه ایران بدو گشت تازه جوان. منوچهری نیز سلطان محمود غزنوی را پادشاه ایران خوانده و می گوید: خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیلخود زتو هرگز نیندیشد در چندین سنین.فردوسی طوسی سلطان محمود غزنوی را چنین تعریف می کند: خداوند ایران و نیران و هندزفرش جهان شد چو روی پرندشاید بخاطر این همه اسناد انکار ناپذیر مبنی بر یگانگی تاریخی افغانستان و ایران باشد که یکی از پژوهشگران متأخر افغان که اشعار فوق الذکر از کتاب او نقل شد، به ابتکار تازه ای دست زده، افغانستان را ایران خوانده و ایران را پارس نامیده و غیر محققانه مدعی شده است که ایرانیان نام فارس را به ایران تغییر داده اند و از عمر این نامگذاری بیش از شش دهه نمی گذرد. وی می نویسد: « نام ایران برای کشور ایران امروزی نامی است بسیار تازه که از مدت تقریباً شش دهه [از سال 1935 میلادی] بدین سو بر فارس کهن اطلاق شده است، آن هم بنا برملحوظات ویژه و با تحلیل این که همه مواریث تاریخی، مدنی و فرهنگی مملو از افتخارات دیرینة آریانا در این واژه خلاصه شده است.» (7) بدیهی است که اینگونه ادعای آشکارا بی پایه و ساختگی، برای خاص و عام حیرت آور بوده و نتیجه ای جز بی اعتباری نویسنده را در پی ندارد. قرن ها است که عنوان ایران برای پارس به کار می رود و در فرهنگ های سیاسی و تاریخی جهان پارس ( (Persianمعرف ایران جدید است. در تاریخ ملل، نام پارس یا پرشیا، متناظر نام ایران است؛ چنانچه نام مصر و ایجپت ( Egypt) متناظر یکدیگر اند. غربی ها و بخصوص اروپایی ها هنوز در نوشته ها و منابع رسمی شان ایران و مصر را با پرشیا (Persian ) و ایجپت ( Egypt ) ، تعریف می کنند. وانگهی، نام ایران برای ایران کنونی قرن ها قبل از سال 1935، سالی که در جریان شکل گیری سازمان ملل، رضا شاه این نام را به سازمان مذکور معرفی کرد، به کار برده می شد. علاوه بر سایر منابع داخلی و خارجی، پتر کبیر روس در سال 1682 در وصیتنامة خود نام ایران را بجای پارس به کار برده است. سید جمال الدین افغانی در کتاب « تتمه البیان فی التاریخ الافغان» ایران کنونی را « ایران» نامیده است، نه پارس. این کتاب در حدود سال 1877 نوشته شده و در سال 1901 در قاهره چاپ شده است. اشرف هوتکی خود را شاه ایران خوانده و احمد شاه ابدالی نیر در نامة خود به سلطان عثمانی در سال 1174هجری از ایران نامبرده نه از پارس. در اسناد رسمی مربوط به ایران و افغانستان و نیز اسناد مربوط به ایران و روسیه، نام ایران به کار رفته است؛ چنانچه در عهد نامة ترکمان چای، میان روس و ایران که به موجب آن قفقاز از ایران جدا ساخته شد، نام ایران ثبت شده نه پارس، و در اسناد انگلیس ها و بخصوص در حکمیت آن ها میان افغانستان و ایران در رابطه با آب هلمند نیز نام ایران آمده است. چنانچه الکساندر برنس، در سال 1837در نامة خود نوشته است: « ما فهمیده ایم که از جملة چهار مملکتی که افغانستان ازآن ها ترکیب یافته یک حصه تابع پنجاب است وحصة دیگر تابع ایران، و...» (8) به هر حال، سرزمین خراسان در واقع همان فلات ایران ( شامل افغانستان و ایران) بود که در دوره ی اسلامی و سلطة اعراب، خراسان نامیده شد، هرچند دلایلی وجود دارد که این نام گذاری در زمان ساسانی ها صورت گرفته بود. آقای فرهنگ در این رابطه چنین می نگارد: « علی رغم روایات در بین مؤلفان، چنین بر می آید که پس از سقوط دولت ساسانی و گشوده شدن پشتة ایران [فلات ایران] به دست عرب ها که در سدة هفتم میلادی آغاز گردید و برای چند سده ادامه یافت، این سرزمین وسیع که عرب ها آن را عجم خواندند، به دو حصه تقسیم شد. اول، قسمت غربی ایران ساسانی شامل عراق، فارس، آذربایجان و ولایات واقع در کنارة جنوبی دریای خزر که هستة مرکزی آن را ولایت عراق تشکیل می داد و به این مناسبت غالباً در زیر عنوان کلی عراق یاد می شد. دوم، بخش شرقی پشته مشتمل بر افغانستان کنونی به اضافة بعضی قسمت های شرق ایرانِ امروز و صحرای ترکمن تا کنار رود جیحون که هستة مرکزی آن خراسان بود، بناءً به نام خراسان شهرت یا فت.» (9)اگرآقای فرهنگ، مانند دیگر مورخان افغان ، خراسان را کشوری دارای ژئوپولتیک یعنی دولت مستقل معرفی کند تا بر مبنای آن بتوان افغانستان کنونی را خراسان نامید، درآن صورت ایشان نیز مانند آقای کهزاد گرفتار تناقض خواهد شد، چرا که نامبرده اعتراف می کند که دولتی به نام خراسان در تاریخ ثبت نشده است. وی می نویسد: « اگر پژوهندگان در ضمن تفحص در آثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی و حتی قرون جدید به این کلمه[خراسان] به عنوان دولت بر نمی خورند، نباید چنین نتیجه گیری کنند که سرزمین افغانستان سابقه تاریخی ندارد، یا این که در آن ازمنه از تمدن و فرهنگ بی بهره بوده است.» (10)هیچ کسی تا کنون بر سابقة تاریخی و تمدنی سرزمین افغانستان تردید نکرده است و نمی تواند این سابقه را انکار کند، اما گره زدن سابقة تاریخی و تمدنی این سرزمین به دولت ها و کشورهای فرضی به نام آریانا و خراسان دشوار است. گی لسترنج، محقق و مستشرق مشهور انگلیسی نیز خراسان را نه کشور مستقل، بلکه ایالتی از ایالات ایران و بخشی از خلافت اسلامی در زمان سلطة اعراب می داند. وی با استناد به اصطخری، ابن حوقل، مقدسی و مستوفی، جغرافی نویسان مسلمان، خراسان را چنین تعریف می نماید: « حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود ولی بعد ها این حدود هم دقیق تر و هم کوچکتر گردید تا آنجا که می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود، از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسمت شمال باختری افغانستان است در بر داشت. مع الوصف بلادی که در منطقة علیای رود جیحون یعنی در ناحیة پامیر واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورة اعراب یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت یعنی چهار ربع تقسیم می گردید و هر ربعی به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از نیشابور و مرو و هرات و بلخ خوانده می شد. پس از فتوحات اول اسلامی کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود ولی بعد ها امرای سلسلة طاهریان مرکز فرمان روایی خود را به ناحیة باختر برده نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمت های چهارگانه بود مرکز امارت خویش قرار دادند.» (11)این تنها لسترنج و برخی پژوهشگران دیگر نیستند که خراسان را ایالتی از ایالت های ایران معرفی می کنند، بلکه قبل از همه مؤسس افغانستان و کسی که عامل اصلی تجزیة خراسان بزرگ شناخته می شود، یعنی احمد شاه ابدالی، نیز خراسان را ایالتی از ایالات ایران می داند. وی در نامه ای به سلطان عثمانی چنین می نویسد: « بنا به تقدیر قیوم قدیر، نادرشاه از ابیورد و درة جز، خروج کرد و به مرور، خراسان و عراق و فارس و آذربایجان، بل جمیع مملکت فسیح الفسحت ایران و هندوستان و ترکستان را مسخر ساخته و شجرة استقلال تمامی سران و سرکردگان ایلات و احشامات مملکت ایران را از پا در انداخته، دست تعدی و جور بر ایل جلیل افغان نیز دراز نمود، آثار تسلط به ظهور آورد.» (12)در نامة احمدشاه ابدالی بوضوح خراسان جزء ایران که آن را « مملکت فسیح الفسحت» نامیده ذکر شده و از کشوری به نام خراسان یا افغانستان ذکری به عمل نیامده و ایل جلیل افغان نیز در صف سایر ایلات ایران قرار داده شده است. سید جمال الدین افغانی نیز پشتون ها ( افغانان) را ایرانی الاصل معرفی کرده و می نویسد: « والحق أن هذه الامه من اصل ایرانی و أن لسانها مأخوذ من لسان (زند و استا) و هواللسان الفارسی القدیم، وله مشابهۀ تامۀ بالفارسیۀ المستعملۀ الآن. و إن متأخری المورخین کفرنسیس لئورمان و غیره یؤیدون هذا الرأی.» (13)پس، نامگذاری کشوری بنام خراسان و اطلاق آن بر افغانستان کنونی نیز با واقعیت سازگاری ندارد. ممکن است افغان هایی که منافع و غرور ملی را به هر دلیلی در گرو خراسان و آریانا نامیدن افغانستان فرار داده اند، تردید در این موضوع را غیر قابل قبول و حتی خیانت ملی تلقی کنند، اما مخالفان و موافقان این نام گذاری هردو باید بدانند که واقعیت های گذشتة تاریخی را کسی نمی تواند تغییر دهد، چون تاریخ به عقب بر نمی گردد. با تاریخ سازی، با شعار های میان تهی، ایجاد احساسات و غرور کاذب ملی و متهم کردن دیگران نیز چیزی به دست نمی آید، چنانچه تا کنون به دست نیامده است.از مطالعه تاریخ مشترک افغانستان، ایران و آسیای مرکزی چنین بر می آید که سرزمین امروزی افغانستان، قسمت اعظم ایران، ماوراء النهر و قسمت بزرگی از پاکستان امروزی در سال های قبل از میلاد، یک حوزه تمدنی و فرهنگی را تشکیل می دادند. این حوزة تمدنی برای نخستین بار در تاریخ، در سال 550 قبل از میلاد به عنوان یک حوزة سیاسی واحد و نیرومند به نام امپراتوری هخامنشی ظهورکرد. بعد از هخامنشی ها نیز تا ظهور اسلام، این مناطق علی رغم بوجود آمدن حکومت های محلی، در اغلب دوره ها یک واحد سیاسی را تشکیل می دادند که مرکز آن گاهی در ایران امروزی وگاهی در افغانستان کنونی و یا ماوراء النهر قرار داشت. زمانی هم این واحد بزرگ تجزیه می شد و تحت فرماندهی امرای محلی و نیروهای مهاجم قرار می گرفت که نمونة آن وضعیت افغانستان در موقع ظهور اسلام است که در آن هنگام به سه قسمت تجزیه شده بود.از ظهور دین مقدس اسلام و نفوذ آن در افغانستان تا تأسیس دولت ابدالی نیز ماوراء النهر، ایران و افغانستان در مراحل نخستین جزء خلافت اسلامی و قلمرو امویان و عباسیان بودند و بعد از آن که حکومت های محلی به وجود آمدند، مناطق پیش گفته در اغلب دوره ها واحد سیاسی مشترک را می ساختند که مرکز آن گاهی در ایران و گاهی هم در افغانستان و ماوراء النهر قرار می گرفت. به طور مثال مرکز این واحد سیاسی، نیشابور ایران در زمان های طاهریان و صفاریان، غزنی و غور افغانستان در زمان های غزنویان و غوریان بوده است. از این رو تا دورة ابدالی تمام افتخارات و ارزش های علمی، مذهبی و ادبی افغانستان امروزی، ایران کنونی، پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی متعلق به همة ملت های این کشور ها است. --------------------پانوشت: 1 - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.2- دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، علی پاشایی و آریان پور، سازمان اتشارات و آموزش انقلاب اسلامی: تهران 1367.3- غبار، میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ناشر: مرکز انقلاب با همکاری جمهوری،چاپ سوم، سال 1366، ص 479.4- کهزاد، احمد علی، تارخ افغانستان، جلد اول. آقای کهزاد در سطور بعدی به این مطلب اذعان می کند که « مدارک صحیحی در دست نیست که بصورت مسلسل نام و کارنامه های هرکدام از شاهان آریانا را ذکر کند» .5- کهزاد، احمد علی، افغانستان و ایران، چاپخانه مظاهری، تهران، سال 1330، ص 17 و 18.6- همان منبع، ص 8.7- یمین، پرفیسور دکتر محمد حسین، افغانستان تاریخی، ناشر: انتشارات کتاب، عقب قصه خوانی بازار، رحمت مارکت، پیشاور، سال 1380، ص 21.8- گزیدة استاد سیاسی ایران و افغانستان، محمد نادر نصیری مقدم،، مؤسسة چاپ و انتشارات وزارت امور خارجع، چاپ اول، ص1-2.9- فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 49.10- - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.11- لسترنج، جغرافیای خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ د.م، سال 1364، ص 408-409.12- نامة احمد شاه بابا بنام سلطان مصفی ثالث عثمانی، انجمن تاریخ افغانستان، سال 1346، مطبعة دولتی، ص 8-9.13- ترجمه: در حقیقت این قوم (پشتون) ایرانی الاصل هستند و زبان شان از زبان (زند و استا) که زبان فارسی قدیم است گرفته شده است و با فارسی رایج هم مشابهت تام دارد. مورخان متأخر مانند « لئورمان» فرانسوی و دیگران نیز این نظریه را تأیید می نمایند. (نویسنده)منبع: تتمه البیان فی التاریخ الافغان ( تاریخ ایران و تاریخ الافغان) ، سید جمال الدین حسینی، تدوین سید هادی خسرو شاهی، ناشر: مرکز بر رسی های اسلامی، چاپخانه الهادی، قم، سال 1379، ص 113.

    کوشانی ها ویفتلی ها در گذرگاه تاریخ


    کوشانی ها ویفتلی ها در گذرگاه تاریخ

    انجــــنیر عــــــالم
    قبایل مختلف آریایی (2000 -3000) پیش از میلاد، زراعت، آبیاری پیشه وری و زنده گی شهر نشینی داشتند. اسناد، آلات و افزارهای کشف شده از مناطق مختلف افغانستان کنونی، ایران، آسیای میانه و هند، بیانگر آنست، که آریایی ها تمدن مستقلی داشته اند.
    افغانستان کنونی، که از جبهه شمال با دشتهای هموار آسیای مرکزی در ارتباط بوده است، محل سکونت آریاییها بوده و اغلباً قبایل مختلف آریایی، ازین مسیر به ایران، ترکیه، آسیای صغیر، اروپا و همچنان به هند وستا مهاجرت کرده اند.
    آریایی ها بنا بر داشتن تمدن شهر نشینی وپیشه وری و فرهنگ متعالی ناشی ازان، اولین گروه نژادی است، که در بین همسایه گان شان دینی را بوجود آورد، که دین یکتا پرستی بوده وبر خلاف بیشتر ادیان در محور این دینورزی انسان قرار داشته است. دین آریایی سر نوشت انسان مظلوم را از اوهام وخرافات پرستی گذشته رهانید و برای رفاه، آسایش و بهزیستی اش، افق روشنی را درین دنیا و سرای آخرت در برابرش قرار داد.
    برای اولین بار توسط این دین، انسان از بند تقدیر، اوهام و زنجیر های اسارت آور آسمانی رهایی یافت و خود فاعل مختار سرنوشت خود گردید
    دین زردشت، که بر پایه های خارایین (گفتار نیک، کردار نیک، پندار نیک) بنا یافته بود، به انسان آموزش داد، که با بکارگیری این اصول میتواند، انسان حلقه وصل بخدا را بیابد و تا سرحد خدا گونگی در تعالی باشد واز طریق خردورزی، سعادت دارین را نصیب شود.
    آری دین زردشتی به انسان می آموخت، که ثروت های زمین مال بلا منازع همه بشریت است و رعایت عدالت و استفاده مشترک ازین ثروتها معراج تعالیم این دین را رقم زده است.
    تعالیم دینی،که پیروانش را به آبادانی زمین، شهر سازی، پیشه وری و ایجاد قدرت سیاسی برای پاسداری ازین ارزشها فرا خوانده بوده است، سبب شد،که تمدنهای مستقلی در اقصا نقاط آسیا ومناطق دیگر توسط تیره ها وتبار های آریایی بوجود بیاید و انسان را از دوره توحش وارد تمدن سازد.
    ایین زردشت تحول بزرگ دینی را بوجود آوردو برای اولین مرتبه درین سرزمین مفاهیمی مانند بقای روح، رستاخیز، کیفر وپاداش در روز آخرت، شیطان، فرشته و خدای یگانه ازین دین برخاست.
    بگفته مورخ شهیر وفرزانه سرزمین ما غبار «آریایی ها اولین مردمی اند، که در بین همسایه گان شان به اهلی ساختن حیوانات و به کشت حبوبات پرداخته اند... »
    افغانستان کنونی،که هم خیزشگاه وهم سراغاز تمدن سازی آریایی ها بود، این تیره ها توانستند، پیشرفته ترین دین توحیدی، پیشه وری، شهرسازی و شیوه ای کشت حبوبات را به همسایه گان شان انتقال بدهند.هر چند نتوانستند استمرار آنرا درین سرزمین تداوم بخشند.
    خاستگاه اصلی قبایل آریایی آسیای میانه و افغانستان بوده است. بنقل از اثر گرانسنگ غبار «در آسیای مرکزی، حوزه بایکل مسکن اصلی مغولها، حوزه باالخاش مسکن ترکها، حوزه تاریم مسکن اصلی آریایی ها بود وبعد از قرن هشتم میلادی مرکز ترکها قرار گرفت. حوزه ارالاصلاً مرکز آریایی ها بود ولی بتدریج ترکها و ترکمنها، قبایل آریایی را بطرف جنوب و غرب راندند...» غبار برین مساله نیز تا کید دارد، که ترکها از امتزاج مغولها با آریایی ها ی آسیایی بوجود آمدند و نام ترک بخود گرفتند.
    بعد از هجوم ترکها بجنوب و بویژه بعد از پذیرش دین اسلام، در هند،ایران،آسیای میانه و سرزمین کنونی افغانستان، نام ترک وتاجیک در ردیف هم و بمعنای یک ملت تمثیل شده است
    کوشانی ها و یفتلی ها نیز از قبایل آریایی سیتی اند، که از حوزه تاریم «آریانم ویجو» بر اثر فشار متداوم ترکها ابتدا در بین سیحون و جیحون متمر کز شدند وبعداً با عبور از آمودریا وارد تخارستان، بلخ و بجنوب هندوکش کشیدند.
    اشتباه اصلی در مورد ترک بودن کوشانی ها، یفتلی ها، کیداریها و کابل شاهان، بیشتر از افسانه های تاریخی منشاء میگیرد تا واقعیت های تباری ونژادی آنها. تیره ها ی مختلف آریایی پیش از پذیرفتن دین رزدشتی، میترا پرست بودند و بخدای آهور و دیوا اعتقاد داشتند.
    پیروان آهور، که عمدتاً زراعت پیشه وشهر نشین بودند در بلخ مرکزیت داشتند، شهر وتمدن شکوهمند را بنیاد گذاشتند. پیروان دیوا،که بیابان گرد، چوپان وکوچی بودند بدو لحاظ برای بر انداختن هم تبار های شان در بخدی وباختریان در تلاش بودند.
    - به اساس تعالیم دینی شان، خواهان بر انداختن خدای آهور و جانشین کردن دیوا بعوض آن بودند.
    - دوم، مساله اقتصادی، که همسایه گان تورانی آنها چشم طماع به ثروت باختریان شهر نشین، آبادان و مرفه دوخته بود ند و گاه وناگاه به تاراج آبادی ها آنهامیپرداختند.
    این کشمکشهای طولانی بین قبایل مختلف آریایی بدلایل مذهبی و تفاوتهای زنده گی در افسانه ها، اشعار رزمی، شهنامه ها و...، که بنام جنگهای آریایی وتورانی نام گرفت و قرنهای متمادی ادامه داشت، هریک از افسانه سرایان بنا بر جهت گیریهای محلی، اشتراک در مذهب، فرهنگ وآداب ورسوم و سایر ملحوظات یکی را آریایی ودیگری را تورانی نام دادند و بدینترتیب بعدها مهاجمین ترک نام گرفتند.
    بعد از نفوذ اسلام برخی منابع عربی با استناد به این افسانه ها تورانی هارا ترک دانسته اند وبعداً منابع عربی ماخذ برخی منابع اروپایی نیز قرار گرفته است. بدینسان برخی مورخین اروپایی به تورانیان هویت ترک داده اند.
    بعد ها این تلقینات تا آنجا پیشرفت، که آمودریا سرحد ترک وتاجیک قرار داده شد ولی طوریکه میدانیم، حال مساله تا آنجا پیشرفته است، که کسی کدام سرزمین بومی را برای تاجیکان یکی از تیره های مهم آریایی قبول ندارد.
    اگر اساطیر، روایات تاریخی، متون مذهبی و متون تاریخی را مرور کنیم در اویستا گفته شده است، که فریدون پادشاه دادگر و با ایمان در پیر سالیش قلمرو خودش را بین سه پسرش ایرج، تور و سلم تقسیم کرد، که تورانی ها، فرزندان تور اند، که بعد ها جماعات بزرگی ازان ها منشعب شدند.
    در جنگهای که بین این دو تیره ای آریایی روی داد، بسیاری از پهلوانان وشهزاده گان باختری کشته شدند و خود زردشت نیز در یکی از جنگها بدست سپاهیان (ار اجت اسپه) که بعداً تلفظ عربی اش افراسیاب،کشته میشود.
    این نام تنها در متون آریایی وجود دارد، طوریکه میدانیم نامهای ازین قبیل در بلخ وجود داشت مانند ویشت اسپه، گشت اسپه و... که این نامها همه آریایی اند.
    سنگ نبشته های داریوش، که در ایران موجود است و همچنان آثار یونانی و رومی رخداد های دوران گشتاسب را ضبط کرده است، که در بلخ پادشاه بوده است.
    بنقل از افغانستان در مسیر تاریخ« نام آریانا برای 1500 سال نام کشور ما بود، که در مقابل آن نام توریانا قرار داشت یعنی آریایی های تورانی ماورای جیحون... ».
    این مساله در رساله دانشمند گرامی احمد علی کهزاد « رساله آریانا... » نیز بطور مفصل بیان شده است.
    مورخ شهیر کشور غبار بنقل از اویستا مینویسد « اویستا شانزده قطعه زمین را در قلمرو آریانا معرفی میکند بلخ (بخدی)، بدخشان (راغا)، مرو (مورو)، هرات (هریو)، حوزه هلمند (هراویتی)، ارغنداب (هیتومننت)، حوزه سند (هپت هندو)، سغدیان و... و باشنده گان آنهارا آریایی میداند... »
    سیتی ها نیز از قبایل آریاییهای تورانی اند و شاهان کوشانی، یفتلی، کیداری وکابل شاهان ازین تیره ها بر خاسته اند. بگفته غبار « کوشانی ها یا یوچی ها، شرقی ترین قبیله سیتی است، که در اثر فشارقبایل ترک از حوزه ایلی وتارم (ایریانم ویجو) به سرزمین های میان سیحون وجیحون (آمودریا و سیر دریا) متمرکز شدند وقبایل اسکایی آریایی بشمول تخارها از میان رودان به تخار کشیدند و تخارستان به نام آنها مسمی است...».
    یوچی ها در قرن اول میلادی از آمودریا گذشتند و وارد بلخ شدند و بعداً سایر بخشهای قبایل سیتی به اثر فشار مهاجمان جدید داخل شمال افغانستان شدند. به نقل از افغانستان در مسیر تاریخ « کوشانی ها روسای سایر قبایل را تابع ودولت کوشانی را ایجاد کردند... » سیتی ها بر خلاف همسایه گان خود، دین میترایی داشتند، که دین قبایل مختلف آریایی بود وبعداً بخشی از آنها زردشتی وبخش دیگر که در جنوب هندوکش کوچیدند دین بودایی را پذیرفتند.آثار کشف شده ازین زمان در کاپیسا، سند، پشاور، ننگرهار، بغلان، سمنگان و... این مساله را تایید میکند. سلسله های کوچک کوشانی، کیداری،یفتلی و کابل شاهان به اساس سکه های وآثار دریافت شده از حوزه کاپیسا و بگرام میترایی و بودایی بودند.
    بخشی از قبایل سیتی آریایی از حوزه کاپیسا وکابل به غزنی وسیستان کوچیدند، که نام زابلستان وسکستان (سیستان) از آنها گرفته شده است.
    بخشی از سکه ها ی از طریق افغانستان امروزی تا ترکیه، آسیای صغیر واروپا و سکه های تورانی ازطریق افغانستان تا هند رسیدند، که تا قرن چهارم هجری کویته، خضدار و بلوچستان بنام آنها یاد میشد. گواد به تلفظ عربی قباد (نسیم و باد) تا کنون دربلوچستان موجود است.در کتیبه داریوش قوم سکه هومخوار یکی از قبایل آریایی است.
    یفتلی ها، هیاطله (هپت آل) بار اول در تخارستان به سلطنت پرداختند و قبیله زاولی یکی از قبایل مهم آنها بشمار میرود، که بعد ها بین غزنین وقندهار جاگیر شدند. پادشاه مشهور این خانواده اخشنور (خشی نواز)،که در 460 میلادی بقدرت رسیده است. این قبیله به اساس سکه های وآثار دریافت شده میترایی بودند وتا آخر به این دین باقی ماندند اما در قلمرو آنهاآزادی کامل دینی وجود داشت، که در مقاله ای دیگری به آن خواهم پرداخت.
    کلمه ای اخشنور، خشی نواز کلمه اویستایی است، که به معنی شاه میباشد و ما در متون تاریخی به این نامها آشنا هستیم لقب شاهان ماد، پارت،پارس و... خشیته بوده است
    پادشاهان قدیم آریایی نیز به این نام یاد شده اند مثلاً جمشید خودشرا خشیته نامیده است.در کتاب مها بهاراتا 33،314 اویستا 32 بند 8
    در ریکویدا جمشید (خشیته) بخاطری، که دیوا پرست بوده مورد ستایش قرار گرفته است. اما زردشت بدلیل خونریزی اش اورا سرزنش کرده است.
    پادشاهان سلسله های آریایی سغد که بدست طاهر پوشنجی برچیده شدند، نیز لقب اخشاده، خشاده، افشبن و... داشتند.
    ساسانی ها، که به اساس روایت خود شان، خودرا بلخی میدانند و در کتیبه های ازین زمان تصریح شده، ساسان پسر بهمن...اسفندیار و گشتاسب از لقب کو شانی و سگان استفاده کرده اند. چنانچه میبینیم در سال 276 میلادی بهرام اول طی توطیه ای کشته شد وپسرش بهرام کوشانشاه بقدرت رسید. یا اینکه هرمز سگانشاه به مخالفت برادر برخواست.ااز جانب دیگر نام یفتلی، هیاطله (هپت آل) از نامهای است، که درمتون تاریخی ومذهبی آریایی مانند هشت آل و هپت هندو به تکرار ذکر شده است. هپت هندو در وندیداد کتاب قدیم آریایی بعنوان یکی از قبایل آریایی، که در پنجاب زنده گی داشته، تذکر داده شده.
    ایندرا یکی از خدایان کهن آریایی توسط قبایل آریایی به هند برده شد و تا امروز مورد پرستش قرار دارد.
    در اسناد آشوری متعلق به سده هشتم پیش از میلاد « ایندرا پاتیانو » برای سرزمین آذربایجان ذکر شده است. آترپاتیکان، آتربایگان، آذربایگان و عربی شده اش آذربایجان نام خویش را از همین خدای آریایی بنام نگهبان آتش گرفته است.
    در ترکیه هم عصر هخامنشی قبایل ارخینایی، ارمینی ومیتانی وسکایی حکومت کرده اند، که همه به قبایل تورانی آریایی ارتباط دارند.
    در کتیبه های مربوط به مغان های آذربایجان، که تا زمان ساسانی ها متولیان دین زردشتی بوده اند، نیز آنها قبیله خود را یعنی سکایی هارا آریایی میدانند.
    جناب داکتر صاحب نظر مرادی ضمن مقاله ای،که در سایت خاوران منتشر شده است، نوشته اند، که « به اساس کشف کتیبه رباتک در 1991 به دنبال کتیبه های سرخ کوتل مربوط به دوره ء کنیشکا به سه فرضیه ای تاریخی پاسخ گفته است:
    - کنیشکا درین کتیبه خود را آریایی معرفی کرده است،
    - زبان کوشانی (باختری – تخاری) در اصل بنام زبان آری یعنی آریایی نامیده شده است.
    - ویمه تکتو موسس حکومت کوشانیها خوانده شده است... » که نام یمه ویما در زبان اویستا نام شناخته شده و معمول بوده است.
    غبار مورخ شهیر کشور مینویسد « ترکها ابتدا در قرن پنجم میلادی بعد از تسلط بر منگولیا به غرب متوجه شدند، در سغدیانه قبایل یفتلی آریایی را مغلوب کردند، در نصف دوم قرن ششم میلادی بار اول نام آنها در سواحل جیحون شنیده شد.در قرن ششم میلادی امپراتور بزرگ تومن، که فرمانروای منگولیا تا ارال بود در گذشت و قلمرو آن بدو حصه شرقی وغربی تقسیم شد. قلمرو شرقی با پادشاهی موگان خاقان ودولت غربی بپادشاهی ایستامی خان یبغو برادر تومن تشکیل شد... ».که درین زمان دولت هایی از سلسله های آریایی در آسیای میانه وجود داشت، که بعداً بدست خانواده پوشنجی بر افتادند.
    به اساس تصریح افغانستان در مسیر تاریخ « اولین پادشاهان ترک در افغانستان، تگین شاهان اند، که قندز را اشغال کردند و سلسله ای از امرای کوچک دیگر به آنها وابسته بودند...». طوریکه میدانیم اولین سلسله پادشاهان مقتدر ترک در افغانستان دودمان غزنوی است، که بعد از برانداختن سامانی ها بقدرت رسیدند

    17 سپتمبر 08 20
    khawaran

    شهر میمنه در قرن ١٩ با چشم جستجوگر یک جهانگرد اتریشی


    محمد همایون سرخابی - لندن
    شهر میمنه در قرن ١٩ با چشم جستجوگر یک جهانگرد اتریشی
    ( به نام مستعار رشید افندی ترکی )
    شهر تاریخی و زیبای میمنه مرکز ولایت فاریاب ساحه وسیعی است که با تپه های سرسبز و
    زیبا احاطه شده و این تپه ها شامل تپه های بوبه قوشقار ، تلاشقان ،خواجه پایتاق ، چغه تای خواجه اسحاق ، سربلاق ، تورپاغتو ، یمبلاق ، بی بی آیینه ، قوتور ، امام جان و تپه های دیگر الی دره غزی ، شاه فولاد و اونجلاد امتداد یافته است . دریای میمنه که از کوه های قسماً پر برف تیربند ترکستان سرچشمه می گیرد به وسیله بند سرحوض آب آن تحت کنترول قرار گرفته و الی منطقه اونجلاد و امام جان از وسط دره جریان دارد ، مگر از منطقه همت آباد دریای میمنه بستر استقامت خود را به دو حصه تغییر داده از تنگی سربلاق به محله کاریز و دشت خواجه ناموسی عبور کرده و دوباره با بستر اصلی اش یکی میشود . اطراف دریای میمنه را باغ های پر میوه و زمین های حاصل خیز زراعتی تشکیل میدهد که بهترین و بیشترین انواع میوه های شیرین و ترکاری های تازه شهروندان میمنه و روستا های آن ولایت را تولید می کند . شهر تاریخی میمنه مانند سایر شهر های مشهور شمال کشور طی قرون متمادی گرمی و سردی روزگاران را زیاد دیده و از جمله شهر های معروف افغانستان به شمار می آید . میمنه بیشتر شهر اوزبیک نشین است و به شهادت تاریخ در ازمنه ای قدیم به نام یهودیه نیز مسمی بوده حصار ها و قلعه های معروف میمنه که متاسفانه در وقت حملات استیلاگران بکلی ویران و منهدم شده و قسمت ناچیزی که از آن ها باقی است ، نمایانگر قدامت تاریخی این شهر می باشد .
    مردم دلیر و جنگجوی میمنه در سال ٧١٤ علیه ظلم و بی عدالتی امارت اموی ها به جنگ برخاسته و خود را مستقل اعلان نمودند مگر بعد از گذشت شش سال لشکریان امام قتیبه در سال ٧٢٠ مردم میمنه را یک سره از دم تیغ کشید و همهء روستا های اطراف آن را بسوخت و بعداً این شهر از طرف اعراب طور مکرر به نام شهر ( محترقه ) خوانده شده است . بلاد میمنه در آن زمان از نظر اقتصادی خیلی معمور بود تربیت اسب و تجارت چرم آن شهرت زیاد داشت و دانشمندانی از آن خطه برخاسته و مردم این شهر با پیکر قوی ، سینه پهن ، سر بزرگ ، ریش انبوه ، صدای هولناک ، سخن درشت و دهن آور شهرت دارند . در سال ١٢٢٢ چشم چنگیز خان از جرات بی نظیر مردم میمنه بسوخت ، آتش کینهء سختی در دلش افروخت و مصمم شد تا اگر بتواند زنده جانی در این منطقه نگذارد به همین سبب مانند امام قتیبه بی رحمانه شهر را یک سره ویران و همه زنده جان شهر را از دم تیغ کشید . گرزیوان یکی از توابع میمنه که قلعهء کوچکی بیش نبود ، ولی مردم دلیر آن با وصفی که از قدرت عظیم دشمن مطلع و از انهدام شهر ها و کشتار بی رحمانه و بی شمار چنگیز خان نیز آگاهی داشتند ، اما برای دفاع از خود تا اخرین مرحله حیات حاضر به دفاع شدند و دعوت چنگیز خان را برای تسلیم رد کردند و دست به شمشیر بردند ، جنگ های شدید و غیر مساوی بین دو قوت بزرگ و کوچک آغاز یافت ، چنگیز خان که تسخیر شهر را در چند روز حتمی و میسر میدانست بعد از آن که صلابت دفاعی و از خود گذری این قوم معدود و نستوه را مشاهده کرد مجبور شد که یک ماه تمام دمی نیاساید و شب و روز جنگ را ادامه دهد بالاخره بعد از دادن تلفات زیاد و غیر قابل تصور حصار گرزیوان را اشغال نمود و تمام زنده جان قلعه زن ، مرد ، پیر و برنا از تیغ اشغال گران گذشت و حتی اسیری هم گرفته نشد ، حصار با خاک یک سان و چنگیز خان بی درنگ به جانب قلب افغانستان سرازیر شد . آرمینوس وامبری مستشرق معروف و مورخ نامدار اتریشی در اواخر قرن ١٩ به لباس درویشی و به نام مستعار ( رشید افندی ترکی ) سفر علمی و مملو از دشواری ها ، مشکلات و خطر حیاتی را در آسیای میانه انجام داده و در کتاب معروف خود تحت عنوان (سیاحت درویشی دروغین در خانات آسیای میانه ) مطالب دلچسب و ارزشمندی را نیز به رشته تحریر در آورده و این اثر تاریخی و با ارزش او که در سال ١٣٣٧ هجری شمسی توسط دانشمند شهیر ایرانی فتحعلی خواجه نوریان نیز ترجمه و طبع شده است برای دوست داران تاریخ خالی از دلچسپی نخواهد بود . آرمینوس وامبری این دوره گرد دروغین مجار در مورد خود چنین می نویسد از آغاز جوانی بواسطه علاقه خاصی که به مطالعه در علم زبان شناسی داشتم با انواع زبان های رایج اروپا و آسیا سروکار پیدا کردم پس از آن تاثیر متقابلی که زبان ها در یک دیگر دارند توجه مرا جلب کرد و به ویژه زبان مادری خودم . باید دانست که زبان مجار متعلق به دسته ای از زبان های معروف به آلتایی است که محرک اصلی مسافرت من بسوی خاور نیز همین واقعیت بود، بنابرین نوع خویشاوندی و نزدیکی میان لهجه های ترکی ، تاتاری و مجاری وجود دارد . اقامت چندین ساله من میان خانواده های ترک ، آموزشگاه ها کتابخانه ها و مراکز اسلامی در شهر استانبول کشور ترکیه به زودی مرا به یک ترک حقیقی و حتی یک افندی تبدیل کرد . وامبری در سفر تاریخی خود از شهر های استانبول ، تهران ، اصفهان ، مازندران ، خیوه ، بخارا ، سمرقند ، قارشی ، بلخ ، میمنه ، بادغیس ، هرات ، مشهد و غیره شهر های خورد و بزرگ بلاد آسیای میانه دیدن نموده و اطلاعات دقیقی از وضع اجتماعی و سیاسی ، عادات و رسوم ، خلق و خوی نژاد های مختلف وضع شهر ها و دهات ، اخلاق و عادات مردم ، زبان و لهجه های مختلف ساکنان آن مناطق طور عالمانه با شفافیت تشریح و نشان داده است . در این جا صرف بخشی از سفر موصوف را که مربوط به شهر زیبا و تاریخی میمنه است با اختصار نقل می نمایم . آرمینوس وامبری در مورد میمنه می نویسد که : قبل از ورود به میمنه اجازه می خواهم وضعیت سیاسی این کشور را شرح بدهم زیرا تنها با این وسیله میتوان به اهمیت نقشی که به عهده این شهر واگذار شده است پی برد . تمام سر زمین های واقع در این طرف رود جیهون تا هندوکش و هرات مدت مدیدی به واسطه جنگ ها و نفاق دایمی امیران محلی تبدیل به ویرانه کامل شده بود . این جنگ ها نتنها بین دولت های کوچک شامل قندوز ، خوارزم ، بلخ ، آقچه ، سرپل ، شبرغان ، اندخوی ، بدخشان و میمنه ادامه داشت بلکه امیران بخارا و کابل هم در این کشمکش ها داخل بودند . این دو شاهزادهء اخیر از نظر فتوحات آتیه خود در حقیقت آتش نفاق را دامن میزدند تا به طور مسلم آن را به کشور خود ملحق سازند . اگر عمیقاً ملاحظه شود نزاع را دائماً این دو امیر رقیب بر پا نگاه میدارند و این نزاع به نفع آن ها تمام می شود . تا اوایل این قرن بطور کلی نفوذ بخارا از بقیه بیشتر بود . ولی در این اواخر قبایل دورانی ، سدوزایی و بارکزایی افغان کم کم جای آن را گرفتند در همین اواخر دوست محمد خان موفق شد گاهی به زور و گاهی به حیله و نیرنگ تمام این کشور های کوچک را که فهرست کردم به استثنای بدخشان و میمنه بزیر پرچم اقتدار خود در آورد و از این کشور ها ایالت ترکستان را تشکیل و بلخ را پایتخت آن قرار داده است . بطوریکه گفتم فرماندهی نظامی به یک نفر ( سردار ) سپرده شده است که در حدود ده هزار سرباز یعنی نصف قوای منظم و نصف دیگر قوای چریک بومی در اختیار خود دارد . دوست محمد خان به بدخشان که منطقه کوهی و فقیری است چندان علاقه نداشت و به همین قانع بود که شاهزاده این سرزمین نسبت به او اظهار انقیاد کند و خود را زیر دست او بداند . ولی راجع به میمنه اوضاع بر این منوال نبود . این شهر در نیمه ء راه بخارا واقع گردیده است . مشاهده شد که چندین بار در مقابل محاصره دوست محمد خان و یار محمد خان دلیرانه ایستادگی بخرچ داد . موقعی که دوست محمد خان در سال ١٨٦٢ برای تنبیه خادم خود در هرات شمشیر از نیام کشید تمام آسیای میانه در معرض اشغال و تصرف او قرار گرفت ، ولی میمنه و مردمان رزم جویش مقاومت نموده و به تکرار دشمن را شکست داده و همیشه تاج موفقیت و افتخار نصیبش گردیده است . از آن پس جرات و جسارت اوزبیک های میمنه که سکنه ء آن هستند ضرب المثل عموم منطقه گردید . به شدت غرور مردم میمنه هنگامی به خوبی می توان پی برد که ادعا می کنند در میان تمام همسایگان تنها کسانی هستند که در مقابل تسلط افغان ها سر تسلیم فرو نیاوردند و این در موقعی بود که رئیس کهن بار قیرغیز ها در هرات شکست خورده و دنیا را بدرود گفته بود . مگر مرگ دوست محمد خان که از مهمترین وقایع آسیای میانه به شمار می رفت به عقیده عموم آن جا را به سوراخ بزرگ هرج و مرج سیاسی تبدیل نمود . امیر بخارا اولین کسی بود که خواست از این وضعیت جدید استفاده کند . با وجود طبیعت خسیسش که زبان زد خاص و عام بود معذالک ده هزار سکه طلا برای مدافعین جنگ جوی دولت کوچک میمنه کمک فرستاد . پس از آن چنین توافق حاصل شد که امیر از جیهون گذشته قوای خود را به قوای متحدش ملحق سازد و با اتفاق هم علیه دشمن مشترک یعنی افغان ها حمله را آغاز نمایند شاهزادهء فعلی میمنه به پیروی از حدت جوانی خود در انتظار کمک موعود نشست و با قوایی که حاضر داشت نزاع را آغاز کرد . چندین موضع کوچک دشمن بدست شان افتاد و پادگانهای آن جا را از دم شمشیر گذرانیده و موفق شدند ، تاجی مرکب از کلهء بریده ٣٠٠ افغان را که از موی بلند ، سر و ریش شان شناخته میشوند بالای دروازهء قلعه ء ارگ میمنه به نمایش بگذارند تا عبرتی برای متجاوزین گردد . در آن موقع که ما نیز نزد شان اقامت داشتیم تدارک بیشتر جنگی با مقیاس بزرگتری تجدید میشد . با وصف اردو کشی افغان ها هر گز رابطه بین بخارا و میمنه قطع نشده بود . بختم یاری کرد که در این شهر مملو از مردان جنگی به وسیله هیچ دشمنی غافلگیر نشده بودم ولی در میمنه واقعاً انتظار چنین اقبالی را نیز نداشتم ، ولی باز هم برای اینکه در محیط جنگی مصونیت داشته باشم با ( ایشان ایوب ) که شخص جنگی ، متنفذ و محترمی نیز بود سازش کنم ، از آن به بعد سر کیف بوده و مغازه متحرکی در گوشه یکی از خیابان های پر رفت و آمد دایر کردم ولی با کمال تاسف می دیدم کالایی که برایم باقی مانده است به سرعت عجیبی به تحلیل میرود یکی از همراهان من به من گفت آکه حاجی رشید تو نصف بیشتر سوزن ها و چاقو ها و دانه های شیشه ای را مصرف کرده و نیم دیگر طولی نخواهد کشید که از بین خواهد رفت و الاغت هم به همان سر نوشت دچار خواهد شد . آن وقت چه خواهی کرد ؟ این مناظر تاریک که فرا رسیدن زمستان هم آن را تشدید میکرد به اندازه کافی اطمینان را از من سلب کرده بود بخصوص که از سرحدات ایران هم هنوز خیلی دور بودم و هر چه تلاش میکردم جبران کیسه خالی خود را بکنم بجایی نمیرسید و به عنوان تسلی با خود میگفتم : پناه بر خدا یک نفر درویش و یک نفر گدا هرگز از خانهء یک نفر اوزبیک دست خالی با شکم گرسنه بیرون نه می آید و فقط نان و میوه هم باشد به اندازه غذا خوردن به او می دهند و همچنین گاهگاه از یک قطعه لباس کهنه هم از او مضایقه نمیکنند و این مقدار با اندازهء است که از سر او آمده از پایش در برود . خانات میمنه صرف نظر از قسمت های غیر مسکون ، هجده مایل عرض و در بیست مایل طول مساحت دارد و بغیر از پایتخت در حدود ده ولایت وبه همان اندازه دهات دارد که مهمترین آن ها قیصار ، قزیل قلعه ، المار و خواجه کندو و غیره میباشد. جمعیت آن قسمتی مقیم و قسمتی چادر نشین هستند و در حدود بیش از صدهزار نفر بر آورد شده که همه اوزبیگ و از ایلات ( مین) و (اچمالی) و(داز) میباشد و توان آن را دارند که در کمترین زمان پنج تا شش هزار سوار مجهز و مسلح جنگی را سرپا کنند . همان طوری که قبلاً گفتیم دلیری و شجاعت اوزبیگ های میمنه غیر قابل باور و تردید است . سلطان فعلی میمنه امیر حسین خان پسر امیر حکومت خان است که به امر برادر از دیوار بلند قلعه بزیر افگنده شد . این برادر قاتل که عموی شاه فعلی است برای توجیه عمل خود گفته بود ، او را کشتم تا پسرش لایق تر است بتواند زمام امور کشور را بدست گیرد . ولی حقیقت مطلب از این قرار است که آن پسر هنوز کوچک بود و نه می توانست سلطنت کند . با این توضیح به علت حقیقی آن قتل به آسانی میتوان پی برد . این عموی نمونه یعنی (میرزا یعقوب ) در ظاهر فقط نقش یک وزیر را بازی میکرد ، اما همه میدانند که حسین خان در معنی آلت بی اراده ای در دست او بیش نیست . راست است که در میمنه از این دو آقا آنکه جوان تر است محبوب تر است ولی میرزا یعقوب حتی در اروپا هم مرد خوشگلی محسوب میشود و همین کافی است که اوزبیک ها او را به چشم یک جوان خود آرا نگاه بکنند . در عین حال از جوانمردی او هم تعریف می نمایند ، زیرا سخت گیری و شدت عمل او در اجرای قوانین یک سان و مورد تائید عامه بود ، به موجب این قوانین خان حق دارد به بهانهء تخفیف مجازات رعایایی را که استحقاق تنبیه بدنی پیدا کرده اند به معرض فروش در آورند . همه ماهه مرتباً چنین هیئتی به بازار برده فروشان اعزام میشود و هیچ کس هم تعجب نمیکند زیرا از قدیم چنین مرسوم بوده است . شهر میمنه چون در میان ارتفاعات واقع است از فاصلهء کمتر از ربع فرسخ پیدا و قابل رویت است . این شهر بسیار بد ساخته شده و بد هم نگهداری میشود . و بیش از ١٥٠٠ خانه ای که شهر را تشکیل میدهد اکثر کلبه ها از گل رس بنا شده است . بازارش که آجری است و سه مسجد و دو مدرسهء بزرگ از سفال ساخته شده است . به غیر از پنجاه خانواده یهودی و بقیه اوزبیگ هایی هستند که با تاجیک ها ، هراتی ها ، هندو ها و کمی افغان مخلوط شده اند . تمام شان دارای حقوق متساوی میباشند و اختلاف نژادی و مذهب در نزد اوزبیگ ها و بخصوص اوزبیگ های میمنه قطعاً مفهومی ندارد . میمنه به عنوان قلعهء نظامی شهرت داشت ، دیوار های مستحکم و ساده ای بدور شهر کشیده شده و خندق های دور قلعه در منتها الیه غربی واقع است . بر من آشکارا شد که چگونه این شهر با قلعه کوچک آن توانسته است در مقابل توپخانه بزرگ افغان ها که بر طبق سنن انگلیسی عمل میکرد مقاومت نماید و با تمام مساعی و افزار جنگی مدرن امیر دوست محمد خان مقابله کند . دیوار قلعه از گل رس ساخته شده دروازه پا ارتفاع و پنج پا عرض دارد . خندق ها نه چندان وسیع و نه زیاد عمیق میباشد . درست است که خود قلعه روی یک بلندی شیب دار بنا شده ولی در جوار آن قلعه های مرتفع تری وجود دارد که از بالای آن یک اراده توپ به تنهایی می تواند آن ارگ قلعه را به خاک یک سان سازد . بنابرین قدرت حقیقی میمنه را باید در شجاعت و مردانگی مدافعینش جستجو کرد نه در ساختمان های که برای محافظت امیران میمنه ایجاد شده است . در اولین نگاه انسان درک میکند که تمام اهالی جنگجو و رزم آور این شهر یک سره سوارکاران ماهر ، جنگی و مصمم میباشند و در حقیقت به غیر از اوزبیک های ( شهر سبز) هیچ قومی را یارا و برابری با آن ها نیست . بناً با این اوضاع و احوال و وسایل جنگی بعلاوه تنگه مرغاب از دیگر استقامت ها نیز اگر افغان ها و یا هر قشون متجاوز دیگر که قصد داشته باشند از سمت جنوب رو به جبهون پیش بروند سخت مشکل و زحمت آور است . قلاع قرقی مانع کوچکی بیش نیست که به آسانی میتوان به تصرف در آورد ولی هر کس بخواهد بخارا را فتح کند باید بدون تردید اول میمنه را از میان بر دارد یا مطمئن شود که در آن جا با برخورد خصمانهء اوزبیک های میمنه مواجه نخواهد شد . کاروان باشی و تجار عمدهء قافلهء ما در این شهر از حیث اشکالات گمرکی معطلی نداشتند بلکه برای حساب و منافع بیشتر شخصی از حرکت خود داری میکردند و می خواستند در دو و یا سه بازار مکاره ء اسب فروشی دیگر نیز حضور به هم برسانند و از رقابت شدید اوزبیگ ها و ترکمن ها که شغل شان پرورش این حیوان است استفاده نمایند . غالب اسب های آن ها به هرات ، قندهار و کابل و حتی تا هندوستان هم صادر میشود . اسب ها ی را که در کشور ایران می دیدیم قیمت فی راس از سی الی چهل دوکا ( پول رایج اتریش) میفروختند . در این جا میتوان با صد تا صد و شصت تنگه ( پول رایج ترکستان) یک تنگه معادل ( ٠.٠٧ سانتیم ) خریداری کرد . نه در بخارا ، نه در خیوه و نه در قارشی نظیر این حیوانات را به این ارزانی نمیتوان بدست آورد . بازار های مکاره میمنه نتنها از لحاظ ارزانی و فراوانی امتعه ارزش دیدن را دارد ، بلکه از حیث که تمام محصولات این منطقه و اشیای ساخت محلی از قبیل قالین ، قالینچه ، گلیم ، پارچه های نازک و زیبای ابریشمی ، نخی و پارچه های که از پشم گوسفند ، از کرک و یا پشم شتر بافته شده و توسط زن های هنر آفرین اوزبیگ برای فروش عرضه میشود نیز شایان کمال توجه است . علاوه بر این مقدار معتنابهی هم کشمش ، دانهء رازیانه وهم پسته به ایران و بغداد صادر میشود . یک ( کنتال ) دانه رازیانه در میمنه از سی تا چهل تنگه ارزش دارد . حرکت ما باز هم در سمت جنوب غربی ادامه داشت و پس از شش ساعت صرف وقت از شهر میمنه به اولین منزل دیگر رسیدیم اسم این محل را المار میگفتند ولی این نام مشترکی است که به تمام این دهات سر راه ما که به فاصله های کم از یکدیگر متفرق هستند اطلاق میشود. برای اخرین دفعه چادر نشینان دلیر اوزبیگ را در چیچکتو دیدم . از شما چه پنهان از اینکه اوزبیگ های مهمان نواز و دلیر ، صریح الهجه و خوش قلب میمنه را دیگر نخواهم دید بی اندازه دچار تاسف واقعی شدم . از تمام بومیان آسیای میانه بهترین خاطره خوشی که برایم باقی مانده از اوزبیگ های است که در خانات میمنه ، خیوه و بخارا ملاقات کرده ام . این بود مطالب دل چسب آرمینوس وامبری مورخ مشهور اتریشی در مورد شهر باستانی و زیبای میمنه . مخبرین انگلیس نیز در باب میمنه مطالب ارزشمندی به رشته تحریر در آورده اند که طور خلاصه پیش کش دوستداران میگردد . سردار محمد ایوب خان زمامدار قندهار و هرات بعد از جلوس امیر عبدالرحمن خان در کابل طور ناگهانی مورد حمله جنرال رابرتس انگلیس قرار گرفت و به هرات عقب نشینی کرد مگر انگلیس ها در اپریل ١٨٨١ قندهار را اشغال نمودند و قشون او متلاشی گردید و خود سردار ایوب خان به ایران فرار نمود . در سال ١٨٨٧ مردم میمنه به رهبری امیر دلاور خان و قسمتی از قشون باقیمانده سردار ایوب خان در هرات تحت قیادت داود شاه خان نایب سالار بر ضد استعمار انگلیس و امیر مستبد عبدالرحمن برخاسته و سردار ایوب خان را به بازگشت به افغانستان تشویق نمودند . سردار ایوب خان فاتح جنگ میوند که از روحیه جنگی مردم میمنه آگاهی کامل داشت به شکل مخفی از تهران به خراسان رسید مگر دیر شده بود ، زیرا قوای انگلیس و قشون امیرعبدالرحمن با یک هجوم مشترک داود شاه خان را دستگیر و به کابل اعزام و بعداً اعدام نمودند . دولت ایران که ناظر انکشاف اوضاع منطقه بود . سردار ایوب خان را در شهر مشهد حبس و به دولت انگلیس تسلیم نمود . امیر عبدالرحمن در شمار مخالفان مقتدر خود امیر دلاور خان ( نیای مرحوم ابوالخیر خیری میمنگی و مرحوم نظر محمد نوا ) و عبدالباقی مینگ باشی ( پدر پروفیسورغلام محمد میمنگی ) را به اساس تعهدات قرآنی و به بهانهء مشاوره در بارهء امور کشوری به کابل خواست اما خلاف تعهدات خود که ضمانت جان و مال شان را در برداشت پس از شکنجه های سخت جسمانی ( قین و فانه ) به جوقه اعدام سپرد ، تمام دارایی های و جایداد های شانرا در میمنه ضبط و به حراج گذاشت . این گونه امیر مستبد سرکردگان و نام آوران اوزبیک میمنه را که روحیه ضد استعماری داشتند از میان برد . پس از این رویداد یزدانقل خان برادر عبدالباقی مینگ باشی که سپه سالار امیر دلاور خان بود همراه با برادرش شاهمردانقل خان که نقش نظامی چندانی نداشت به سوی بخارا فرار کرده و به مقامات کرکی از توابع بخارا پناهنده شدند . اما مقامات کرکی و بخارا که ناظر انکشاف اوضاع و نیرومند شدن امیر عبدالرحمن بودند ، یزدانقل سپه سالار را دستگیر و رد مرز کردند . سپاهیان امیر عبدالرحمن در این سوی مرز وی را به چنگ آورده اعدام نمودند . اسناد آرشیف نسخه های خطی بریتانیا لندن با مشخصات
    ( Slei , 49 , fols 277 – 5 july , slei , 948 – 9knl , 28 dec , 1886 (
    شهروندان شریف ، غیور و با فرهنگ میمنه از تخریب بنا های تاریخی ، به آتش افگندن کتاب ها و آثار فرهنگی ، عهد شکنی ، ظلم ، بی عدالتی سلاطین تن پرور قبیله سالار گذشته که مانند امروز تحت پرچم دیگران به قدرت رسیده و کشور را مال شخصی خود می پندارند ، قصه ها و حکایه های دلخراش و تلخی دارند . دردا و دریغا اکنون نیز نظام مافیایی کشور ما با پیروی از مشی ضد وحدت ملی شاهان فاشیست و زمام داران سفاک گذشته زیر نام دموکراسی قلابی ، حقوق بشر و اقتصاد بازار آزاد همه ارزش های مادی و معنوی مردم میهن عزیز ما را زیرپا گذاشته و به یغما برده اند و همچنان تحت شعار استقرار نظام مافیایی سرمایه داری و پیروی از سیاست ( تفرقه انداز و حکومت کن ) چپاولگران و دزدان را حاکم به سرنوشت ملت مظلوم ما نموده اند . اما آن روز دور نخواهد بود که فرزندان واقعی و صدیق پشتون ، تاجیک ، هزاره ، اوزبیک ، ترکمن ، بلوچ ، نورستانی ، اهل هنود ، پشه یی و غیره چون مشت آهنین ، متحد و یک پارچه اختلافات قومی ، زبانی و نژادی را یک سره کنار گذارند ، چون تن واحد از شرف عزت و همه دارایی های مادی و معنوی مردم کشور دلیرانه و قاطعانه دفاع و آنانی را که نعش گندیده افتراق ، تفوق طلبی و برتری جویی قومی و زبانی را با استفاده از مقامات دولتی بی شرمانه به دوش می کشند با هزاران نفرین به زباله دان ابدی تاریخ مدفون نمایند .
    ومن الله التوفیق
    ٢٠ سبتمبر ٢٠٠٨

    تو پاسبان هویت انسانی خود باش وز کجروان میندیش!!!!ء

    از توردیقل میمنگی

    تو پاسبان هویت انسانی خود باش؛ وز کجروان میندیش !

    از توردیقل میمنگی

    من مسافری از شهر بیعدالتی های تاریخم و قاصدی از محصورین در جزیره ی تبعیض و بیدادگری که درآن جزیره از من محکوم به تبعید، در یک حصار خویشتن فراموشی با هدف تهی نمودن از همه داشته های مادی و معنوی زندگی ام، در گذشته و حال، هر یغماگری پاره ی از پیکره ی هستی ام را به تاراج برده است. هريک به شیوه و رسم خود، گهی نامم را ربوده و زمانی هم نانم را و در معرکه ی دیگری فرهنگ و زبانم را !!! و در آخرهم همه دار و ندارم را!

    کسی با شمشیر عریان، کسی هم در کسوت دوستان، کسی چون دایه ی مهربان و کسی هم با خصم همداستان. کسی را جامه درویشی، کسی را کیش ابلیسی، ولیکن جمله همداستان که از من انتقام گیرند، ز من نام و نشان گیرند !!! صدايی که بگوش من، بود در تکراردایم : که این ملک ز آریان است و یا از قوم افغان است. مرا نسل دیگر باشد، ورا اصل بدتر باشد که من بازمانده ی آنم ویا از نسل تورانم، نه هم ازنسل آریانم !!! ز من باژ چنان خواهند، متاع هفت خوان خواهند، خون از چنگیزیان خواهند ویا از بابر و تیمور. منم قربانی دوران، بدست جمله کین توزان. نه حق زیستنم بخشند، نه حرفی گفتنم خواهند. فقط خواهند بی من باشم. به میل این و آن باشم . ولیکن حرف من این است. فقط خواهم انسان باشم، نه چیزی بیشتر از این، نه اندک پست تر ازآن، فقط خواهم انسان باشم. توهرچی میخواهی آن باش . مرا بگذار انسان باشم !!!

    لیک !!! چنین است سرنوشت من که :

    من گمشده در وادی زمان و همهمه ی بازی های مضحک دوستی ها و دشمنی های غریب، امروز نیک میبینم که : در منجلاب خودگم گشتگی نه با نام خود آشنايی کامل دارم و نه هم نانی که مناعتم را تکمیل کند و نه هم زبانی که سوختن و ساختنم را بازگو نمايد. و چه بیرحمانه همه چیزم را از من ربوده اند!!! ولی هنوزهم همسفران غاصب، خواهان انتقام از تمامیت هستی ام بوده و شاهد آنم که همه چیزم در معرض انتقام گیریهای هدفمند آنان قرار دارد تا با تهی شدن از همه چیز انسانی خودم در کوره راه های تاریخ سرگردان و با محکومیت در حقارت بی زبانی و مهجوریت از معنای هست انسانی خویش امرار حیات نمایم.

    میخواهم از خواب گران برخیزم و بی آنکه دغدغه ی دشمنی با کسی را درسر گیرم، فقط طالب حق خویشتن باشم !!!

    دردا و حسرتا که ستمگاران خون آشام، مجالم نمیدهند و با هزاران نیرنگ راهم را میبندند و خواهان باقی ماندنم در نقش زمین خورده و بی خبر از خویشتن انسانی من میباشند.

    من فریاد میکشم که دراین معرکه، خواهان سرقت و تصرف هیچ چیز ازهیچ کسی نبوده و نیستم، محض خواهان اعاده ی هستی غارت شده ی خلق خویشتنم که در کنار دیگران ازآن خود حقیقی خویشتن باشند. مگر کوردلان به آن باور توانند کرد؟ و به این قانع خواهند شد که من هم فارغ از قیود بردگی و همسان با ایشان باشم ؟؟ هرگز !!! تجارب دیروز و امروز زندگی تو دراین اجتماع عقده مند و مریض با آزمون در معرکه های دوستی ها و دشمنی های مکرر، بهترین ثبوت آن است. که هیچ کسی جز تعمیل خواسته های نا پخته و خام خود بالای تو هدفی ندارد.

    پس ای خواهر و ای برادر مظلوم من!

    خوابیدن در متن این باطلاق کثیف و انتقام چنگیزها و تیمورها را در زندگی امروزی که دیگر نه دور چنگیز است و نه هم اورنگ تیمور، با مظلومیت باژ دادن بیشتر ازاین سخت ننگین است. بپا خیز و دراین اوضاعی که کارد تا استخوانت رسیده است تا رمقی در توان داری، فریاد کن و غریو برپا ساز و در راه رهايی خود ازاین منجلاب شوم قامت برافراز.

    تو که دراین قامت افرازی رهزن حق و هویت هیچ کسی با هیچ عنوانی نیستی و نخواهی بود، پس باک از چی داری؟ بگذار هر کس و ناکس بی خبر از خود، هر اتهام نامردانه و ذلیلی راکه نسبت به تو روا ميدارد، نثارت کند. دراین بازی برای تو هیچ چیزی ننگین تراز آن نیست که تو در خانه ی خود و در کنار دیگرانی که خانه و کاشانه ات را تصاحب کرده اند، نام و هویت ات را بی شرمانه ترور نموده اند، هنوزهم بیگانه حساب شوی و از گفتن این حقیقت که تو محروم و محکوم هستی بیمناک باشی!!!

    دشمن ازهمه چیز تو بیمناک است، هم از خاموشی و هم از گویايی تو، مگر نابودی مطلقت! پس بگذار هر نامی را که نثارت میکند، مبارک بر خودش باد، ولی تو راهت را درست و هدفت را دقیق انتخاب کن که مبادا همطراز آنان شوی وز صدایت بجای رزم با ظلم و استبداد، ظالم و ستمگر، پرخاشگری با توده های بی خبر و مظلومی بگوش آید که به ا شکال دیگری اسیر پنجه های شوم این بازیگران معرکۀ تصاحب قدرت اند .که هم تو وهم آن مظلومان تحمیق شده رابا هزاران نام وعنوان در پی اهداف شیطانی خود قربانی میکنند،نشاید که تو خود نیز در تکاپوی احراز مقام ذلیل مستبد باشی!!! هرگز مباد این چنین!

    پس به این میندیش که حريفانت چی میگویند : پان تورکیست ویا تجزیه طلب ویا در بهترین حالت ها هم نصیحت گر تو باشند که دست از مبارزه در طریق احقاق حقوق از دست رفته ات باز داری و حرفت را چون زهر در سینه که مبادا این یا آنی از گفتارت خشمگین شود ویا هم در موازنه ی جنگ قدرت میان این و آن منافع انسانی تو همیشه پامال باقی بماند، ولی او علم بردار قدرت طلبی اپوزیسیونی به نفع قوم و قبیله خود ثابت قدم و در موازنه باشد!!! پس تو راه خود رو که بیشتر ازاین نباید مظلوم باشی !!!

    باید از خود جویا شد که چرا؟

    تو میسوزی و خاکستر میشوی مگر آن مردک نامرد هنوزهم فریاد میکشد که خاموش باشی ویا اگر فریاد میکشی، فریادت همسو و همگون با فریادهای عظمت طلبانه و غاصبانه ی او باشد که گاهی از وحدت ملی در نبود ملت حرف میزند و گاهی هم از هموطنی و منافع مشترک در فقدان هرنوع زمینه ی وجودی و عادلانه ی آن!!! و گاهی هم از حوضه های اشتراکی در مدنیت های خیالی در جنگ تاریخی خود برعلیه تاریخ و همه چیزتو! مگر شیادانه گاه گاهی برادرت خطاب و در دل نیشخند میزند که هنوزهم پیمانه ی انتقامش به آخر نرسیده!

    وای برتو که با چنین همرهان سست بنیاد همسفری که از تو هدیه ی جان در تأمین توشه ی راه اغواگرانه ی خود میخواهند ولی تورا از اندیشیدن به منشأ و مبدأ دردها و رنج های صعب العلاج پیکر زخمی و هزار پاره ات باز میدارند.

    دوست و هموطنت خطاب میکنند، ولی در برخورد با حق و حقوق پامال شده ی تو، باهم همداستان اند که تو دایماً باید بدنبال ایشان باشی و ذایقه ی زندگی را از هدیه و کرم ایشان دریافت کنی !!! نه از فهم و زبان خود. زانکه تو از قوم کوچکتری ویا هم از نژ اد دیگر. تازه شکر گزار هم باید باشی که آن نام افغان را به تو تحفه میدهد و این هم دُر زبان را! به شرطی که حرفی از خود بودنت بر زبان نیاوری و جلوه ای ز آگاهی را در وجود خودت به نمایش نگذاری که میوه ی ممنوعه است. صدایت را هم باید است دایما در کنترول گیری که بلند تر از آواز یک برده بالا نشود .که به ایشان سخت نا خواسته است؟؟؟ زیرا که

    دشمن از هیچ چیز تو به این اندازه هراسان نیست که از فریادهای خواب شکن و طوفان خیز تو. مبادا که از جرس قافله ی آگاهی که فریاد تو جان مایه ی آن است، این بخواب رفتگان افیونی تاریخ از خواب بیدار شوند و کاخ جبروتی ایشان را واژگون سازند!!!

    و آنگاه ایشان اسیران دیروز را در مقام برابری با خود در امروز بینند! چی شکوهمند است آن روز!

    خواهر و برادر!

    راه تو روشن و هدفت معین است که نه چیزی کمتر از رهايی و نه هم چیزی بیشتر از رهايی درآن گنجایش دارد، پس تو راه خود را رو که در عقب خود از کارکردهای دیگران تو جوابده نیستی!!! همانند آنکه عده ی سرگردان قبرستان های تاریخ اند که استخوان قدرتمندی را جهت بالیدن امروز خود دست و پا کنند که تو ازآن بی نیازی! و همین کافیست که به نسل انسان تعلق داری و بس و در متن این نسل هم محتاج جستجوی نامت نیستی که بی نامان دشمن آن اند.

    پس بی هراس به پیشواز ودیعه ی آزادی و عدالت بشتاب و از چسناله های عقده مندان مریضان لا علاج تاریخ هیچ هراس و تردیدی در دل راه مد ه. تو پیروز میشوی! زانکه راه تو حق است.

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •