• بازگشت به صفحه اصلی
  • vrijdag 31 oktober 2008

    تركان و زبان فارسی

    حامد شفایی نورمند

    تــرکــان و زبــان فـارسـی

    درشمارهً پنجم سال جاری نشریهً نی, مطلب جالبی را بقلم محترم برمک خراسانی با عنوان زبان و مسئله ملی در افغانستان خواندم. آقای خراسانی مقاله اش را بسیار خوب و محققانه نوشته است, اما یک موضوع عمداً ویا سهواً نادرست آماده است, وآن تاجیک خواندن سلاطین غوری است. آقای برمک نوشته اند: (زبان و ادب فارسی در دوره حکمرانی شـاهان غـوري که تاجيک تبار و دری زبان بودند، در هـند رونق بيشـتر يافـت). تا آنجا که این حقیر تاریخ افغانستان و منطقه را مطالعه کرده ام، سلسله غوریان ترک بوده اند نه تاجیک. غوریان نیز مانند غزنویان زبان فارسی را در قلمرو وسیع خویش رونق دادند و به مرور زمان طی قرون متمادی باعث شد که زبان مادری خویش را از دست داده و فارسی جای گزین آن گردد. غوریان و هزاره ها یکی بوده اند. مورخ شهیر کشورما, مرحوم محمد صدیق فرهنگ در کتاب افغانستان در پنج قرن اخیر صفحه 29 در مورد سلسله غوریان می نویسند: ( درسده دوازدهم دولت غزنوی بدست امرای غوری که از هزاره جات کنونی برخاسته بودند منقرض گردید اما اینان هم بزودی مانند اسلاف شان راه فتوحات آسان را درهند درپیش گرفتند و درنتیجه خراسان بدست دولت دیگری از نژاد ترک با عنوان خوارزمشاهیان افتاد). آقای فرهنگ در اینجا دو موضوع را روشن می سازد. اول اینکه امرای غوری از هزاره جات بوده اند و دوم اینکه غوریان ترک بودند. بنا به تحقیقات کافی که صورت گرفته است هزاره ها نیز ترکی و مغولی تبار اند. نقش ترکان در توسعه دین مقدس اسلام و در پیدایش و گسترش زبان فارسی بسیار مهم بوده است. در دوره خراسان اغلب پادشاهان سرزمین وسیع ماوراءالنهر, افغانستان , ایران , بخشی وسیع از هند, ترک بودند. سلسله غزنویان, غوریان, خوارزمشاهیان, سلجوقیان, تیموریان, بابریان, ایلخانان , نادر قلی افشار, قاجاریان, صفویان, عثمانیان همه ترک و مغول بودند که گهگاهی دامنهً حکومت شان از هندوستان تا مصر کشانده می شد. نقش آنان در دفاع از اسلام در برابر نیروهای مسیحی در جنگهای صلیبی تعیین کننده بوده است. مردم هند اغلب بدست همین ترکان مسلمان شدند, که ملت پاکستان و بنگلادش تاریخ خودشان را به امرای غوری ربط می دهند. همچنین امپراتوری روم شرقی بدست همین ترکان مسلمان سقوط کرد. جالب اینجاست که آنان با اینکه زبان ترکی, زبان مادری شان بوده است, اما در قلمرو خود زبان فارسی را رسمیت دادند. دربارغزنویان و غوریان و بابریان پر از شعرا و نویسندگان فارسی زبان بود. شاید همین امر باعث شده باشد که امروزه ایماقها و هزاره ها فارسی, زبان مادری شان شده است. یک مطلب معتبردیگری را چندی قبل در سایت انترنت خواندم که ثابت می سازد غوریان هزاره بوده و ایماقها و هزاره ها از یک قوم می باشند. در تاریخ اول ماه جون 2004 مطلب جالبی را در سایت فارسی بی بی سی با عنوان بازیگر هالیوود "شاهزاده افغان" است، خواندم که خبر داده بود هنرپیشه امریکایی آقای اسکات راینر از نوادگان جوسیا هارلن است. او بتازگی خبر شده است که جوسیا هارلن جد وی, اولین امریکایی بوده که به افغانستان سفر کرده و لقب شاهزاده غوری را بدست آورده است. او زمانی از این موضوع با خبر شد که آقای بن مکنینتایر کتابی را در باره اجدادی آقای راینر نوشته است. بنقل از سایت بی بی سی دقیقا چنین آماده است : ( جد هنر پیشه هالیوود آقای اسکات راینر بنام جوسیا هارلن با هزاره های افغانستان در شاهزاده نشین غور بخصوص رفیع بیگ شاهزاده وقت غور قرار دادی را به امضا رسانید که به موجب آن هارلن به رفیع بیگ کمک می کند تا در جنگ بر رقیب همسایه اش پیروز شود و در عوض او و اولادش لقب همیشگی شاهزاده غور را کسب می کنند. جوسیا هارلن در قرن 19 وارد افغانستان شد و در امور نظامی مهارت داشت و امیر دوست محمد خان او را به عنوان فرمانده ارتش افغانستان استخدام نمود و در سال 1939 دوست محمد خان از هارلن می خواهد تا به جنگ شاهزاده ای در آن سوی کوههای هندوکش برود و در این ماجرا است که هارلن با هزاره ها و بخصوص رفیع بیگ شاهزاده وقت غور این قرار داد را امضا می کند. سایت فارسی بی بی سی اول ماه جون 2004 ). متاسفانه در افغانستان بنا بر تعصب افراطی نژادی, در چند قرن اخیر کوشش شده است که هویتهای ملی اقلیتهای قومی محو شود. چنانکه دیده شد طالبان چگونه بتهای بامیان را که یکی از 7 بنای بزرگ تاریخی جهان محسوب می شدند و افتخار کل ملت متمدن افغانستان بود, نا بود ساختند. این بت ها را مسلمانان صدر اسلام که بسیار جدیتر از مسلمانان امروزی در امور اسلامی بودند, تخریب نکردند و 1800 سال استوار باقی ماندند؛ اما درعصری نابود شدند که اوج شکوفایی و مدنیت است . سلطان محمود غزنوی که با یورشهای مکررش به غور, مردم آن جا را مسلمان کرد , آثار تاریخی آنجا را تخریب نکرد. مردم غور پیش از حملات سلطان محمود اغلب مسلمان نبودند و با حملات و کشتارهای بی رحمانهً سلطان محمود، مردم آن مسلمان شدند و شاید همین مسئله باعث شد که غوریان از غزنویان انتقام بگیرند. سلسله غزنویان توسط غوریان منقرض گردد و شهر زیبا و فرهنگی غزنی با تمام آثارش نابود شود. در هر صورت تعصبات افراطی قومی در افغانستان باعث شده است که حقایق تاریخی صادقانه درج تاریخ نشود. ما برای جستجوی واقعیتها مجبوریم تاریخ کشورهای همسایه و منطقه را مطالعه کنیم و حقایق را بیابیم. در تاریخ هندوستان و پاکستان بسیار روشن آمده است که غوریان ترک بوده اند. در جای دیگر خواندم که غوریان ترک و مغول بودند. نمی دانم آقای برمک که مقاله اش بسیار جامع و علمی نوشته شده است، چرا غوریان ترک را تاجیک تبار نوشته اند؟ من در اینجا منابع بسیار معتبری دیگری را که در تاریخ هندوستان در انترنت به زبان انگلیسی می باشند آورده ام تا خوانندگان عزیز برای مطالعه بیشتر به آنجا مراجعه نمایند. http://www.geocities.com/somasushma/ghori.html در حدود 1140 غوریان که ترک و مغول بودند http://www.geocities.com/narenp/history/history/fighters.htm اشغال هند توسط ترکان The Turkish Invasion (1000 AD � 1206 AD) http://www.geocities.com/ajayvasani/historyofmedievalindia-turks.htm Muhammad of Ghur, Ghuri (a Turk) attaked to India http://www.hinduschools.org/History/1000-1857CE.php خیلی از نویسندگان افغانی و خارجی متاسفانه بدون تعمق و تحقیق به تقلید از دیگری چیزهای را بدون پایه و اساس می نویسند و بطور نا صحیح اشاعه می بایند. یکی از این موضوعات وجود زبانهای مختلف در افغانستان است. اغلب نویسندگان داخلی و خارجی نوشته اند که در افغانستان بیش از 30 زبان وجود دارد. این درست نیست. در افغانستان کمتر از 10 زبان وجود دارند و این زبانها دارای لهجه های مختلف اند. نباید لهجه ها را با زبان اشتباه گرفت. مثلا در زبان دری، لهجهً هراتی, هزاره گی, کابلی, شمالی, قندهاری و غیره وجود دارد, ولی تمام اینها زبان دری هستند. مطلب دیگر اینکه بعضی از مترجمین به مقامهای رسمی فنلند به خاطر منافع شخصی خود گفته اند که زبان دری و زبان فارسی دو زبان جدا و مستقل اند. در حالیکه اینطور نیست. کسانی که تاریخ ادبیات فارسی را خوانده باشند می دانند که دری زبان فارسی نوین است که در زمان طاهریان و صفاریان مقدمات آن آماده شد و در زمان سامانیان رسمیت یافت. تمام شعرای بزرگ فارسی مانند رودکی, فردوسی, مولانا, سعدی, حافظ, علامه اقبال, بیدل, ناصر خسرو, ابن سینا, سنایی, عمر خیام, بابا طاهر و غیره به زبان دری شعر سروده اند. در حالیکه زبان یک بخش مهمی از فرهنگ است و اهمیت آن به اندازه ای است که زبان را جدا از فرهنگ می نویسند و بسیار دیده شده است که نویسندگان نوشته اند "زبان و فرهنگ" . فرهنگ در حقیقت وسیله ای است برای روابط و دوستی و نزدیک شدن ملتها بایک دیگر و عبارت است ازتولیدات و ارزشها و هنجارهای مردم یک جامعه؛ در کشورهای ایران, افغانستان و تاجیکستان یک زبان به سه نام جداگانه فارسی, دری و تاجیکی نام گرفته است و انگیزه اصلی آن برخورد سیاسی این سه کشور با قضیه زبان فارسی بوده است. در حالیکه هر سه آن یک زبان است و می تواند گویندگان آنرا باهم نزدیک بسازد, متآسفانه مسئله زبان در این سه کشور, از قالب فرهنگ خارج شده و بو و رنگ سیاسی را بخود گرفته است. این شیوه نتنها که مردم این منطقه را باهم نزدیک نمی کند بلکه بر فاصله آنها هر روز می افزاید.نقل از سایت کانون توسعه وتعاون افغانستان

    غوری ها و ايماق ها

    نصرالدين ايماق- مسکو
    غــــــوری هـــا و ایمـــــاق هـــا
    دوسال پیش نظربه پیشنهاد دوستان فرهنگی از جمله خودم ، کتاب تحقیقی را بنام ((تاریخچۀ نژادها و اقوام در افغانستان))، پروفیسور عنایت الله شهرانی، برشتۀ تحریردرآورد. و تا جاييكه من با اين كتاب آشنا شدم و مطالعه كردم ، کتاب مذکور از روی بیش از هشتاد و پنج مآخذ معتبر تهیه شده بود.
    نسب شناسی وتحقیق درنژاد نه تنهادرجملۀ علوم اجتماعی بشمارمی آیند، بلکه اکنون در قطارعلوم مثبته قبول شده اند. چونکه تحقیقات آبدات و آثار تاریخی و عتیقه(علم آرکیالوژی) به لابراتوارها حل وتثبیت میگردند، همچنانکه جمجمه ها و اناتومی(فزیکل انتراپالوژی) به تست های دی- ان- ای. گذاشه میشوند.
    چندی قبل مقاله ای بنام ((ازنام غوریها”ایماق ها” تجارت سیاسی نکنید)) ازطرف شخصی باسم عید محمدعزیزپور در سایت آریایی نوشته بود که اینک در زمینه با احترام به نظريات ايشان و مراعات برادری چند جمله بعرض میرسد.
    پیش ازهمه عرض من اینست که اینجانب نصرالدین ايماق، از اهل منطقه دره زنگ ولسوالی گرزيوان كه فعلآ درمسكو زندگی ميكنم، از بابه واجداد خود را نسل تورکان ایماق ميدانيم، ولی شما در حاليكه خود را يك نويسنده ميدانيد چطوردر مقاله خود، ناشناخته در بارۀ همه ايماق ها تمايلات شخصی خود را تاپه زده ايد و قضاوت نادرست نموده ايد، مغرضانه حكم ميكنيد كه ایماق ها تورك نيستند و اسد الله آسیابان هم كه در مقاله ظاهر كوشا ذكر شده است ايماق نيست، درحاليكه خود را دوست او نيز قلمداد كرديد. من درباره دوستی شما سوالی ندارم ولی ما با ايشان قرابت نزديك قومی و خونی داريم. پس اگر من ايماق هستم طبعآ آن هم از اهل ايماق ميباشد واگر براستی شما دوست هستيد، دوستی شما نباید باعث آن گردد كه ناشیانه هويت آنرا نفی نمائيد. شما میتوانید در مورد هويت خود هرچه ميل شما باشد همان را بكنيد ولی فتوا های غيرمسئولانه در مورد هويت ديگران صادر كردن كار نادرست است . آیا راه مبارزه همینطورست که شما انتخاب کرده اید؟ من مضامين شما را هم تعقيب ميكنم و بلد هستم، ترجمه كردن كتابها و به نام خود قلمداد كردن گفتار ديگران نميتواند انسان را در صف معتبر نويسندگان واقعی قرار بدهد و بعدآ هم بنام نويسنده گپ های كلانتر از خود را به هرطرف حواله نمايد. پروفيسور داكتر عنايت الله شهرانی شايد به اندازه دوبرابر عمر من و شما تحقيقات علمی كرده باشد وخدمات شايانی را در عرصه های مختلف انجام داده باشد. به نظر من شايسته نيست كه انسان در زير سايه های كلان، خود را به همان اندازه كلان احساس كند و به خاطر خوش ساختن ديگران به هرطرف حمله ور شود.
    علاءالدین جهانسوز، عروس البلاد غزنی(به عوض جهان استعمال میشد) را چنان سوزانید و تخریب کرد که درتاریخ وطن مان از بدترین کارهای انسانی و اسلامی بشمار می آید، و سوال اینجاست وقتیکه او را کسی درقسمت نژادها به تورک نسبت میدهد چه افتخاری را از آن در نظر خواهد داشت؟ ولی جان مطلب درينجاست كه واقعيت را برای تمايلات شخصی نميتوان تغيير داد
    جناب گرامی عزیزپور، جملات ذیل را درمقالۀ خویش آورده اند:
    یک: ((از آنجائیکه غوریها تاجیکهای کوهستانی محسوب میشوند))
    دو: ((در مورد تاجیک بودن تاجیک ها هیچ شک و تردیدی وجود ندارد)) (فکرمیشودکه کلمۀ تاجیک دوم بمفهوم ((غوری)) باشد)
    سه: ((و بر مبنای پیش داوری ها و گمانه زنی های ذهنی و گزنش که بعضن فاقد معیارهای علمی مردم شناسی است)).
    دربالا سه جملۀ نويسنده آقای عزیزپور را آوردم و موضوع قضاوت را به خواننده گان محترم میگذارم تا فکرکنند که بنا بر فرمودۀ خود، دلایل شان را تردید و رد مینمایند. زیرا جملات اول و دوم هردو از روی احساسات و بدون دلیل گفته شده است و درجملۀ سوم میگویند که هرکسی اگرمینویسد باید((معیاری و علمی)) باشد و خواننده بزودی پی می برد که جملات اول و دوم شان بدون دلایل علمی و معیاری و تحمیلی است.
    جناب عزیزپور میفرمایند: ((ولی خودشان کورخود و بینای مردم شده اند و نمی بینند که خود نیز به زدن طبل قومی از افغان ملت کمترنیستند)). محترم عزیزپور درینجا از احساسات عمیق و نفرت بزرگ برعلیه تورکها که برادران شان می باشند، نشان داده که کلمات ((کور)) و ((کمتراز افغان ملت)) را ستعمال نمودند.
    شاید جناب عزیزپور خوانده باشند که دربارۀ غوریها و ایماقها جمله گفته های آقای شهرانی از روی اسناد و شواهد آورده شده که امید است متوجه شده باشند. باهمه احترامیکه بملت محترم عادی پشتون ها داریم، باید اذعان گردد که ملیت های تاجیک - پشتون - تورک - بلوچ - نورستانی ودیگرها همه برادر و برابر اند ولی وقتیکه افغان ملت میگویند باید دانسته شود که گروه خاصی از قبیله پشتون های اند که تفوق طلبی و تبعیض را در عمل و خیال پیاده و می پرورانند. افغان ملتی با برتر دانستن افغانها بمعنی پشتون کارهای بخاطر تغییر نامها، اماکن، ازبین بردن آثار تاریخی، مسخ تاریخ، ضدیت با فرهنگ وضدیت با زبانها و ملیت ها بمردم افغانستان انجام دادند و خود هم مصدر هیچ خدمتی نشدند. اقلاَ اگرفرهنگ ستیزی کردند، فرهنگ دیگری را باید بمیان می آوردند، که نیآوردند. واما طوریکه شما نویسندۀ گرامی می نویسید ((کمترازافغان ملتی )) نیستند، لطفاَ یک دلیل باید می آوردید، درحالیکه دربارۀ غوریها مثلیکه شما از احساسات کارگرفته اید ، دانشمند عزیزمحترم شهرانی درنوشته های تحقیقی شان هیچگاهی ازاحساسات کارنگرفته وفقط بخاطرتحقق بخشیدن تاریخ، یکسلسله حقایق را از روی اسناد آورده اند، ولی یقین داشته باشید که به علاءالدین جهانسوز، اگرتورک هم باشد کسی افتخارنخواهد کرد، مگر افغان ملتی ها، محمدگل مومند را بابای ملت خود می شمارند.
    افغان ملتی ها نه تنها بملت بزرگ تورک افغانستان ظلم کردند، بلکه زبان آهنگین فارسی را که تورک ها بمدارج عالی رسانیدند نیزضعیف ساختند، و بملت عادی و مظلوم پشتون هم مصدرکدام خدمتی نشدند و تنها کار خارق العاده بزعم خودشان این بود که مردم عادی را برعلیۀ برادران پشتون شان در ستیز آوردند.
    وازتهمت طفلانه آقای عزیزپور بخاطری برايم رنجیده گی پیداشد که تورک ها در کدام تاریخ و بروی کدام سند برعلیه تاجیک ويا پشتون ستیز کردند ویاعلیه این برادران چه کارتخریبی نمودند، مثلیکه شما از روی یک مقالۀ تحقیقی جناب شهرانی چنان بر آشفته شده اید که همه را، برابر به کارهای افغان ملت کرده اید؟ شما كه خود را يك مرد دانا و چيزفهم جا ميزنيد، چطورشد که تمام خدمات بیدریغ تورک ها را بتاریخ افغانستان و ادبیات فارسی فراموش کرده و اینک فتوای نابجا صادر مینمائید؟
    جناب عزیزپور فرموده اند: (( اگر تورک ها غوری هارا ایماق نامیده اند)). خواهشمندم نوشتۀ استاد شهرانی را دوباره بدقت تمام مرور نمائید. خلاصۀ گفتار در مقالات محترم استاد شهرانی این بوده که غوری ها و ایماق ها در خون یکی ولی ایماق ها که اسم شان در تاریخ تورک پیش از غوری ها ذکرشده است، تاریخ و قدامت شان را علیحده شرح داده اند و بشما معلوم است که متوجه نشده اید.
    آقای عزیزپور میفرمایند: (( غوریان بزبان فارسی صحبت میکنند، زبان فارسی زبان مادری شان است، حتی ازشاهان مشهور غور بهترین و زیباترین اشعار به زبان فارسی بجا مانده است.)) من نميدانم كه اين سخن را فهميده گفته ايد ويا نفهميده !!! فارسی شعرگفتن و بفارسی صحبت نمودن دائم به نسب و گویندۀ اصلی دلالت نمیکند. بابرشاه اشعار فارسی دارد، سلطان محمود کبیر شاعرفارسی بود و بفارسی تکلم میکرد، بهرام شاه غزنوی، سلطان حسین بایقراء، امپراتور همایون، امپراتور جهانگیر، خلفا و شاهان عثمانی، سلاجقه، شیبانیان، منغیتی ها، هشترخانیان ودیگرشهریاران تورک بزبان شیوا و آهنگین فارسی شعرگفته و هزاران چند نظر به فارسی زبانان بفارسی وارتقاء آن خدمت کرده اند. همچنانکه بزرگان ادب و عرفان چون مولانای رومی، امیرخسرودهلوی بلخی، نظامی، خاقانی، صائب، بیدل و صدهای دیگر هزار مرتبه خوبتر و زیباتر از شاهان غوری شعر سرودند، و اینکه علاءالدین جهانسوز مردم بیگناه و مسلمان غزنی را ((اوباش)) میگوید و ازخون مردم آن عروس البلاد جهان جوی خون میراند، آنرا شما دلالت به روانی شعر فارسی و تاجیک بودن جهانسوز و بنی اعمام او میدانید؟ عجیب است. فرضاَ اگر او تورک هم باشد و چون شما به او افتخار می ورزید ما با دودست ادب وی را با نام و نشانش بشما می بخشیم.
    آقای عزیزپورمیفرمایند که به خاطر کلمۀ ((ایماق)) که تورکی است، نمیتواند ایماق ها تورک شوند، یکی از دلایل خوبی تورک بودن ایماق ها آوردن کلمۀ ((ایماق)) است و چرا دلیل خوب محسوب نگردد و جملۀ شانرا اینطور می آورند: (( اما این معناها هیچ ربطی به تورکی نژاد بودن غوری هاکه یک قوم کاملاَ جدا و علیحده اند ندارد، غوریها نه با مغول ها و تاتارها پیوند نژادی داشته اند ونه هم با تورک ها چنین پیوندی دارند)). مکرراَ بایدعرض کرد که وقتیکه مسئله ای تحریر می یابد باید اولاَ مطالعه گردد، بعداَ با تعمق نوشته شود. جناب عزیزپور ندانسته اند که تاتارو تورک یکی اند و تورک تاتار معروف است ودراینباره بیکی ازشماره های هفته نامۀ امید باید مراجعه میکردید که از قلم پروفیسورعنایت الله شهرانی نشرشده است. دو دیگر اینکه وقتیکه نژاد میگوئید مغول هم درنهایت تحقیق به تورک می پیوندد. و اینکه میگوئید کلمۀ ایماق دلالت به تورک بودن ایماق ها نمی نماید، باید بگوئیم قزاق، قرغز، اویغور، تاتار، قره قلپاق، قره چای وغیره نامهای تورکی می باشند که به تورکی میگویند و تورک می باشند.
    در قسمت اینکه غوری ها را گفته اید، متشکل از چهارقوم می باشند، تایمنی، جمشیدی، فیروزکوهی و سوری، درین شکی نیست که هردو از بقایای کوشانی و هیاتله و باز از شارها و ارتباط به مردم تورک توکیو یا هون های سفید داشته میباشند ودرینباره در کتاب (( امپراتوری صحرانوردان)) نوشتۀ رنه گروسه ، مکمل تحریر یافته ولی متوجه باید بود که اصطلاح مردم ((چهار ایماق)) است و (( چهارغوری)) نمی باشد. و دلیل فارسی گویی آنها به تاجیک بودن شان نمیتواند مطابقت کند، چونکه هزاره ها اکثراَ فارسی زبان شده اند ودرحقیقت غوری و ایماق و شارها جمله ریشۀ تورک هزاره گی دارند. واینکه مؤرخین ما تورکان هزاره را نژاداَ به تورک میرسانند، قطعاَ هدف سیاسی وبهره برداری ندارند، تنها حقایق نژادی شانرا بحث نموده اند، مثلیکه جناب حاج کاظم یزدانی هزاره ، هزاره ها را تورک ثابت کرده است. همچنان است نوشته های استاد شهرستانی. مردم هزاره یک قوم بزرگ میباشند و صلاحیت و اختیارخویش را دارند و آنها را کسی از راه کذب نمیتواند جانب خود بکشاند. حتی تورکان هزاره اگرخواسته باشند تورکهای دیگر را بشمول تورکان ایماق جانب خود بکشانند چه عیبی خواهد داشت، چونکه همه یکی میباشند.
    تورک گفتن غوری ها و ایماق ها و ریشه یابی به آنها بصورت قطع ارتباطی به سیاست ندارد. مؤرخین دراکثر کتابها، غلجایی هارا با اسناد و دلیل ریشۀ تورکی داده اند، درحالیکه اکثریت شان پشتون شده اند و اکنون حتی یک نفر غلجایی نمیخواهد که خود را به تورک نسبت دهد. واین حق مشروع آنهاست، زیرا ازیکطرف آنها وهرکس دیگر بشمول غوری ها انسانهای مستقل میباشند وحق آنرا دارند به هرنسبی که خواسته باشند خود را نسبت دهند. و دوم سالهای زیادی شده که پشتون ها قدرت حکومتی دارند و نمیخواهند منفعت خود در حکومتداری منصرف شوند و ازتحلیل هایی که آنها را از روی اسناد به تورک نسبت میدهند، هیچ بهرۀ سیاسی را از آنها درنظر نداشته اند و این نوشته ها در جملۀ علم الانساب میباشند ویک مسلک بزرگ علمی و اجتماعی است که درقطار علوم دیگر قرار دارد.
    جناب عزیزپور ازمنهاج سراج یادمینمایند، ای کاش ((طبقات ناصری)) را اندک عمیق تر مطالعه میکردند و می یافتند که وی از تورکان جوزجان، از نواسه های محمودغزنوی و نیز نواسۀ امام عبدالخالق جوزجانی و دو جانبه تورک می باشد و او به افتخار غوری ها کتاب را بنام ناصرالدین قباچه تألیف نموده که می تواند دلیل خوبی بر تورک بودن غوری ها ، نامهای تورکی پادشاهان شان باشد. ناصرالدین قباچه، علاءالدین علی مردان خلجی، شمس الدین التتمش، بهاءالدین طغرل، محمدشیران خلج، حسام الدین خلجی، ابوالمظفرالتتمش، قطب الدین ایبک، آتسز، کزلخان، سیف الدین ایبک چه، سنقر، سنجرتغلق وغیره.
    به تاجیک گفتن کسی بدون روایت مؤثق و دلیل و سند نمیتواند تاجیک شود، همه تورکان که بفارسی صحبت مینمایند، می توانند خودها را تاجیک بشمارند. چونکه بیش از هزار سال هم تاجیک و هم زبان تاجیکی زیر حمایۀ برادری تورک ها قرار داشت و هیچوقت حرکت تبعیضی ازجانب ایشان سرنزده است و اینست دلائلیکه غوری ها و ایماق هارا از روی اسناد تاریخی تورک گفته اند.
    اولترازهمه اشتباه جناب عزیزپور اینست که میگویند بفدراسیون فرهنگی ایماق ها دعوت نشده بودند و این کاملاَ عاری از حقیقت است. از گزارش های مفصل كار قورولتای فدراسيون برميآيد كه رئیس مجلس فدراسیون، شخصاَ سلام های ایماق ها را به آنجا رسانیده بود و از قرار مقاله نويسنده گرانقدر آقای ظاهر كوشا معلوم گرديد كه چند نفر هم درمجلس حاضربودند واین کار شما تفرقه اندازی اندر میان تورکان و تورک ایماق است. زیرا ایماق ها می توانستند مثل دیگر تورک ها بدون دعوت باهم خون ها و همزبان های خود به مجلس داخل شوند. و لطفاَ مکتوب محترم داکترفیض الله ایماق از شخصیت های نامور مطبوعات و تورک ایماق را در سایت محترم داکترهمت فاریابی بخوانید. و جناب داکتر ایماق یگانه دوکتور فولکلور و ادبیات عامیانۀ تورک های اوزبیک افغانستان و مؤلف چندین اثر تورکی و اساسگذار پروگرام تورکی در رادیوی افغانستان درسال 1350 هجری شمسی می باشند. اگرمبالغه نشود ده ها هزار ایماق ازسرحد بدخشان تا هرات هم اکنون کاملاَ به تورکی سخن میگویند وشاید دست کم پنجاه هزار ایماق در اندخوی بزبان تورکی سخن بگویند که اگرکسی آنها را تاجیک بگوید، یقین است که از تاجیک شدن رنج نمی برند و اما از شجره و نسب سازی جعلی بد خواهند برد.
    از اینکه آقای عزیزپور قناعت کرده اند که کلمۀ ((ایماق)) تورکی است، در بارۀ آن بحث نمی شود. ولی اینک ارتباط و ریشۀ آنها را در تورکی و تورک بودن می آوریم که زیاده تر معلومات ما از کتاب محترم پروفیسور عنایت الله شهرانی میباشد.
    عبدالحی گردیزی در زین الاخبار، ایماق یا ایماک را در جملۀ هفت برادر تاتار می آورد و چون تاتار، تورک اصیل است پس ایماق هم تورک اصیل می شود(ص 550 زین الاخبار).
    در تقسیمات اولس های مغولی به اتوغ ها، گروپی را بنام ایماغ(ایماق) داشتند که ازجمع خودشان بوده و چون مغول و تورک در ریشه یکی اند، پس ایماق متعلق به قوم تورک می باشد که درسرزمین های مغولستان و اویغورستان، تاجیکان تشریف نداشتند.(رجوع بفرمائید به صفحۀ 221 نظام اجتماعی مغول و صفحات دیگرآن) درصفحۀ مذکور مؤلف علاوه میداردکه (( معرف بیکدسته خانواده خویشاوند نزدیک ویک قبیلۀ کوچک بوده که افراد ایلات و استخوانهای یسونها... ولی اصل و نسب همه می بایستی به فرد واحدی منتهی میشد)).
    همچنان درکتاب نظام اجتماعی مغول پیداست که ایماق ها ارتباط به یاقوت های تورکی نژاد یاقوتستان دارند. ایماق ها را درکتاب مذکور جزء نظام خود گفته اند که از آنجا سرچشمه میگیرند، ایماق ها را صاحبان اراضی خاص دانسته اند که خود میرساند که ایماق ها جزیی از نژاد تورک و مغول می باشند که کاملاَ دور از مردم آریایی میزیستند. واقعاَ تحقیقات نشان میدهد که ایماق ها از دیگر تورکان بشمول غوری ها به مغول نزدیک می باشند که بعدها بمانند دیگر اتراک جزء تورک ها شدند.
    پروفیسور لویی دوپری ، انتراپالوجیست و افغانستان شناس، در کتاب ((افغانستان)) بصراحت لهجه، ایماق را از جمع تورک و مغول دانسته، مراجعه شود به کتاب مذکور.
    مؤلف کتاب ((حیات افغانی)) ایماق را از نسل ترخان تاتاری آورده، چون تاتار تورک است پس ایماق نیز تورک میشود. لطفاَ درین خصوص به کتاب مذکور مراجعه بفرمائید. مؤلف مذکور علاوه میدارد که ایماق برادر هزاره است، و این یک حقیقت مسلم است که چون هزاره تورک، پس برادر او نیز تورک می باشد.
    وما فعلاَ ده هاهزار ایماق را در وطن خود بشمول کابل داریم که مردم آنها را درجمع هزاره می شمارند، البته درین شکی نیست تعداد کثیر ایماق ها به نسبت موقعیت های جغرافیایی و محیطی بفارسی و پشتو صحبت مینمایند.
    درکتاب ((تاریخچۀ نژادها...)) به نقل قول از استاد حبیبی آمده: (( درقرن اول اسلامی بر زابلستان ، دودمان رتبیلان و برکابل کابلشاهان و بر بامیان شیران(شاران) و برغزنه و گردیز لویکان و بر ولایات شمالی هندوکش تگینان و بر غور و هرات سوریان حکم میراندند و تمام این خاندانها مردم بومی و از بقایای فرماندهان محلی و یا کوشانی و هفتلی افغانستان بودند))(ص 159 تاریخ افغانستان...) درینجا استاد حبیبی بصراحت لهجه میفرماید که سوریان ایماق بصورت قطع اولادۀ یفتلی و کوشانی و آنها ازجمع طائفۀ یوچی و هون های سفید بشمارمیروند.
    درنوشتۀ پروفیسور برلاس و او به نقل از افغانستان آف ده افغانز می آورد که(( حاکمیت کوشانی های تورک تبار که یکی از گروپ های یوجی ها بودند، بعداز پارچه شدن بصورت شهزاده نشینی ها ادامه پیدا میکند و نمونۀ بزرگ آن کابلشاهان و یبغوهای تخارستان اند))(ص 18 آریانا برون...)
    چون ایماق و غوری هم تبار کابلشاهان و یبغوها می باشند و آنها به کوشانی ها ارتباط دارند، بناءَ می توانیم ارتباط خونی غوری ها را با ایماق ها، با کوشانیها دلیل تورک بودن شان بدانیم. همچنان پروفیسور برلاس سخن و فرمودۀ استاد حبیبی را تائید میکند که سوریان ایماق یکی از فرماندهان محلی و از طائفۀ یوچی ها میباشند. چنانچه درجای دیگراین مقاله نظر استاد حبیبی رابه عین مفهوم نقل کردیم.
    درجریدۀ ((اولوس)) جمهوری اوزبیکستان آمده: (( ایماق از اختلاط و امتزاج تورکی و مغولی تشکیل یافته ازاین قبایل شبیه آسیای مرکزی بوده، ایماق ها بزبان تورکی تاجیکی و تورکمنی تکلم میکنند. واز فحوای متن جریدۀ اولوس اوزبیکستان برمی آیدکه سوری هارا به تیموری ارتباط میدهند ولی بسیار امکان دارد که آنها از اولادۀ تیمور نباشند و منظور از تیموری شاید تورکستانی و از شاخۀ برلاس باشند زیرا امیرتیمور اصلاَ برلاسی میباشد.
    آقای پروفیسور برلاس در مجلۀ ((آریانا برون مرزی)) علاوه میدارد که: (( سوریان سلسلۀ شاهان تورک پشتو زبان هند می باشند))(ص 17 آریانا...).
    در دائره المعارف آسیای مرکزی در پارۀ ایماق آمده: (( ایماق نام عمومی یک تعداد قبایل و عشایر تورکی افغانستان و اوزبیکستان می باشد))(ص 162).
    اکنون شاید به صدها هزار و حتی بیش از یک ملیون ایماق در اوزبیکستان مثل دیگر تورکان آنجا حیات بسر ببرند و هیچ یک از آنها بزبان فارسی آشنایی نداشته و بزبان آبایی خود تورکی صحبت مینمایند.
    ایماق های صفحات شمال اصلاَ بفکر آن نیستند که خودرا غیراز جزء ملیت تورک بدانند. اکنون تلفظ تورکی در میان تورکان افغانستان و تورکان ایماق یکی میباشد و عزیزان ایماقی بمانند دیگر تورکان افغانستان در رهبری جنبش ملی افغانستان قرار دارند و همچنان امروز ادارات انکشاف زبان و ادبیات تورکی و احیاء فرهنگ تورکی بدست ایماق ها می چرخد.
    غوری ها(دلایل این بحث را نیز اکثراَ از کتاب محترم پروفیسورعنایت الله شهرانی اخذنموده ام):
    غوری ها بدون تردید درنسب با ایماق ها نسبتی دارند ولی عموماَ درنوشته ها بصورت علیحده درهرکدام تحقیقات صورت یافته است.
    نسبت دادن غوری ها به نژاد غيرتورك فقط بمانند نسبت دادن امیرسبکتگین به یزدگرد می باشد که بگفتۀ بارتولد، تورک شناس روسی: ((متملقین دربارها این نسب سازی هارا مینمایند و سبکتگین درنسب تورک و پیش از اسارت یک تورک کافربود)).
    اگر قرار باشد که منهاج سراج جوزجانی و یامؤرخین دیگر شهریاران ممدوح را به حضرت آدم برسانند راه های زیاد موجود است وهرچه که خواسته باشند می توانند آنرا ساخت و بافت بدهند. چنانچه که درهمین روایات افسانوی آمده که فریدون از ضحاک پادشاهی راگرفت واز وی سه پسر بنامهای سلم، تور و ایرج بیادگار ماند و ایرج پدر ایرانیها و تور پدر تورانیها شناخته شدند، پس به این دلیل تورک و تاجیک ازیک پدر و مادر می باشند، که جدا - جداسازی های متعصبین عبارت از ضیاع وقت است.
    امیدوارم درخصوص نسب غوری ها جناب آقای عزیزپور متوجه باشند که درکتاب طبقات ناصری که از زبان یک سپاهی بیسواد مغولی، غوری ها را تاجیک آورده، ازهمه اولتر یک سپاهی به نسب نمیداند، دو دیگر اینکه مغولها تورکهای آسیای مرکزی را با تاجیک ها نمیتوانستند تفریق نمایند و جمله را تاجیک ویا تورک خطاب میکردند و تاجیک نه به معنی آریایی بلکه از روی طعن هم تورک و هم تاجیک را تازی (تازیک) عرب میگفتند وحرف زاء را در تلفظ نمیتوانستند واضح سازند یعنی مسلمان ویا زیردست عرب و این فرمودۀ یک سرافسر یاسپاهی بیسواد مغول نمیتواند درنسب سازی غوری ها حتی یک سند ضعیف هم بشمار بیاید و حضرت جوزجانی از زبان خود نگفته بلکه از زبان یک سپاهی مغول گفته.
    جناب عزیزپور کلمات ((تاژیک)) و ((تاژیکان)) را از تاریخنامۀ سیفی هروی می آورند و آنرا دلیل بر تاجیک سازی غوری ها سند قدیم و خوب دانسته اند. من از دلیل جناب عزیزپور حیف کردم، زیرا الفاظ تاژیک و تازیک را ما مردم غیر عرب به عرب نسبت میدهیم و تاژیک و تاژیکان و تازی و تازیکان تنها به اعراب نسبت داده می شوند، جای تعجب می باشد که جناب محترم به افتخار ولی از راه اشتباه خود را عرب ساخته اند در حالیکه دانسته میشود که میخواهند از کلمۀ تازک، تاجیک بسازند که درست نمی آید، ولی از روی حسادت به تورک ها و تورک ستیزی، خود را به هر در میزنند و نمیخواهند با این هموطنان همسایگان و هم فرهنگان تورک خود نزدیک باشند، درحالیکه تورکان از روی محبت در طول قرون گذشته بزبان و فرهنگ مشترک تورک و تاجیک کارهای خارق العاده را انجام داده اند.
    جناب عزیزپور شما لطفاَ به تواریخ، مخصوصاَ دائره المعارف اسلامی مراجعه بفرمائید، زمانیکه اعراب بعد از فتح پارس، با فارسی زبانهای ایرانی به مراتع غور آمدند، تورک های غور، فارسی را نمیدانستند و برای آنها ترجمان آوردند. نیزک ترخان و استاد سیس بادغیسی جز زبان تورکی آتیلایی چیزی دیگری را نمیدانستند، فقط در یکی از روایات آمده است که غالباَ یکی از آن قبیلۀ غوری ها باسم تورکان ایلاق بزبان فارسی میدانستند.
    اگرچه درکتاب (( تاریخچۀ نژادها و اقوام در افغانستان)) تورک بودن غوری هارا با دلایل زیاد آورده و نیز درسطور بالا ، اشاره شده، ولی بخاطر اقناع جناب عزیزپور، اینک چند دلیل و سند دیگر را از کتاب مذکور می آوریم تا آن برادر خوش قلم و خوشباور و احساساتی قناعت بفرمایند.
    بگفتۀ آقای یزدانی مؤرخین میگفتند که غوری ها قیافه و شمایل تورکانه داشتند و ابن خلدون نیز تورک ها را بمناطقی شرح میدهد که غورها را در بر میگیرد و میگوید که جمله تورک اند.
    اکنون شما مردم محل غور را بپرسید و چنانچه این نگارنده ارتباطات قومی و منطقوی با ايشان دارم که اکثراَ با افتخار خود را از نژاد تورک غوری میدانند، و در غور البته پشتون ها و تاجیک ها تشریف داشتند و دارند ولی سلسلۀ خاندان شاهان غوری و جمعی دیگر از نژاد تورک بودند. استاد محمد سعید مشعل، هنرمند بی بدیل غوری، خودش بزبان خود میگفت که وی از جملۀ شهزاده گان خاندان غوری و از نژاد تورک می باشد که از وفات وی بیش از ده سال سپری نشده، همچنان داکتر علی احمد خان یکی از داکتران لوگری فرمود که پدران شان از جملۀ شهزاده گان غوری و تورک می باشند، استاد سراج غوری فرمودند که به تورک بودن شهریاران غور هیچ شک و تردیدی نیست و نام محلات چون تیوره و چخچران و صدها نام اشخاص تا کنون تورکی می باشد.
    درکتاب ((حدودالعالم)) غوری ها را ، هزاره گفته اند که در آن قاطعانه به تورک بودن، غوری ها، تصریح شده است. و اقوام مختلف غوری ها به خیل های مختلف تورک ها تعلق دارند. همچنان از گفتۀ منابع چینی دانسته میشود که غوری ها از طوایف هیاتله( آتیلا- یفتلی ها، هفتالیتی ) که بعدها به شاخه های خلج، خرلوغ، تورک های توکیو و هون های سفید از آنها نام برده می شود.
    چنانچه شاهان غوری را مطالعه بفرمائید چندین شهریار بنام خلج مسمی می باشند، در منابع مذکور تصریح شده است که غور یکی از شاخۀ تورک میباشد، ولی جناب عزیزپور از زبان شفاهی یک افسر مغول و آنهم بیسواد غور را تاجیک می سازد و باز از کلمات (( تازیک)) که عرب معنی میدهد، آنها را به تاجیک مبدل می سازد و آنرا اسناد و روایات می شمارد.
    سه سلسلۀ حکام و شهریاران غور در سرزمین های افغانستان و هندوستان که در آغاز باسم غوریان بعداَ باسم سلاطین هندوشمیان شناخته شده حکومت کرده اند که همه ریشۀ تورکی دارند و بدربارهایشان بزبان های تورکی و تاجیکی بگونۀ سلجوقیان- تیموریان وغیره صحبت می شد.
    عبدالحی حبیبی به تورک بودن غوری ها اشارۀ مستقیم دارد و میفرماید که غوری ها و دیگر حکام از همان ((شارها)) و بقایای کوشان و یفتل و از نطفۀ یوچی ها می باشند و ما اسمای تورکی این شاهان تورک غوری را در سطور بالا بطورنمونه آوردیم. به برادر محترم جناب عزیزپور، عرض است که آیا به گفته های ما قناعت فرموده اند یانی و اگر قبول فرموده باشند امیداست از مسلک ((پلسترسازی)) تقاعد نمایند.
    اما درقسمت مقالۀ دوم جناب آقای عزیزپور چنین عرض می شود:
    اولترازهمه درخصوص نوشتۀ میرغلام محمدغبار که کلمۀ ((عنصر)) را به تورک ها استعمال نموده واین خود میرساند که تورک ستیزی داشته و تورک ها را بشمول تورکمن ها یک ملیون قلمداد نموده است. و اشتباه آن مرد اینست که ندانسته است که تورکمن هم جزء اصلی تورک میباشد، دومین اشتباه وی آنست که بدون سرشماری علمی ملیون ها تورک وطن را یک ملیون دانسته و سوم اینکه ازتورک های کوشان و یفتل- تگین شاهان- رتبیلان، کابلشاهان و یبغو ها، شارها و سلسله های دیگر قطعاَ یاد نکرده است. و شما لطفاَ به کتاب میرمحمد صدیق فرهنگ مراجعه بفرمائید که میفرماید تورک ها از قدیم در افغانستان خاصتاَ بلخ تشریف داشتند و ما برآن علاوه مینمائیم که تورک های مناطق مرکزی افغانستان نیز از قدیم تشریف داشتند، چنانچه ده ها دلیل و سند در سطور بالا ارائه گردید. و چطور آقای مرحوم غبار توانستند که ملیون ها تورک برحال افغانستان را از سرحد بدخشان تاخط سرحدی هرات یک ملیون وانمود کنند و سرشماری نمایند.
    جناب آقای عزیزپور میفرمایندکه تمام مؤرخین میگویند که تورکان بعداز اسلام از راه آسیای میانه حکمرانان محل راه یافتند. امیداست اولاَ مآخذ را باید بیاورند و دوم اینکه مطالعات شانرا دوام بدهند و بدانند که در آسیای مرکزی کی ها از قبل المیلاد تا کنون حکومت کرده اند و امیدوارم دوستان اوقات دیگران را با مجهول گویی های خود ضایع نسازند و قبل ازاینکه بی خریطه فیر کنند باید از روی اسناد و مطالعات موضوعات را تحلیل بدارند.
    آقای محترم میفرمایند آرال مرکز آریائی ها بود و مغول ها با آریائی ها یکجا شدند تورک ها را بمیان آوردند. جای تأسف که بدون مطالعات دقیق و فير های به هدف این نوع سخن ناهنجار را به یک ملت بزرگ جهان بدون مسئولیت می آورند وضرورت به جواب نمی افتد زیرا اصلاَ جناب محترم صفحه ای از تاریخ چهار صد ملیون تورک را نخوانده و ندانسته اند که مغول کی ودر کجا با آریائی یکجاشد؟
    نام ایماق را گفتیم که بسیارقدیم است و صورت های مختلف آنرا نیز بیان داشتیم. و اکنون آسانترین راه یافتن نژاد طوریکه گفتیم، دی. ان. ای. میباشد که حتی نویسندۀ گرامی آقای عزیزپور را از روی قیافۀ شان و نیز درچهل و هشت ساعت تست دی. ان. ای. ارتباط شانرا با تورک و یا تاجیک می توان دریافت.
    آقای عزیزپور ناجوانمردانه نام مرحوم عبدالحی حبیبی را درین نوشتۀ دوم شان با سبك سری یادکرده اند قابل تأسف است. اولاَ بایدعرض کرد که عبدالحی حبیبی به مانند هر تاريخ نويس ديگر افغانستان جايگاه خود را در صف تاريخ نويسان كشور دارد ، مرد حلیم- دانا و صاحب سبک خاص بزبان فارسی بود و درحدود یکصد جلد کتاب را نوشته و تعلیق و تحشیه کرده است. ودرست است که انسان بگفتۀ علامه اقبال از ((آب و گل)) ساخته شده و به اصطلاح ما ((انسان گوشتی)) است سهو و خطاها را هرکس دارد. آن عالم متبحر دروقت فرار و تبعیدش به پاکستان اعتراف نموده که بفرمایش حکام کارهای علمی را ساخته است.، اگرکتب آن ارواح شاد را بخوانید درصفحۀ اول بطورمثال یک موضوع را به پشتو می کشاند، اما چون عالم است درصفحۀ دیگرش حقایق را می آورد. ابوالابای عبدالحی حبیبی بابربیک نام داشته و جد دیگرش بنام مولوی حبیب الله محقق قندهاری مشهور به ملا حبو آخوند می باشد که مرحوم حبيبی ازآن سبب خود را حبیبی دانسته و مولوی حبیب الله قندهاری زیچ الوغ بیکی را از زبان تورکی به زبان زیبای فارسی برگردانده است و جد دیگرش مولوی عبدالرحیم برعلیه نفوذ انگلیس اقدام کرده و امیرعبدالرحمن او را درمیان خرقۀ مبارکۀ قندهار به شهادت رسانیده است. مادرعبدالحی حبیبی از تورکان هزاره بود و از آنست که چهرۀ مرحوم حبيبی خالص قندهاری نبود و خودش مربوط به قوم پشتون کاکر می باشد. امیدوارم که هرگاه انتقاد علمی میفرمائید بزرگان علم شاید خوش شوند واگر بی احترامی میفرمائید اختیارخودرا خواهید داشت. مگر اينكه استاد شهرانی را با استاد حبيبی مقایسه کرده اید منظور شما دانسته نشد زیرا که هردو، دو روش علیحده دارند.
    نوشتۀ محترم استاد شهرانی تنها یک بحث تحقیقی بوده و حتی نظرشخصی شان درآن دخیل نبوده و یقین دارم تا جائیکه ازنوشتۀ جناب شما آقای عزیزپور پیداست درنوشتۀ خود به خاطر خوش ساختن دیگران از احساسات کار گرفته اید.
    یک کتاب دیگریکه بدست آمده بنام ((غوری ها)) می باشد که درآن ایرانی ها سعی کرده اند که غوری هارا صبغۀ تاجیکی بدهند، ولی از آنجائیکه حقیقت چیز دیگری است باید به متون، قیافه شناسی و دی. ان. ای. مراجعه نمود نه با احساس و تصورات و آنها اسناد نداشتند و تحت تأثیر کلمۀ ایران بزرگ رفته بودند.
    درقسمت وظیفۀ پلسترسازی شما کاری نداریم و امیدآن بود که هرنويسنده بجای خوش خدمتی و پيش خدمتی حقايق تاريخی را قلب نكنند و هر گپ خود را با ذكر دلايل و اسناد ارايه فرمايند، و از اینکه با احساس تمام خودرا به تاجیک نسبت میدهید ازآن چه بهتر، هیچکس حق آنرا ندارد که شما را تورک و یا پشتون بگوید، چونکه خودتان به تاجیک بودن علاقمند می باشید. ولی از دادن فتوا های غير مسئولانه بپرهيزيد. درسطور پیش گفتیم که نژاد شناسی علم است ودرمسلک انتراپالوجی شعبات فزیکل انتراپالوجی و سوشیال انتراپالوجی به ارتباط مردم شناسی کارهای زیادی را انجام میدهند و اناتومی انسان را اکنون از روی دی.- ان.- ای. بزودی پیدا میکنند که کی کیست و جنجال های ماوشما حل میشود.
    شما خود میدانید که ضرورت به تورک سازی را ازخاطری تورکان ندارند که تاریخ شرق مخصوصاَ سرزمین های تورکستان- افغانستان- ایران وهند اکثراَ به تورکان و شهریاران تورک تعلق دارد و اینکه مینورسکی بگوید و یا نگوید تاریخ تورک بمانند آفتاب روشن است و صدها سال حکام ایرانی تورک زبان رسمیات خودرا حتی به تورکی ساخته بودند و امروز نيز دولت ايران با رجال تورك مانند آيت الله خامنه يی ، محمود احمدی نژاد ، علی اكبر هاشمی روسنجانی و ده های ديگراداره ميشود. شما لطفاَ علاوه بر نوشته های جناب شهرانی، نوشته های دانشمندان محترم چون داکترهمت فاریابی، محمدهمایون سرخابی، غلام سخی سخا، تورديقل ميمنگی وديگران را بخوانید. بناءَ توركان، ضرورت به تورک سازی قطعاَ ندارند ولی علاقه نداریم که کسی تاریخ ما ووطن مارا جعل نماید.
    حضرت مولانا میفرماید: (( ماهنوز اندرخم یک کوچه ایم)) علامه اقبال لاهوری شاعر اردو زبان بفارسی میگوید ((ترقی های عالم روبه بالاست + زبالا ما به پایان می ترقیم)) مولانا هشتصد سال پیش، پیش بینی کرده بود که به حیات فعلیۀ ما تطبیق می شود، مردم به قمرو مریخ رسیدند، جهان با کمپیوتر بمانند یک شهر همه یکجاشده وما بدبختانه بندی و اسیرجهل نسب سازی می باشیم، مثلیکه علامه اقبال میگوید بجای اینکه پیش برویم به عقب گرایی رو آورده ایم. حالا خون ها باهم جوش خورده وهمه انسانها خون شریک شده اند وحتی درمیان وحشیان افریقا، نژاد خالص پیدا نمی شود. و دورۀ ما دورۀ اقتصاد است و بشر باید زندگی کوتاه خود را آبرومندانه سپری نماید نه با جنگ وجدل.
    هزارسال پیش پدران تورکان که افرادی چون شما تاریخ شان را جعل کرده اند، فارسی را بمدارج عالی رسانیدند و تاجیکان را بمانند برادر دربغل پرورانیدند وهیچ یک شان را بنام تاجیک ضرر نرسانیدند. به علت اینکه آنها تعصب نداشتند و تاجیکی را با تورکی تفاوت نمیدادند و زبان درباری شان را به تاجیکی مبدل کرده بودند. آ ن علاءالدین جهان سوز را که شما شاعر زیبا کلام و تاجیک تبار معرفی کرده اید، شخصی بود که بزرگترین تمدن شرق یا تمدن دوران مشعشع شهنشاه بزرگ شرق محمود کبیر را بخاک مبدل ساخت و غزنی را بنام عروس البلاد یاد میکردند. پس اگر جهان سوز تورک است یا تاجیک، وی از جنایتکارترین شخصیت های تاریخ وطن ما محسوب میگردد، بخوانید این شعر اورا:
    بران بودم که از اوباش غزنین ***چو رود نیل جوی خون برانم
    شما کلام روان اورا دلیل بر تاجیکی بودنش کرده اید، آیا کلام بیدل- خسروبلخی- نظامی و مولانا راکه تورک ها بودند و هزار مرتبه بالاتر و بهتر از جهانسوز شعر گفته اند می توانید بگوئید که دلیل تاجیک بودن ، شعر روان تاجیکی است؟ آیا شعر دیگر جهانسوز را در وقتیکه بوسه بپای شاه سلجوقی میزند و اسیر اوست خوانده اید؟ بخوانید که این علاءالدین جهانسوز چقدر بی غیرت بوده است.
    امیدوارم جناب نويسنده عزیزپور غوری تاجیکی تبار اصیل، بجای اینکه اعتراضات جنجال برانگیز جدا- جدا سازی ها را سر براه سازند، بمانند دوست مشترک مان چون عبدالغفور هم باز که دربارۀ فولکلور مردم تیوره و چغچران نوشتند، تاریخ واقعی غور را تحقیق بفرمایند، جغرافیا و پیداوار ولایت غور باستانی ذکرشود، ادبیات و مشاهیر غور- تذکرۀ شعرا و هنرمندان غور و غیره موضوعات غور را چه تورک و چه تاجیک و چه پشتون باشند بنویسند که نام گرامی شان ثبت اوراق زرین تاریخ گردد.
    آن مردم غیور غور که از فقیرترین مردم افغانستان بشمار میروند به معاونت هر هموطن ضرورت دارند، خاطرات تلخ روزهای قحطی غور را همه بیاد دارند و از زبان دوستان امریکایی پیسکور بنامهای ران دیزون و دایان دیزون که عکس های تاریخی آندورۀ بد را برداشته و تا حال باخود دارند، مصیبت های قحطی دریندورۀ پیشرفته جهان برآن مردم وارد شده بود و بدبختانه هنوز هم آن بیچاره گان در حال ابتر و پریشانی بسرمی برند.
    جناب عزیزپور شما مرد ادیب و زیبا نویس می باشید، لطفاَ در بارۀ جلالی و سیاه موی داستان زیبا بنویسید تا نام گرامی شان زنده شود و دیگر شخصیت های چون امیرحسینی سادات را زنده سازید تا فرهنگ جامعۀ غور زنده شود که مردم افغانستان و منطقه بدانند که غور باستان چه بزرگانی را در بغل پرورده است.
    با تقدیم حرمت
    نصرالدين ايماق
    29 - 10 - 2008
    مآخذ سايت وزين جام غور

    donderdag 30 oktober 2008

    به پيشواز از تجليل هزارمين سالروز تآليف دیوان لغات الترك

    تورديقل ميمنگی
    به پیشواز تجلیل از هزارمین سال روز
    تألیف دیوان لغات الترک علامه محمود کاشغری که، سال
    2009 از طرف سازمان یونسکو به نام سال علامه محمود کاشغری مسمی گردیده است

    باز شناسی هویت حقیقی اقوام وملیت های تورک در افغانستان
    مستلزم کار فرهنگی عمیق وواقعبینانه است

    تاریخ سده های اخیردر رابطه با تورکها مبیین آن است که اقوام وملیت های تورک در افغانستان واقصی نقاط عالم منجمله کشور های همسایه ما ایران،نیم قارۀ هند ،قلمرو اتحاد شوروی سابق خصوصاً کشور کنونی تاجکستان وقارۀ اروپابا موجی از برخوردهای انتقامجویانۀ پلان شده مواجه بوده ودرین پروسه صدمات شدیدی رادر راستای رشد وتکامل واقعی خودها در کلیه عرصه های حیات اعم از جهات مادی ومعنوی آن متحمل گردیده اند .
    این برخورد ها را بصورت کل میتوان از دومنبع ومنشاء جداگانه ولی مرتبط باهم مورد ارزیابی قرار داد:
    الف –ظهور قدرت های بزرگ وحاکم استعماری درمنطقه وجهان در مقاطع مختلف تاریخ معاصر .
    ب- اقوام وملیت های تازه به دوران رسیده که دارای زندگی باهمی دراز مدت تاریخی با تورکها میباشند .
    الف -عامل استعمار :- شکل گیری وانکشاف فعالیت های استعماری دول اروپائی در اوایل قرن هجدهم میلادی وتهاجم آنان بالای مناطق مختلف جهان وخصوصاً آسیا وافریقا زمانی صورت میگیرد که دولت های تورکتبار از تورکستان تا قسطنطنیه واروپای شرقی ومجموع کشور های عربی ،هند ،شمال افریقا ،ایران وافغانستان کنونی در حاکمیت قرارداشته وتحت تأثیر عوامل مختلف داخلی وخارجی بد ترین دور بحران را در خود تجربه مینمایند.
    ولی با وجود آن این دولت های کهنسال تورک در مناطق مختلف جهان است که در برابر تهاجم استعمار سنگر های مقاومت ایجاد ودر مقام دفاع از آزادی وتمامیت ارضی خود ها قرار میگیرند ودارای شاخصه های منطقی وطبیعی رهبری دفاع ومقاومت در برابرمهاجمین اروپائی در موجودیت خود ها میباشند .
    بنابرین کاملاً طبیعی بود که کشور های مستعمره جو باید در قدم اول راه مهار ساختن واز بین بردن این نیروهای پابر جا وحایز مشروعیت تاریخی وعنعنوی در مناطق مختلف جهان را جستجووعملی مینمودند، تا بزرگترین عنصر مشروع دررهبری مقاومت ضد استعماری را در برابر خودها که هنوزهم اسارت پذیر نبوده وحاکمیت درین سرزمین هارا حق مشروع وقانونی خود میدانست از بین برده ،راه را برای انکشافات استعماری خود درین مناطق همواروبه اهداف استعماری خود ها واصل شوند،که چنین هم کردند!.
    نیروهای استعماری به منظورنیل به این هدف نا مقدس، با بهره گیری از کلیه وسایل مادی ومعنوی چون دین ،مذهب،نژاد, زبان ،فرهنگ ،زمین ،تجارت وبا لآخره مسألۀ تقسیم قدرت سیاسی وغیره وارد عرصۀ کار وزار شده ویک بساط گسترده ووسیع تورک ستیزی را تحت عناوین مختلف در سراسر قلمرو دول تورکتبارومجموع جهان انروز راه اندازی وفعال نمودند که مؤثر ترین آنهاهمزمان با گسترش روز افزون حملات نظامی وسبوتاژ های سیاسی واقتصادی، تحریک احساسات قومی ،مذهبی،نژادی ولسانی مردم مسکون در قلمرو حاکمیت تورکهابرعلیه آنان از یکطرف وتحریک مناقشات داخلی خود دول تورک از جانب دیگردر مقابله باهمدیگر بود، که ما نمونه های بارز آنرا در شکل دهی مخالفت اعراب بر علیه امپراطوری عثمانی وتحریک دولت شیعۀ صفوی بر علیه سنی های عثمانی به کمک وتحریک دول اروپائی، تحریک نمودن دوامدار پارسها بر علیه حکام تورک تبار ایران ویا هم دامن زدن به اختلافات درونی حکام وامرای بخارا ،خوقند وخیوۀ در تورکستان بر علیه همدیگر توسط روسها وتحریک جنگهای مذهبی ،قومی توسط انگلیسها در نیم قارۀ هند وافغانستان کنونی که سرتاسر تاریخ قرون متأخر کشور ها ومناطق متذکره انباشته از آن است، به سادگی میتوانیم مورد مطالعه قرار دهیم ،که بحث مفصل درین مورد خارج از حوصلۀ این مقاله است ولی مسألۀ تحقیق درین رابطه یکی از مسایل مبرم واساسی در راستای شناخت عوامل اساسی زوال وانحطاط تورکها در جهان و بازگشت به خویشتن انسانی مردم ماست که ایجاب کار عمیق وهمه جانبۀ خبرگان عرصه های مختلف فرهنگ وادب را مینماید وامید برآن است که تورکان قلم بدست از پرداختن به این امر مهم غافل نمانده وبا تلاش های حقیقت جویانه ومسئولانۀ خودها راه را برای بیرون کشیدن حقایق نهفتۀ تاریخی در رابطه با مردم تورک از اعماق توطئۀ سکوت وانحراف هموار سازند.
    ما درین مبحث محض منباب ضرورت اجتناب نا پذیر تحقیق در جهت رهیابی به حقایق فاجعۀ زوال وانحطاط تورکها در منطقه وجهان یاد آوری آنرا ضروری دانستم ، امید بر آن است که در کاوشهای سازنده وپویای عناصر خبره ورسالتمند تورک در جهت دستیابی به حقوق وامتیازات مشروع وانسانی این مردم تاریخ ساز و آزادی دوست، بتواند مورد توجه وارزیابی های آنان قرار گیرد.
    تا باشد در برابرا مواج کنونی تهاجمات غیر منطقی وغیر انسانی تورک ستیزی در کشور ما ودیگر کشور های منطقه وجهان که روز تا روز ابعاد گسترده تر بخود کسب میکند، راه مقاومت آگاهانه ودارای ارزشهای انسانی با جنبه های حق طلبی وعدالتجوئی با نیروی خرد وتعقل بوجود آمده ودسایس اشغالگران وایادی آنها درجهت نابود سازی تورکها بابذر کدورت های ریشه دار سیاسی در بین باشندگان مختلف وهموطن سرزمین ما ودیگر کشور های منطقه برای همیشه خنثی شود.
    ب – حاکمیت های جدید الظهورسیاسی در کشور های مختلف منطقه وکشور ما:-در نتیجۀ دسایس روز افزون وپلان شدۀ استعمار وهمکاری های عقده مندانه وغیر آگاهانۀ عاملین محلی ومنطقوی استعماری، دول مقتدر وبا عظمت تورک درتورکستان ،آسیای صغیر ،هندوایران از هم پاشید وجانشین آنها دولت های وابسته به استعماروبیگانه پرستی شدند که یگانه راه بقای خودهارا به دامن زدن به تعصبات قومی ونژادی وهمکاری بی شائیبه با استعمار گران ارزیابی ودرین راستا منطبق با اهداف استعمار لبۀ تیز تلاشهای خودهارا بر علیه تورکهای همدیار خود که سابقۀ صدها وهزاران سال همزیستی در کنار هم را دارا وبا داشتن مشترکات وسیع وهمه جانبه ،دارای مقدرات مشترک نیز میباشند، بکار بستند وتا آنجا که ممکن بود تلاش نمودند که تورکهار ا از عرصه های مختلف حیات چون سیاست وفرهنگ وغیره به دور ساخته وحتی اگر ممکن باشد وجود آنهارا از صحنۀ فیزیکی بعضی کشور ها نیزامحا نمایند ، که کشور افغانستان ،ایران وقلمرو شوروی سابق بهترین نمونه های آن است.
    در جریان شکل گیری اینچنین یک بازی های خانمان برانداز در سطح جهان ومنطقه است که تورکها در کشور ما نیز با یک تهاجم همه جانبۀ سیاسی ،اقتصادی وفرهنگی از جانب حاکمیت های جدید الظهور پشتون تبار وقبیله سالار سدوزائی ومحمد زائی یکجا با دیگر اقوام وملیت های ساکن این سرزمین معروض گردیده ودر کنار محروم شدن از امتیازات اقتصادی وسیاسی مشروع با توطئۀ امحای زبان وفرهنگ ،تاریخ ودیگر ارزشهای انسانی خویش نیزمواجه میشوند ، وبحث اتهام بستن وتحقیر نمودن تورکها به یک کار پر مشغله ودوامدارروزمره مبدل گردیده، از مورخین رسمی ودولتی تا نقالان سر کوچه وبازار ، از معلم مدرسه تا ملای مسجد،از سیاست مدار تا کاتب دولت همه وهمه مکلف به تعریف واژگون هویت وشخصیت حقیقی وتاریخی تورکها درین کشور شده ، وتلاش مینمایند که مردم تورک را درین سرزمین کاملاً بیگانه ومهمانان نا خواندۀ باز مانده از تهاجمات چنگیز وتیمور وحتی فراریان بعد از انقلاب 1917 روسیه از آن طرف مرز های شمالی کشور معرفی نموده ومهر بیگانگی آنهارا هم به خود این مردم وهم دیگر باشندگان این سرزمین تسجیل وبقبولانند.
    بدینترتیب مردم تورک درین سرزمین باشقاوت وبیرحمی تمام مورد حمله قرار گرفته وآماج نابودی مطلق قرار میگیرند وهیچ وسیلۀ باقی نمیماند که بر علیه این مردم مظلوم وآزادی دوست بکار گرفته نشود ،تا که ایشان را از خویشتن بیگانه ومجبور به پذیرش هویت تحمیلی قبایل حاکم نمایند،از محوکامل امکانات تعلیم وتربیه به زبان مادری تا محروم سازی دانشمندان ونویسندگان تورک از نوشتن به زبان مادری، از ممنوعیت ثبت هویت حقیقی اتنیکی در اسناد تابعیت تا مداخله در چگونگی پوشیدن لباس وچپن با ترویج اصطلاح توهین آمیز (چپنکی)وطرز معیشت اقتصادی روزمره ومحروم سازی از امکانات دست داشتۀ اقتصادی وتوهین همه روزۀ تفریحی با عناوین خام کله، مغل، اولاد چنگیز ،مهاجر و غیره از مکتب تا دانشگاه ها ومؤسسات فرهنگی کشورومجالس شخصی وخصوصی وغیره.
    ولی مردم تورک دامنۀ دفاع از خود را به شیوه های گوناگون از دست رها نمیکنند وزنده نگهداشتن ارزشهای معنوی وزبان مادری را منحیث مؤثر ترین ابزار مقاومت از یاد نمیبرند وبا وجود همه تحقیر ها وتوهین ها نه تنها زبان های مادری را در حد زبانهای زنده وماندگار پاسداری وارزش آفرینی مینمایند ودر نبود مدرسه ومکتب ودیگر وسایل وامکانات انکشاف معنی ومعرفت به زبان مادری،با تکیه به درخت کهنسال فرهنگ وزبان تورکی معنی ومعرفت انسانی را از طریق حفظ زبان مادری پاسداری مینمایند بلکه با شیوع مسالمت آمیز فرهنگ غنامند وتاریخی خودها چون خوراک ،پوشاک ،سیستم های معیشتی ،رشد صنایع ،امورات دامداری وزراعت ، ورزشها ،هنر، موسیقی وغیره دربین دیگر باشندگان کشورتعمیم و زمینۀ بقا وزنده ماندن مادی ومعنوی خود هارا نیز در کنار دیگر باشندگان این سرزمین به شکل دایمی مهیا میسازند که این خود زادۀ ذهن خلاق ومبتکر عنصر تورک در بر خورد با حوادث نامیمون روزگار است که آتش هستی خودرا در زیر خاکستر زمان فروزان نگه میدارد.وهیچ طوفانی آنطوریکه فروریختن شاخه ها را نشانۀ نابودی درخت ارزیابی میکند موفق به ریشه کن کردن عنصر معنی ومعرفت انسانی تورکها درین سرزمین نه میشود،وهربار پس ازفروکش کردن آتش خشم ها وانتقام ها این فرزند تورک است که باز هم به پا میخیزد وراه دشوار گذار زندگی آینده را با هزاران رمز وراز آن بخود همواروبه پیش میتازد.
    این هم قابل یاد آوری است که درین مقاطع فاجعه بار تاریخ تورکها ،آنچه که بیشتر از همه قابل د قت بوده وعامل مهمی در اختلال روند رشد زبان وادبیات تورکی وبا لآخره کلیه زمینه های رشد فرهنگی ،معنوی تورکها محسوب میشود همانا دیگر گونی الفبا در دو مرکزنیرومند علمی وفرهنگی تورکها در تورکستان وآسیای صغیریعنی سرزمین ترکیه است که با تغیر وتبدیل الفبای ترکیبی (عربی، پارسی وتورکی) به الفبای لاتین وسریلیک وروسی ،عملی و منجر به از بین رفتن بزرگترین تکیه گاه های معنوی تورکها میشود ،وهزاران هزار جلد کتب باارزش علمی ،ادبی وفلسفی موجود به زبان های تورکی در تالار کتاب خانه ها وانبار های کتاب تحت عنوان مدرنیزه ساختن جامعه وزبان به هیچ تبدیل ومردم تورک از خواندن ودانستن آنها محروم میشوند ، ودر یک محاسبۀ کلی کلیه دانشمندان وفرهنگیان آن جوامع یکباره همه وهمه در جمع بی سوادان وکور سوادان واقع گردیده وتوحید ادب وادبیات تورکی در سرزمین های تورک نشین مختل ودر نتیجه راه زوال طویل المد تی راجبراًمتقبل میشوند که دامنۀ آن تا اکنون هم به پایان نرسیده وجریان راهیابی به پروسۀ ایجاد زبان واحد ادبی تورکان جهان همانند زبان پارسی وانگلیسی ،عربی وغیره با مشکلات بزرگی روبرو است که سبب ازدیاد فاصله میان خود تورکان در عرصه های مختلف وضروری حیات گردیده است.
    بدینترتیب ما میبینیم که برای مردم تورک راه های رهسپاری به سرمنزل علم ودانش وتکامل زبان وفرهنگ اصیل با از بین رفتن مراکز پر قدرت فکری بخارا ، سمرقند،استانبول وقونیه ،دهلی ،کازان وغیره یکجا با اعمال فشارهای همه جانبه از جانب عوامل استبدادکور وبی رحم از هر طرف، روزتا روز مبهم تر ونا مشخص تر از پیش گردیده ومردم تورک را در سراسر جهان با مشکل عظیم نبود مرکزیت حامی وهادی معنویت وفرهنگ مواجه میسازد.که این خود بزرگترین فاجعه در حیات معنوی تورکان است.
    ولی با کمال سعادت ما می بینیم که با وجود این همه بد بختی ها ارادۀ حفظ اصالت هویت ومعنویت در وجود فرزند تورک هر گز نمی میرد وبا اعجاب همه میبینند که اگر ستارۀ افول میکند ده ها آفتاب نمایان میشود وفرزند متواضع تورک در خاموشی وسکوت به همۀ آنانی که قصد نابود سازی اورا دارند ندا میدهد که :اوفارغ از مردن ونابود شدن است، وبر خلاف تصورات کور وناقص تاریک اندیشان بیداد گر که قصد نابودی فرهنگ وزبان وبالآخره همه چیزآنهارا را دارند ، ایشان راه رستگاری خودرا در انبوه حوادث نامیمون زمان با درایت دریافته وبا قبول ممکن ترین راه ادامۀ حیات وپاسداری از هویت انسانی خود ها در حالیکه با خداوند خویش در نماز باقرآن و زبان عربی صحبت میکنند وبا انسانهای پیرامون خویش به زبان های معمول در هر محیطی سخن میگویند ،از مادر خویشتن تورکی میآموزند وبه فرزندان خود ها تورک بودن وانسان بودن را تعلیم میدهند، تا باشد که تا جهان بر پاست خود تورک باشندوفرزندان شان تورک باقی بمانند. تاازین مسیر راه پیوند وارتباط خود را با خانوادۀ بزرگ بشریت با نام وهویت خویشتن تعریف وبیان کرده بتوانند.
    این است آن راهی که خلق تورک درراستای زندگی وبقای خود برگزیده وآنرا مرجعیت کمال ودوام خود ها قرارداده و میدهند،وبازهم ثمرۀ تلاشهای خستگی ناپذیر فرزندان این خلق نستوه وظلمت ستیز است که در این کوره راه های پر خم وپیچ زمان با قامت افراشته تازیانه های خشم ونفرین دشمنان رابا صبر وشکیبائی جواب گفته واز هستی خود ها پاسداری نموده ،در شرایطی که دشمنان رنگارنگ با هزاران تیشۀ ریشه کن قصد نابودی وامحای آنهارا دارند ، نه تنها نابود نمیشوند بلکه با جسارت تمام قامت افرازی ،وابراز وجود سازنده وخلاق در کلیه زمینه های مادی ومعنوی نموده،ودر کنار دیگران از موجودیت وهستی خود ها پاسداری مینماید ،که این خود مبیین جوهر فطر ی عنصرتورک دربساط فرهنگ پروری ومعنی آفرینی است که با برائت از هرنوعی تعصب وتبعیض هم خویشتن را میسازد وهم دیگران را فیض رسان است ،که سهم اعجاب انگیز تورکان در زمینه های مختلف رشد علم ومعرفت حتی زبان مردم همدیار آنهادر کشور های مختلف جهان خود دلیل گویا وغیر قابل انکار درین مورد است که اگر همین امروز هم در جامعۀ بسته وکاملاً نژاد پرستانۀ ایران وافغانستان تحت حاکمیت قبیله سالاران نگاه کنیم به سهولت موجودیت بارز وشاخص تورکهارا در کلیه عرصه های علمی وفرهنگی با وضوح کامل دیده میتوانیم ،که این نشاندهندۀ روحیۀ عالی همزیستی وتعصب ستیزی خلق تورک است با همه مردم جهان وبالخاصه هم میهنان ایشان.
    ولی حرف برسر نحوۀ خاتمه دادن به استبداد ونا برابری در یک جامعه است که شیوع آن هستی مجموعی آن جامعه را از توان رشد وتکامل ساقط ساخته وتخمه های رویندۀ استعداد انسانی را در فضای تب آلود وهزیانی برتری جوئی هاوعظمت طلبی ها عاری از بار آوری نموده واز طی طریق به سوب کمال ساقط میسازد.
    مراجعۀ آگاهانه به تاریخ با هدف بیرون آوردن حقایق مستور شده در متن آن بالوسیلۀ عاملین بیداد واستبداد باآرزوی مبدل سازی آن حقایق به چراغ معنی ومعرفت فرهنگی انسان جامعۀ ما به دور از هر نوع تعاملات خویش برتر بینانه آن وظیفۀ سترگ وتأخیر نا پذیری علمی وفرهنگی است که در شرایط حاضر مردم ما بیشتر از هر وقت دیگر نیازمند آن بوده ودر ین راستا تأکید روی نکات اساسی ذیل را بخود ضروری میپندارم:
    1- تلاش همه جانبه در جهت ایجاد یک سیستم دقیق وهمه جانبۀ خوانش ونگارش که جوابگوی نیازمندی های واقعی مردم تورک در افغانستان در شرایط کنونی شده بتواند.آنهم دارای چندین بعد مرتبط باهم است، که از آن جمله دو بعد اساسی ومهم آن بیشتر از همه قابل توجه جدی است:
    الف- کار بالای ایجاد یک سیستم کامل الفبائی با در نظر داشت اصوات ،مخارج ،حرکات واداها در زبانهای رایج تورکی ازبیکی وتورکمنی در افغانستان ورابطۀ آنها با زبان های مشابه در دیگر کشور های منطقه وجهان.
    ب- تنظیم یک سیستم کامل گرامری یا صرف ونحوبا در نظر داشت ایجاد سهولت سوادآموزی وزبان آموزی برای مردم تورک افغانستان.
    2- آغاز نمودن یک کار تحقیقاتی مؤثروپلان شده در راستای باز شناسی واحیای فرهنگ وادبیات مفقود شده وسر کوب شدۀ تورکها در افغانستان وجهان، ومعرفی نمودن همه جانبۀ آنها به خلق تورک ودیگر مردم ساکن افغانستان وجهان، به منظور نجات اقوام وملیت های تورک از توطئه های مخرب وهویت زدایانه حاکمیت طلبان وبرتری جویان.
    درین رابطه تمرکز ودقت بیشترروی نکات اساسی ذیل ضروری میباشد:
    الف – تحقیق بالای تاریخ زبان وادبیات تورکی وتاریخچۀ زبان های تورکی ازبیکی وترکمنی با مراجعه به اسناد ومدارک معتبروقابل اعتمادعلمی.
    ب - کار وتحقیق بالای تنظیم ومعرفی ادبیات عامیانه وفولکولوریک مردم ازبیک ترکمن در افغانستان ومعرفی پیوند ها وروابط آنها با دیگر زبان های تورکی در منطقه وجهان
    ج – معرفی شخصیت شاخص علمی وفرهنگی تورکها در گذشته وحال ومساعد ساختن زمینه های مؤثر معرفی شدن مردم ما با آثار ودست آورد های آنها .
    د - جلو گیری از پیچیده سازی شیوه های آموزشی زبان وتلاش هر چه بیشتر در جهت فراهم سازی شیوه های هرچه سهل ترآموزشی زبان های تورکی ازبیکی وتورکمنی برای مردم تورک در افغانستان .
    3- تعمیم معارف توأم باتلاش گسترده در جهت عمومیت بخشیدن نگارش ،خوانش وگویش به زبان های مادری تورکی در بین مردم تورک ،بالخاصه نسل جوان.
    به منظورنیل به این هدف قبل از همه ضروری است که یک شیوۀ معقول ومنطقی خوانش ونگارش با درنظر داشت مشخصات اساسی شیوه های گفتاری تورکان در افغانستان تنظیم وتعمیم یابد. وتلاش صورت گیرد که این سیستم تا حد ممکن ساده وقابل هضم باشد . از تعمیم گرایشات پیچیده سازی با بکار گیری مصطلحات کلاسیک ویا اصطلاحات کار بردی در دیگر کشور های تورک زبان در صورتیکه معادل آنها در گویش های روز مرۀ مردم ما موجود باشد جلو گیری شود . تا مردم ما تحت آموزش زبان مادری باز هم مجبور به فراگیری یک زبان خویشاوند ویا زبان نسل های ماضی نه شوند.که این هر دو به عقیدۀ من به پروسۀ تعمیم آموزش زبان های مادری تورکی ازبیکی وتورکمنی در کشور ما سخت زیان بار بوده ومردم مارا که در طی دهه های متمادی محروم از بکار گیری زبان های مادری در آموزش وپرورش بودند ودر معاملات روز مرۀ زندگی مجبور به استفاده از زبان های دیگر بوده وامروز قادر به خواندن ونوشتن به زبان ها مادری خود ها نمیباشند وحتی در محافل ویژۀ تورکان مجبور به استفاده از زبان پارسی میباشند سخت در مضیقه قرار داده وحتی ممکن است از آموزش زبان رویگردان سازد .
    البته این به معنی خود داری از غنی سازی وتکامل زبان نبوده بلکه غنابخشی عینی ومنطبق با واقعیت وجودی مردم تورک در یک سرزمین معین است که تحت تأثیر عوامل مختلف سیاسی،اقتصادی،فرهنگی، جغرافیاوی وغیره یک سلسله مشخصات معین زبانی وفرهنگی خویشتن را ایجاد ودر زندگی روز مره بکار میبرند.
    بناءًهدف نخستین درین مرحله، ایجاد وبنیاد گزاری یک سیستم مؤثر باز گردانیدن مردم ما به دنیای گمشدۀ معنی ومعرفت آنا ن از مجاری ممکن وبسیط آن است ،تا در غلطید ن به اعماق جلوه های نمایشی ومقرمط زبان گونه تحت نام ادب وادبیات که فهم آن برای تودۀ مظلومی که سالیان بس درازی را در مهجوری از زبان وادبیات خود به سر برده وامروز تازه دارند سر از اعماق خاکستر پیکر سوخته وهزار پارۀ خود بلند میکنند، معمای پیچیده در هزاران لای رمز وراز باشد. نخست باید توده را باسواد ساخت وبعد دعوت به فهم کلام ادیب وسخنورش باید نمود ، نه آنکه طفل نوپا وآرزومند معرفت به جهان پیرامونی را با غرق نمودن در دنیای ابهامات بالاتر از ظرفیت فهم او گریزان از فهم وآموزش ساخت .
    بازهم تأکید من روی این نکته است که، تلاش شود ،با هر وسیلۀ که میسر باشد مردم خود را به زبان مادری با سواد ساخته ودر محافل ومجالس ویژۀ تورک زبانان گفتار ها ،نوشتار ها ،مباحث،ومناظرات باهمی را به زبان های مادری تعمیم بخشیم. ایمان واعتقاد من به رستگاری مردم تورک زمانی کامل میشود که دو تورک همزبان در میان هزار ان نفر غیر خودی از تکلم وتبادل نظر به زبان مادری شرمگین نه شده وبا افتخار تورک بودن وانسان بودن خودرا به مثابۀ جلوه وآیۀ عظمت آفرینش به نمایش بگذارند ، این خود نیازمند بیرون کشیدن مردم از اعماق تیرۀ بیسوادی به زبان مادری است که حاصل تداوم دراز مدت اسارت واستبداد است.
    آیا دردی ازین سهمناکتر برای یک قوم وملیتی وجود دارد که انبوهی داکتر ، پروفیسور ،انجنیر ودیگر دارندگان تحصیلات عالی ومسلکی را با خود داشته باشد ولی همۀ آنان بیسواد در زبان مادری باشند واز سخن گفتن به زبان مادری عاجز واز نوشتن به آن بی بهره باشند
    چه زیبا گفته آن مرد خرد مند که : اگر دانستن زبان دیگران برای توهنر است ،ندانستن زبان مادری کمال بی هنریست .
    پس بیایید احیای فرهنگ ومعنویت را از آموزش زبان مادری آغاز کنیم ودر طلب آن روزی سعی به خرچ دهیم که تاریخ ،فرهنگ وشخصیت های علمی وفرهنگی خود هارا به خود وفرزندان خود مجبور به معرفی کردن به زبان های دیگران نباشیم .
    به امید آن روز
    دنمارک ، کپنهاگن 29 اکتوبر 2008

    نکاتی چند پیرامون" مزج قسمی مغول ها با آریه های آسیایی " وافسانه های دروغین

    غلام سخی سخا
    قسمت اول
    سیسرون فیلسوف مشهور یونان زمانی گفته بود:« هر چیز پوچ و بی معنی در کتب فلاسفه یافت میشود.»(1)
    درحقیت تعداد ازکتاب های تاریخی وبعضی نوشته ها نیزازاین امرمستثنی نمیباشند. یا به عبارت دیگرگفته مذکور، متاسفانه در مورد برخی کتب تاریخی نیز صدق میکند.یعنی ورق به ورق اش آگنده ازدروغ پراگنی، چشم بستن برحقایق وسرپوش گذاشتن برآن روی مصلحتی افسانه بافی اتهام بستن، اهانت به دیگران، هویت سازی و هویت ستیزی ودیگر حرف های پوچ و بی اساس میباشد.
    چنبن افسانه ها محصول ذ هن به اصطلاح مورخینی است که پابند هیچ چیزنبوده واصل بیطرفی را درنگارش تاریخ کاملا فراموش کرده اند. فقط هوش وحواس خود را به این نقطه متمرکزکردند که چگونه بتوانند واقعیت ها را به خاطر خوش خدمتی به دربار ها ویا طبق ذهن علیل و مریضگونه خود تحریف کنند، گروهی را شهرنشین وصاحب فرهنگ عالی معرفی کنند و دیگری را علیرغم داشتن فرهنگ وتمدن وسابقه پرافتخار، برای ارضای .عقده مهرومیت اتنیکی خود وحشی وفاقد مدنیت درجهان بشناسانند. بنابرین کلیه قدرت ذهنی خودرا، صرف پنهان کردن معایب بزرگ خود و بد معرفی کردن دیگران کرده اند. وچون ذهن شان کاملا خالی شده بود، نتوانسند فکر کنند که روزی دروغ ها و جعل کاری شان برملا و اعتبار تاریخ نویسی شان نقش برآب شده و محصولات چندین ساله فکرعلیل شان غیر قابل استفاده میشوند .
    چنانکه ملاحظه میشود، یک عده مورخین راستین و متعهد نیز،احساس نفرت و بیزاری خودرا نسبت به هم مسلکان افسانه ساز و دروغ باف خود پنهان نکرده و با قلم توانمند حود در کتاب های ارزشمند شان،چهره های آنهارا به عام و خاص برملا ساختندو میسازند.
    بخاطر باید داشت که.بایستی این چهره های بی اعتبار شده، درس عبرت بر کسانی باشند که هنوز از تلاش های مذبوهانه در راستای تحریف واقعیت ها و جعل تاریخ و انکار هویت دیگران دست بردار نیستند.
    « آلودگی تاریخ میانه ایران با افسانه، آنچنان وسیع است که دریک جمله وتا انجا که به اسناد و منابع باالنسبه قابل اعتنا و اعتماد مربوط میشود،تاریخ مدون ایران، پس از ورود اسلام به این سرزمین آغاز میشود و ما چیزی از ایران پیش از اسلام ،از مبدا هخامنشیان ،جز افسانه فردوسی و چند سنگ نوشته گمراه کننده بدست نداریم.» (2)
    «آنچه را "مورخین" شوروی برسرتاریخ وبویژه"تاریخ شرق" و بخصوص تاریخ "ایران"و از همه بدتربرسر"تاریخ ایران معاصر" به وسیله ایوانوف و امثالهم آورده اند،چنان است که اساس بیزاری از "مورخ"را در خواننده تیز بین دامن میزند.»(3)
    « غا لب آثاری که تا کنون در خصوص تاریخ ایران باستان نوشته شده است،با غرض ورزیها وگرایش های آریا محورانه توام بوده که نتیجه ان غیر قابل اعتماد بودن این رسالات متعدد بوده است........بر خلاف تمام ممالک جهان ،در کشورما ایران علم تاریخ راهی نا هموار و فاجعه آمیزوغالبا دورازحقیقت پیموده است» (4)
    یک نمونه ازین نوشته های بی مایه وسراسر افسانه که به قلم امیرحسین خنجی تحت عنوان " فرزندان سبکتگین... " می باشد با نگاه سطحی به محتوای خصمانه وبی مایه آن، دریافت که نویسنده مذکور با چه انگیزه ومقصدی آنرا نوشته است.ازابتدا تا انتهای این کتاب جزء بد گویی عقده گشایی در برابر ترکان، چیزی دیگری درآن وجود ندارد.
    آقای خنجی در مورد سلطان محمود غزنوی مینویسد: « محمود سبکتگین فرزند مردی غلام شده از یکی قبایل آسیای میانه بود. چنانکه میدانیم شیوه زندگی قبایل بیابان نشین درهر جا که باشند شباهت های بسیار نزدیکی به هم دارند...هر عقیده جزء عقیده آنها باطل و غلط است و هرکس مرام ومسلکی چون آنها ندارد درخورنابودی است .همین شیوه نگرش قبیله ی این است که اساس جهاد برای نشرعقیده را بوجود میآورد. درسنت ایرانیان هیچگاه ودر هیچ زمانی چنین طرزفکری نمود نیافته است .»
    آقای خنجی نیک میدانند که سبکتگین درجریان جنگ ها اسیرگردیده، مفهوم اسارت ازمفهوم بردگی فرق دارد یعنی شخص اسیر، برده نمیباشد. اگراحیاناُ اوبنابرقول تاریخ نگاران مغرض ومزد بگیر فروخته شده هم باشد، درین امراراده واختیارازاوسلب گردیده بود.به هرحال اسارت یک شخص نباید دستاویزی برای تبلیغات سوء و اتهامات نا روا علیه یک قوم قراربگیرد. درحالیکه ازبرکت همین فرزند " غلام؟"، شما امروز فارسی صحبت میکنید، این لسانی است که خاستگاه اصلی اش براساس عقاید دانشمندان وزبان شناسان، ماورالنهربوده وسلطان محمود غزنوی با فرستادن هزاران معلم برای تدریس این لسان به ایران وهندوستان، شما را صاحب لسان ساخت. زبان شما، زبان پهلوی بود که در زمان ساسانی ها به آن تکلم میشد وبعدازآمدن اسلام منسوخ شد.وهیچ گونه شباهتی با فارسی دری ندارد وحتی تا قرن هفتم هجری کسی نمی تواند یک بیت شعرویا یک نثرفارسی دری را درایالت فارس ایران، پیدا کنند. آنهای که ادعا دارند زبان دری ادامه زبان پهلوی است،راه کاملا خطا می پیمایند.چنانچه درمورد خاستگاه زبان فارسی دری سعید نفیسی مینویسد:« نظم ونثرزبان دری را، باید زاده ماورالنهر و دربارسامانیان دانست». دکترتقی وحیدریان کامیاره میگوید که « مسئله خاستگاه دری یعنی فارسی نو، معمای است ناگشوده... به نظرمن، فارسی دری برخلاف ایران شناسان ادامه پهلوی ساسانی نمی تواند باشد.»(4)
    عین مطلب را ده ها دانشمند و زبانشناس نیزتاکید کرده است. بناءََ عوض پست گویی ودروغ نویسی علیه سلطان محمود، سپاسگذار او باشید. اگرواقعیت نویسی غرورشما را جریحه دارمیسازد، کوشش کنید که با دروغ نویسی جعل کاری وتبلیغات زهرآگین علیه اقيام دیگرخود را از مقام تاریخ نویسی به سطح کلوخپران باز تنزیل ندهید.
    بنابرمدارک تاریخی واظهارات دانشمندان، خدمات سلطان محمود غزنوی به اسلام درقدم اول ولسان وفرهنگ فارسی درقدم دوم، غیرقابل انکاراست. نوشته ی زیرمتعلق به یک دانشمند همزبان فارسی زبان بوده، امید است جعلکاران با خواندن آن، راستگویی وصداقت نویسی را یاد بگیرند:« ترکان این امتیاز و افتخاررا دارند که ازغزنویان تا قاجارگردانندهء تاریخ و فرهنگ و سیاست ایران بوده اند، بی اینکه درین مسیر دراز وهزارساله ی حاکمیت، حتی اندکی به حقوق و مظاهردیگراقوام ساکن این سرزمین تجاوزکنند وانرا نادیده بگیرند، حاکمان ترک هرگز دیگران را، مانند حاکمیت... بی ریشه ، مجبوربه ترک زبان و لباس وآداب و رسوم بومی خود نکرده اند و درزمان تسلط انها ایران پیوسته تجمعی از"ممالک محروسه" با حقوق برابرقوم شناخته میشده و حایی ثبت نیست که گفتن و نوشتن و یا لباس پوشیدن و رقصیدن به زبان و شیوه ترکی امتیاز ویژه ای شمرده شود آنها در مقاطعی پایه های عالی ترین فرهنگ و هنر اسلامی را در رده ها و زمینه های مختلف و بویژه معماری ریخته اند و ترکان عثمانی تا استقرار حکومت جهانی مسالمانان فاصله ی چندانی نداشته اند و میتوان گفت که مفهوم ملی و سرزمین ایران که امروز پذ یرفته ایم ، حاصل سیاست زیرکانه ی متحد کردن ده ها ملت و قوم مختلف در زیر پرچم واحد در زمان صفویه است که یک حاکمیت مطلقا" ترک شمرده میشود، و ترکان میتوانند این الگوی هزار ساله را دربرابرمسـولین سیاسی و فرهنگی جمهوری اسلامی قرار دهند » ( سابت ناریا)(5)
    چقدراین جمله ی شما (هرعقیده جزءعقیده آنها باطل وغلط است...) درمورد شرایط کنونی ایران مصداق دارد. فقط توجه شما را به نامه ی زیر که به عنوانی رئیس جمهور ایران نوشته شده، جلب میکنم وازمطالعه ی دقیق آن خواهید یافت که ذهنیت قبیلوی به چه مفهوم وچه کسانی دارای چنین ذهنیتی میباشند وآنهم درشرایط قرن بیست ویکم.
    « آقای رئیس جمهور! من به عنوان یک معلم، به هیچ رو نمی توانم باورکنم که کسانی درین مملکت، پاداش بگیرند وتشویق شوند تا با معلمان بستیزند و اهل فکر و فرهنگ را ازاندیشیدن ونوشتن وسخن گفتن بترسانند... وقتی جماعتی بی فرهنگ، یک عضو فرهنگستان را به جرم آراء شخصی وی... مستحق هتک وشتم میدانند، دیگرچگونه با دانشجویان، ازامید به آینده و ازتحقیق آزاد، وازحریت وشجاعت، اندیشیدن و از فضای مستعد جامعه برای استقبال از آراء آنان سخن میتوان گفت؟... و از همه بالاتر چگونه میتوان نظاره کرد که این همه سیاه کاری ها و ولایت فروشی ها وتفتیش عقیده ها وتحمیل سلیقه ها، بنام محبوب دین وشریعت و ولایت صورت میگیرد........من اینک درسوگ دانشگاهی نشسته ام که درآن، گروهی، مرگ علم وتولد بربریت را جشن گرفته اند، من اندیشناک حرمت وعظمتی هستم که مظلوم ومایوس، خون میخورند و خاموش می نشینند...»(6)
    « .. برای دولت وحکومت یک کشور، فخری وفضیلتی نیست که دانشگا هیان وهنرمندانش،مظلوم ومرعوب به جرم ابراز آراء خود در هراس و نا امنی به سربرند وازاظهارسرمایه فکری خود خائف باشند...»(7)
    نوشته فوق از بربریت وفرهنگ ستیزی واحیای تفتیش عقاید قرون وسطایی درایران حکایه دارد.اگرمشخصه قبیله گرایی، بنابرتعریف شما عدم پذیرش عقاید دیگران باشد، حالت یدترآنرا درقرن حاضرمیتوان درایران شما، مشاهده نمود. نمونه های روشن آن قرارآتی میباشند:
    - درپایتخت یک کشوراسلامی،اهل تسنن حق ندارند،مسجد خودرا داشته باشند وعلمای
    اهل سنت مورد تهدید وشکنجه قرارمیگیرند. درحالیکه این امکان درکشورهای غربی، برای مسلمانان وجود دارند که مساجد خود را داشته باشند.
    -.مخالفین رژیم وحشیانه وبیرحمانه سرکوب گردیده وچیزی بنام حقوق بشردرکشورشما شناخته نشده است.
    -(65)درصد مردم ایران ازداشتن ابتدایی ترین حقوق یعنی تحصیل به زبان مادری محروم اند. رژیم فاشیستی وباستان پرستان ایرانی میخواهند هویت مشترک برتمامی ملیت های ایرانی تحمیل نمایند.
    - تعدادی ازدانشمندان اجازه دریافت نمیکنند تا ذرکنفرانس ها حضور بافته وسخنرانی نمایند.
    - کتاب های تاریخی که درآن واقعیت های تاریخی انعکاس یافته وافشاء کننده ی تحریف ها وافسانه نویسی های هشتاد سال اخیر، درایران اجازه چاپ وفروش ندارند و ده ها موارد دیگر.
    .درمورد این نوع جنایات دولتی که حاکی ازتسلط وتحکم ذهنیت قرون وسطایی و سیاست عدم تحمل و پذیرش عقاید وافکاردیگران درقرن بیست ویکم است، آقای خنجی، نه تنها حاضرنیست چیزی بگوید وبنویسد بلکه ازآن استقبال و حمایت هم میکند. .به قول کارل گوستاو یونگ هرچه ملت ما انجام میدهد، خوب است وهرچه که دیگران انجام میدهد بد است."
    نویسنده محترم دربخشی ازنوشته خود، ازشیوه زندگی قبایلی وعقاید آنها مینویسد که" ... وهرکس مرام ومسلکی چون آنها ندارد، درخور نابودی است وهمین شیوه نگرش قبیله این است که اساس جهاد برای نشرعقیده را بوجود میاورد و موصوف با بسیار افتخارمیگوید که در سنت ایرانیان هیچگاه ودرهیچ زمانی چنین طرزفکری نمود نیافته است"
    به اساس این گفته ایرانی ها برخلاف همه اقوام موجود درجهان، راه رشد غیرقبیلوی را سپری کرده وارد مرحله پیشرفته زندگی شدند. ادعا ی " هیچگاه وهیچ زمان" طرح کسانی هستند که یا کاملا خواب هستند ازجریان و رویداد های جاری ایران خبرنمیشوند ویا اینکه ازنظرآنها اعمال زشت وغیرانسانی خودی ها قابل تائید وپذیرش میباشند.
    لازم است بگویم، آنهای که صاحب عقیده هستند، برای نشرعقاید خود ازهر وسیله به شمول جهاد استفاده میکنند. این تنها صفت ویژه مردم قبایل نیست. آنهاییکه فاقد عقیده هستند، برای غارت وچورچپاول به کشورکشایی می پردازند.یک نمونه ی آن کوروش است که ازطرف باستان پرستان، بانی حقوق بشرخطاب میگردند. زمانیکه وی کشورلیدی ها را اشغال کرد وعساکرش مشغول تاراج وچپاول شهر بو دو پادشاه اسیرلیدی ها موسوم به کرزوس ازکوروش پرسید که عساکرتو چه میکنند کوروش جواب داد که شهر و خزانه ی ترا غارت میکنند. همچنان وی به کشور ملکه تومیرس با وصف اخطارها ازجانب ملکه، حمله کرد، به قول هیرودت درمیدان جنگ سربریده شد. ویا حمله کمبوجیه به مصر و یا حمله ی ذاریوش به مملکت" ایشغوزها " سکا ها" وده ها نمونه دیگرازین قبیل.
    ثانیا به این عالی جناب باید گفت که بعد ازظهوراسلام به استثنای دو شاه پهلوی، ایرانیان هرگز درراس قدرت نبوده اند .آخوند های امروزی علیرغم آنکه موثر ترین آنها را رجال ترک تشکیل میدهد ولی تحت تأثیر احساسات مذهبی اگر فرصت برای شان میسرگردد، جهاد را نه تنها در برابر اسرائیل بلکه علیه (90) درصد اهل تسنن جهان، شروع و آنها را به زور وادار به قبول شیعه گری خواهند ساخت.
    با یک مقایسه ی کوتاه شرایط قرن دهم با شرایط قرن بیست ویکم میتوان گفت که:
    درآن زمان به سه لسان ( ترکی، عربی و دری) سخن گفته میشد ونشانه اندک تعصبی در برابر لسان دیگران درهیچ آثار تاریخ ملاحظه نمیگردد. برخلاف شرایط سلطان محمود غزنوی درزمان شاهان پهلوی وآخوند های بر سراقتدار ایران سیاست فاشیستی وشوینستی یک زبان دریک کشورهشتاد میلیونی تحمیل میگردد واعتراضات دادخواهانه ترک ها وعرب ها وکردها وبلوچ ها نه تنها شنیده نمیشود بلکه این
    اعتراضات ومظاهرات به خاطردسترسی به ابتدایی ترین حقوق مشروع وحشیانه سرکوب میگردد.
    دانشمند محترم رضا" براهنی" درمورد عمل کرد وحشیانه ی زمامداران رژیم پهلوی وآخوند های امروزی می نویسد « شاه سابق ایران همه فرصت های کثرت فرهنگی را با کشتار درتبریز،زنجان،اردبیل،.. ازبین برد،و درواقع اصل اساسی دموکراسی درایران یعنی باسواد شدن درعصرتعلیم وتربیت به زبان مادری را تبدیل به یادگیری به زبان فارسی یعنی زبان یک سوم مردم ایران کرد. ... تنها سلطنت پهلوی نبود که روشنفکرکشی کرد، روحانیت روی سلطنت را ازنظر روشنفکرکشی سفید کرد» سایت آچیق.
    .درآن زمان (400) نفرشاعروادیب با مساعدت مادی ومعنوی تشویق وترغیب میگردید مگرحالا دانشمندان اجازه ندارند درکنفرانس ها اشتراک وسخنرانی نمایند.درآن زمان یک گروپ خاصی،اعمال تبلیغاتی خود شان،منجربه تعقیب واذیت آنها میگردید مگرحالا اجتماع بزرگ اهل سنت، روشنفکران ودانشجویان مورد شکنجه واذیت قرارمیگیرند.ده قرن قبل،سلطان محمود غزنوی،هیچ کشوری را تهدید به محو و نابودی از روی زمین نکرده بود مگردرقرن بیست ویکم،چنین تهدیدی ازجانب احمدی نژاد صورت میگیرد.
    آقای خنجی! اگر سلطان محمود غزنوی،ترک نمی بود واندک ارتباط زبانی یا تباری با شما میداشت شما وامثال شما صد ها کتاب برای توصیف وتمجید اش مینوشتید.واورا می پرستید.فقط داشتن اصلیت ترکی او باعث خشم وغضب شما گردیده وعلیه او و تبارش به یاوه سرایی پرداختید. ونکته مهم که " بارتولد " به آن اشاره میکند این است که: « سبکتگین که بعد ها انساب نویسان متملق وی را از اخلاف شاهان باستانی ایران نامیدند یکی ازترکان کافربود»(8)
    آیا جناب شما متوجه شدید که بارتولد کی را مخاطب قرارداده است.ازین نوشته برمیآید که یعنی چنین کوشش ناکام قبلا برای ایرانی معرفی کردن سبکتگین،صورت گرفته است.ولی بعد ازتلاش بی نتیجه وناامید کننده،به نوشته های تند وتیزومملوازکینه ونفرت علیه ترک ها به خصوص ترکان غزنوی کتاب ها را پرکردند ودروغ های را به آنها نسبت دادند.عوض چرند نویسی ودروغ بافی،خودرا زحمت ندادند که ازخود بپرسند آیا امکان دارد هویت قومی شخص را تغیرداد ویا با ادعای ناحق مال دیگران را ازخودکرد.ویا هرجای که پای شوم هخامنشیان وساسانیان رسیده باشند،ایران نامیدوشخصیت های آنجا را ایرانی نامید. ازین برمیاید که شما این حق را برخود قایل هستید وبه هرتلاشی دست میزنید که تا مال دیگران را از خود کنید. آیا به عرب ها این حق را میدهید که ایران را ازخود بدانند.آ نها هم چند صد سال درایران حکومت کردند،مگرشما عرب هارا اشغالگر خطاب میکنید. وترکان که به قول ابن خلدون،ساکنین اصلی ایران اند،وهزارسال درین کشورحکومت کردند،نه تنها بومی بودن آنها انکارمیشود بلکه کتاب های درسی تاریخ مدارس ایران طوری نوشته شده که دانش آموزان احساس نمیکنند که درایران، ترکان هزارسال حکومت کرده باشند..اسکندرزمانی جهان را فتح کرد وامروزهیچ هموطن اومثل شما ادعا ندارد که جهان ازمااست.ویا ترکان عثمانی برای (624) درسه قاره ی ( آسیا، افریقا و اروپا) حکومت کردند،هیچ ترک ادعا نمی کند که هرسه قاره مذکورازماست. درجهان،این فقط وفقط شما هستید که مثل فاشیست های آلمانی، هرمنطقه ی راکه هخامنشیان اشغال نمودند،ازخود محسوب مینما یید. چنانکه چمبرلن ادعا میکرد که همه نوابغ عمده جهان به شمول حضرت مسیح آلمانی اند. نویسنده ها ومورخین مانند آقای خنجی ، با تقلید مستقیم ازچمبرلن ،ادعا میکند که همه شخصیت های ادبی وفلسفی مانند ابن سینای بلخی ومولانا ی بلخی ، البیرونی وغیره ایرانی اند.
    آقای خنجی مینویسد « سلطان محمود.......تمامی تاسیسات علمی ری که بازمانده دوران برمکی ها بود و امیران دیلمی نیزآنهارا بازسازی کرده بود منهدم کرد کتابخانه بزرگ ری که دارای ده ها هزارعنوان کتاب درزمینه های مختلف علمی بود را ویران کرد وکتاب هایش را بیرون اورده آتش کشید.»
    ادعای مضحک ترومسخره ترازین شاید کسی نشنیده باشد.نویسنده محترم برای یک لحظه هم با خود فکرنکردند که اگرپرسشی طرح میگردید واز وی خواسته میشد که مولفین ده ها هزارجلد کتاب والفبای استفاده شده درین کتاب ها را معرفی کنند، چه جوابی میداشت.
    ادعای مشابه ازطرف دروغ نویس دیگری موسوم به زرین کوب مطرح گردیده که برعکس ادعای فوق اینبارعرب ها هستند که به کتاب سوزی متهم میشوند بخوانید « بدین گونه شک نیست که در هجوم تازیان، بسیاری ازکتاب ها و کتابخانه های ایران دستخوش آسیب فنا گشته است...نام بسیاری ازکتاب های عهد ساسانی درکتاب ها مانده استکه نام ونشانی ازآنها باقی نیست.حتی ترجمه های آن نیزکه دراوایل عباسی شده ، ازمیان رفته است. پیدا است که محیط مسلمانی برای وجود و بقای چنین کتاب ها مناسب نبوده است ، و سبب نابودی ان کتاب ها نیز مین است باری ازین قراین پیدا است که در حمله عرب بسیاری ازکتاب های ایرانیان ازمیان رفته است.گفته اند که وقتی سعد بن ابی وقاص بر مداین دست یافت درانجا کتاب های بسیاردید نامه به عمر بن خطاب نوشت درباب این کتاب ها دستوری خواست. عمردرپاسخ نوشت که ان همه را به آب افگن که اگر آن چه درآن کتاب ها است سبب رهنمایی است خداوند برای ما قرآن فرستاده است ...از ین سبب آن همه کتاب را درآب یا آتش افگندند.»(9)
    ادعای آقایان "خنجی و زرین کوب" عاری از حقیقت است.زرینکوب، بزرگترین وبی اساس ترین تهمت را درحق خلیفه دوم مسلمانان حضرت عمر(رض) نسبت داده اند.من ازین آقای مورخ افسانه نویس می پرسم ،شما که از نامه حضرت عمر فاروق (رض) خبردارید،بگویید که آن نامه را درکجا دیدید وفعلا ان نامه در کجا قراردارد و درکدام تاریخ نوشته شده است؟ وضمنا بگویید که نویسندگان کتاب های مورد ادعای شما چه نام داشته ادند ودرکدام زمینه ها نوشته شده ونام های آنها از چه قرارمیباشند وبه کدام زبان تحریرگردیده بودند؟
    خواننده عزیز! ازروی این دوادعای بی اساس، دفعه اول کتابها به دستورحضرت عمرفاروق(رض
    ازبین برده شد. .درفاصله بین خلافت حضرت عمرو سلطان محمود غزنوی ،ده ها هزار کتاب مورد ادعای آقای خنجی درزمینه های مختلف علمی بدون کاغذ ونویسنده مثل گیاه اززمین روییدند وآنها را سلطان محمود غزنوی بنابر ادعای دروغین آقای "خنجی" به آتش کشیدند.
    لازم به گفتن است که اگرواقعا سلطان محمود غزنوی کتاب سوزمیبود مثل که صد ها جلد کتاب های ترکی درایران وافغانستان سوختانده شده است،چرا شاهنامه را با وجودداشتن محتوای ضد ترک اش نسوختاند؟آیا نمی توانست چنین کاری را بکند؟البته که میتوانست.چرا نسوختاند؟.اگراوهمچوذهنیت که آقای خنجی نسبت داده اند،میداشت.شاهنامه را به خاکسترتبدیل میکرد.حال شما ازداشتن افتخارشاهنامه محروم میبودید.ذهنیت وافکاروالای اورا نه شاهان زبان کش وکتاب سوزقرن بیستم پهلوی ونه آخوند ها ونه نویسندگان دروغ نویس وباستان پرست ایرانی دارند. اگراوکتاب سوزوفرهنگ کش می بود،غزنی به یکی ازمراکزبزرگ علوم وشعروادب تبدیل نمیگردید.
    نوشته زیرکریم " کشاورز" دلیل محکم بررد اکاذیب آقای " خنجی" مبنی برموجودیت ده ها هزارکتاب های مختلف علمی وبه آتش کشیدن آنها توسط سلطان محمود غزنوی ،است
    . کریم " کشاورز" می نویسد: «این بود روزگارزبان فارسی به هنگام حمله تازیان به ایران. کتاب های ما راسوزاندند ویا به آب شستند وادبیات مکتوب مارا نابود کردند.فقط معدودی ازمغان،که ازراه دین نان میخوردند،برخی ازبخش های اوستا که مربوط به نیایش ودعاها بود محفوظ داشتند.جمعی نیزکه توانگربودند به هندوستان مهاجرت کردند واوستا وبعضی کتاب های دیگر را باخود بردند(!) تقریبا درطی سه قرن چیزی به زبان فارسی نوشته نشد یا آن مقدار کمی که نوشته شد به دست ما نرسید.»(10)
    اعتراف صریح آقای کشاورز،این را به ثبوت رساند که ادعای خنجی مبنی بروجود هزاران جلد کتاب علمی درایران کاملا بی اساس است. دیدید که معدود کتاب های هم وجود داشته، به هندوستان برده شده. وبرای مدت سه قرن کتابی هم به لسان فارسی نوشته نشده است.پس این سوال را آقای خنجی پاسخ بدهد که ده ها هزارکتب علمی درزمینه های مختلف ازکجا شدند؟ نه امکان افتادن آنها ازآسمان موجود است ونه هم سبزشدنش مثل گیاه اززمین.
    خوشبختانه، نوشته های متناقض نویسندگان ومورخین،دروغ نویس کاملا کافی است که یکی را علیه دیگری منحیث دلیل محکم استفاده نمود علاوه براین ها، اعتقاد مورخین ودانشمندان زیرنیزقابل ملاحظه میباشند.
    بارتولد مورخ شوروی سابق درمورد نبود کتاب درایران پیش ازاسلام چنین میگوید: «احتمال قوی این است که در آسیای میانه مانند ایران دوران ساسانی ( تکرارمیکنم مانند دوران ساسانی، تاکید ازمن است) تالیفات تاریخی به معنی صحیح کلمه وجود نداشته و فقط روایات وافسانه های درمیان خلق رایج وشایع بوده وآن هم پس ازاسلام آوردن مردم اهمیت خودرا ازدست داد ،به فراموشی سپرده شد بدون آنکه فاتحان به این منظوربه زورمتوسل شوند» (11)
    « بریان در کتاب خود " تاریخ امپراطوری هخا منشیا ن " میگوید که: « ازمهمترین ویژگی تاریخ هخا منشی آن است که پارس ها خلاف اکثراقوام جها ن گشا هیچ گونه گواهی مکتوب به مقهوم داستانی آن ازخود باقی نگذاشته اند. این نکته قابل تذکراست که خلاف مثلا پادشاهان آسور،شاهان بزرگ هخامنشی فرمان به نوشتن " سالنامه ها" نداده اند تا در آن شرح عملیات قهرمانی خود درمیدان های جنگ یا درصحنه های شکار ثبت و ضبط کنند. ما هیچ شرح وقایع روزانه زمان بندی شده که یک منشی ووقایع نگار درباره " هخامنشی" به امر شاهان بزرگ تنظیم کرده باشد ازین عصرنداریم»(12)
    به اساس گفته دو مورخ مشهورفوق،در ایران قبل ازاسلام حتی یک جلد کتاب وجود نداشته چه رسد به هزاران جلد کتاب. زمانیکه کشوری ازداشتن سواد بی بهره باشند،چگونه ممکن است ازوجود کتاب وکتابخانه سخن گفت.اگراینها کتاب میداشت دکترلاریجانی نمی گفت که مردمان ایران قبل ازاسلام بیسواد ،بی فرهنگ ووحشی بودند.
    .دانشمند محترم ناصرپورپیرارمیگوید :« ازهیچ راهی نمیتوان انتقال کتابی را از زمان ساسانیان به دوران اسلامی اثبات کرد زیرا نه فقط زبان پهلوی ظرفیت وتوان کتاب نویسی وحتی ظرافت به شعر را نداشته است، بلکه تا امروزسطری ازکتاب های ادعای به زبان پهلوی را نیافته ایم».(13)
    این همه دلایل ونوشته های فوق الذکرنشان میدهند که ادعای آقای خنجی دروغ محض میباشد.اگربه این همه دلایل قانع نیستید، شما که ازکتاب ها خبرداشتید ونویسنده های این کتاب هارا نیزمیشناسید، ممکن است ازمیان ده ها هزارکتاب های علمی مورد ادعای خود، فقط نام ده جلد آنرا با نام نویسنده اش ودرکدام زمینه نوشته شده،برای معلومات ما بنویسید
    ادامه دارد

    zondag 19 oktober 2008

    معامله يا مصالحه

    محمد الله وطندوست

    مصالحه یا معامله؟
    درین روز ها مذاکره دولت جمهوری اسلامی افغانستان با طالبان مورد توجه حلقات،سازمانها و شخصیتهای سیاسی در داخل و خارج افغانستان قرار ګرفته مباحثات داغی را باعث ګردیده است سازمانها،محافل و شخصیت های مستقل هر کدام با در نظر داشت منافع شخصی،ګروهی و سازمانی در مورد ابراز نظر می دارنداکثریت ګروپها و حلقات این مذاکرات را یک نوع معامله سیاسی و زمینه سازی برای اتنخابات پارلمانی و ریاست جمهوری اینده می دانند حتی در داخل حاکمیت نیز نظریات همګون نیست وزیر خارجه رژیم در یک مصاحبه تلویحا اظهار داشت که مذاکره از موضع ضعیف نتیجه مطلوب نمی تواند داشته باشد و در مذاکرات موجود دولتدر موقف قوی قرار ندارد حتی موصوف متذکر شد که افراد فراری و ترسو میخواهند با تسلیم دادن کشور به طالبان به کشور متبوعه خود بازګشت نمایند اما حلقات راستګرا این مذاکرات را ابتکار بی نظیر رییس جمهور دانسته توقعات معینی از این مذاکرات در سر می پرورانند مخصوصا حلقات قبیله ګرا که متاسفانه حاکمیت مطلق تک قومی را می خواهند به هر وسیله ممکن در کشور نهادینه سازند،در نظر دارند از قطعه طالبان به نفع حاکمیت فاشیستی استفاده نمایند چنانکه از کوچی ها در تابستان سال ګذشته و امسال چنین استفاده یی را در نظر داشتند مصالحه میان حلقات،ګروپ ها و نیرو های که وجوه مشترک دارند امری ضروری و اجتناب نا پذیر است اما مصالحه با نیرو های تمامیت خواه،عقب ګرا و ارتجاعی نه تنها مصالحه نیست بلکه صاف و ساده تسلیم طلبی و سپردن موضع به دشمن استاکنون باید دید که نیرو های مصالحه کننده کی ها اند؟اګر از شخص رییس جمهور که ګویا ابتکار این مذاکرات را داشته است،آغاز کنیم دیده میشود که شخص رییس جمهور زمانی از طرفداران طالبان بوده در خدمت آنان قرار داشت زمانیکه آمریکا از طالبان دست کشید،بنابر ارتباطاط علنی و مخفی آقای کرزی در مسند قدرت قرار ګرفت و با آمریکا و متحدان غربی ان در سنګر ضد طالبان جا خوش کرد اما دیری نګذشت که مذاکره با طالبان و مصالحه با آنان را مطرح ساخت و از باداران خود شکوه دشت که ابتکار او را درین مورد کم بها می دهند آمریکایی ها و انګلیس ها با متحدین شان که در ابتدا نابودی کامل طالبان و القاعده را شعار می دادند،روز تا روز از موضع خود عقب نشینی اختیار نموده موجودیت طالبان را به نفع خود تشخیص دادند و با کمک های مخفی به طالبان و نادیده ګرفتن حرکات مسلحانه و تروریستی آنان در ولایات جنوب و جنوب غرب مخصوصا در هلمند و فراه زمینه تحرکات طالبان را مهیا نمودند و حتی تعدادی از ولسوالی ها را به اختیار انان قرار دادند اکنون دیده میشود که نیرو های خارجی نیز طرفدار مذاکره و مفاهمه با طالبان اند در دستګاه دولت عده یی از تکنوکرات ها که به حق مردم ما انان را طالبان نکتایی پوش می دانند،عده یی از مجاهدین سابق،مشاوران رییس جمهور و حلقات حاکم آرزوی برګشت طالبان را به دل می پرورانند و شخص رییس جمهور آرزومند ان است که جنګجویان طالب به نفع او سینه سپر نمایند؟۱ در چنین حالتی دیده میشود نیرو های مسلط در دستګاه دولت ادامه مذاکره و مفاهمه را به نفع خود می دانند و حامیان بین المللی خود را نیز تا حدی درین مورد قناعت داده اند عده یی از مجاهدین سابق که در جبهه ملی ګرد آمده اند نیز از مذاکره و مفاهمه با طالبان نا خشنود نیستند اما می خواهند آنان نیز درین بازی نقش خود را داشته باشند به همین لحاظ با پرنسیب مصالحه و مفاهمه با طالبان مخالف نیستند اما مذاکره دولت را مشکوک و بی نتیجه می دانند روشنفکران و نیرو های ترقی خواه که ماهیت طالبان را به خوبی درک می کنند و مبارزه با طالبان را مبارزه با جهل،خرافات،عقب روی و مبارزه با وحشت قرون اوسطا یی می دانند،به هیچ وجه نمی توانند درین مذاکرات خوشبین و علاقه مند باشند زیرا حاکمیت طالبان که بعد از حاکمیت خونبار مجاهدین و بنا بر یکه تازی ها و ادامه جنګ های تنظیمی آنان به وجود آمده بود،حاکمیت قرون وسطایی فاشیستی بود که اهداف و پلان پاکستان را قدم به قدم در عمل پیاده مینمود و کشور را به زندان بزرګ برای مردم مظاوم و ستمدیده تبدیل نموده بمنظور تامین حاکمیت قبیلوی خود حتی سیاست نسل کشی را نیز به نمتیش ګذاشته بودنداحیای چنین حاکمیت و حتی سهم ګیری چنین نیروی عقبګرا در حاکمیت نتایج تاسف باری را به بار خواهد اورد که به هیچ صورت مورد تایید مردم افغانستان قرار ګرفته نمی تواند تقسیم طالبان به خوب و بد و یا به افراطی و میانه رو نیز تصورات ذهنی طرفداران مصالحه استاصلا رهبری طالبان که نیروی اجیر استخبارات پاکستان و همزاد طالبان پاکستانی اند و با القاعده ناف شان ګره خورده است نمی توانند مخالف اراده تمویل کننده ګان و حامیان شان تصمیم مستقل ملی اتخاذ نمایند لذا در رهبری طالبان مفهوم میانه رو و افراطی نمی تواند مورد بحث باشد اما صفوف طالبان که بنابر عوامل مختلف از وضع موجود نا راضی اند و بیشتر سیاست های ناکام دولت و عملیات نظامی متحدین بین المللی انان را به دامن طالبان افګنده است،حق دارند منحیث شهروندان متساوی الحقوق با دیګر شهروندان در پروسه صلح بپیوندند و با ترک مخاصمت مسلحانه به زنده ګی شرافتمندانه خود ادامه دهند درینجا تذکر این نکته ضروری است که تفکر طالبانی که بیانګر عقب مانده ترین و خشن ترین تفکر قرون وسطایی است در جامعه افغانستان در قرن بیست و یکم نباید جایی داشته باشد بناا مصالحه و مذاکره با رهبری طالبان تا زمانیکه از تفکر طالبانی منصرف نشده اند،ره به جایی نمی برد و طوری که دیده میشود طالبان هنوز تصمیم ندارند ایدیالوژی و تفکر خود را به نفع مردم افغانستان و منفعت عمومی تغیر دهنددر اوضاع و احوال موجود،روشنفکران رسالتمند وظیفه دارند که توطیه مذاکره و معامله با طالبان را که جناح تمامیت خواه قبیله ګرا در حاکمیت موجود،مطرح نموده است با همه امکانات افشا نموده اجازه ندهند کشور در ګرداب عقب ګرایی قرون وسطایی بار دیګر غوطه ور ګردد با اتحاد نیروهای سالم اندیش و ترقی خواه می توان هر نوع توطیه نیرو های ارتجاعی را در نطفه خنثی ساخت و از منافع مردم افغانستان قاطعانه دفاع نمود

    vrijdag 17 oktober 2008

    فارياب زمين و تغييرات نام آن در طول سده ها

    سیداحمدشاه دولتی فاریابی
    فاریاب زمین و تغیرات نام آن درطول سده ها

    (قسمت سوم)
    وقتی تاریخ تورکستان وقهرمانی های اوزبیک ها وبیشترازپنجا قوم با تیره وطایفۀ تورکان که درمجموع بنام(اوزبیک ها وتورکمن ها وگاهی بنام تورک تباران ، تورکان ، تورک نژادان وگاهی بنام تورکستا نی ها) یاد گردیده اند مانند اجداد شان کوشانی ها ، یفتلی ها ، تخار ها ، تورا نی ها ، سکا ها ودیگران ، دردفاع ازمحل ، مسکونی واولاد واقران شان با خصلت عقاب ، با درایت شیروتدابیر لازم انسانی عمل کرده پوزمهاجمین را به خاک مزلت مالیده اند چه این مهاجمین خودی باشند وچه غیرخودی ، ازهمین سبب نام مردمان قهرمان فاریاب زمین مانند دلاورمردان آهنین ارادۀ سایرمناطق همانند نگین درخاتم آریانا ویجه ، بخدی وباختر، خراسان زمین وافغانستان امروزی بصورت چشمگیرمتلالو و متبلورمانده است با آنکه دربعضی اوقات دشمنان هویت زدای درافغانستان که با مفکورۀ سلطه گری با شوک جرقه های آتش افروزاندیشه های سوسیال دموکراتیک هتلرومتحدین آن که بنام (نازی ها ، فاشیست ها ، راسیست ها) درتاریخ تجلی یافته است گاه گاهی تلاش های مذبوحانه ونا بخردانه یی را به راه انداخته اند تا با تغیر دادن نام برخی ازمکان ها ، مسخی درشکل شاختارمحلات وبافت اجتماعی مردمان اوزبیکها ، تورک تبارها ، تا جیک ها وغیرخودی ها وارد آورند اما به این هنرسیاسی مسخره آمیزشان موفقیت بدست نیاورده بدنام تاریخ گشته اند امروزکه مردم افغانستان بخصوص جوانان برومند آن ازهروقت دیگردورۀ استعمار وسلطۀ استبداد ، هوشیارتر و بیدارترشده اند ازیکطرف جوانان آگاه ازاوضاع جهان ومنطقه با آنکه درسایۀ افراد کهنه کارسیطره جو و قوم گرا بزرک گردیده باشند اینگونه طرح های غیردموکراتیک وسلطه جویانه را که میراث رژیم های استبدادی است مردود می پندارند وازجانب دیگرجوانان برومند تحصیل یافته وبزرگ شده درسایۀ کتلۀ عظیم استبداد زده نیز، همان خصومت آشتی ناپذیربزرگان خودرا دربرابرنسل رویندۀ جوان وآنهائیکه روحیۀ همبستگی اقوام وکلیه ساکنین کشور را دارند ندارند و جوانان آگاه هردوبخش متذکره ، عامل اساسی عمران وپیشرفت افغانستان را همبستگی تمام ساکنین کشور وتقسیم قدرت مساویانه بتناسب نفوس هرقوم میدانند .
    بومی های میمنه وفاریاب زمین که همانند هرهمتباردیگرولایات تورکستان یا به اصطلاح مروج سال1343شمسی(سمت شمال) افغانستان همیشه عدالتخواه بوده تجاوز به حق دیگران را به اصطلاح محلی(نامردی) میگفته اند واین میرساند که مردم فاریاب مثل سایرهم زبان های خویش درحمایت ازدیگران درمقابل زورمندان بی عاطفه ، نقش برجسته یی داشته اند وتا پای جان برای تامین عدالت می استاده اند وهمین روحیۀ عدالتخواهی ،عبدالرحمن انباری مشهوربه ابومسلم خراسانی را دردوران آغازین دورجوانی اش با خصلات جوانمردی درمقابل امپراتوری بزرگ اعراب تحت فرمان اموی به حمایت ازعربهای طرفدارعباسی ها به میدان کارزارکشید که ازاین سبب اورا نخستین عیارخراسان نیز یاد کرده اند .
    تاریخ نشان میدهد که نسبت تداوم جنگ ها برای کشورکشائی درطول سده ها ونبود مرزبندی برسمیت شناخته شدۀ حدود جغرافیائی معین ، سرزمین خراسان نیز مانند سایر نقاط دنیا گاهی وسعت یافته و گاهی محدود گردیده است ولی میمنه یا فاریاب هیچگاهی ازچوکات خراسان بیرون نه افتاده ونقش خودرا بصفت نگین رینگ طلائی خراسان زمین درهربرهه یی اززمان حفظ کرده است .
    دریک نوشتۀ پژوهشی سیستانی که ازجستوگرگوگل بملاحظه رسید مطالبی دربارۀ خراسان زمین بازتاب یافته است که بعضی نکات تاریخی آن که مستند به نظر میرسد برای آگاهی علاقمندان بصورت خلاصه وفشرده به شرح ذیل ارایه میگردد :
    درنوشتۀ سیستانی آمده است :نواحی متعلق به خراسان درتاریخ سیستان قبل ازعهد طاهریان(یعنی قبل از821 میلادی) به شرح آتی بیان گردیده است : کورت های خراسان ، طبسین ، قهستان ، هرات ، طالقان ، گوزگانان ،غرجستان ، بادغیس ، فوشنج ، تخارستان ، میمنه ، بلخ ،خلم ، مرورود ، چغانیان ، اشجرد ، ختلان ، بدخشان ، ابرشهر«نیشاپور» بخارا ، سمرقند ، شاش یعنی«تاشکینت »فرغانه ، اسروشنه ، سغد ،خجند ، آمویه ، خوارزم ، اسبیجاب ، ترمذ ، سرخس ، مروشاه جهان ، طوس ، برسخان ، نسف ، بلسم ، احرون ، تا 181هجری که دخل وخرج خراسان ازبغداد بریده گشت .
    سیاح وجغرافیا نویس (بصیرعربی و یاقوت حموی)نوشته اند: خراسان دارای چهارربع است که منظورش چهارمنطقه یا چهارزون بزرگ است واین چهار ربع را به شرح آتی تفصیل داده است :
    ربع اول -- مشتمل است بر قهستان ، طبسین ، هرات ، فوشنج ، بادغیس ، طوس ، طایران ، ابرشهر(دران زما ن نیشاپوررا نسبت پرنفوس بودن ابرشهریا شهربزرگ میگفته اند).
    ربع دوم -- مشتمل است برمروشاه جهان ، سرخس ، نساء ، ابیورد ، مرو رود ، طالقان ، خوارزم ، آمل ، بالای جیحون .
    ربع سوم -- عبارت است ازمیمنه ، گاوزگان(جوزجان ) تخارستان علیا ، خست(خوست نام منطقه یی دربدخشان است که به لهجۀ مردم بدخشان خست تلفظ میشود) اندراب ، بامیان ، بغلان ، ولوالج ، رستاق ، بدخشان .
    ربع چهارم -- مشتمل است بر سغد ، فرغانه ، سمرقند ، بخارا ، شاش(تاشکینت) ماورا النهر.
    درباب این چهار ربع یا چهارزون درشعریکی ازشاعران آن دوران چنین آمده است : (میانۀ همه اقلیم ها خراسان است + زوضع هیئت عالم به همت حکما +بس اختیارخراسان بود زهفت اقلیم + بدان دلیل که هست خیرالاموراوسطها +چهارشهردران ببین تو بر چهارطرف + که چهارسویش بدان یافته است زیب بها + هری وبلخ ونشاپورومروشهجهان است + که با بهشت برین است هریکی همتا ).
    درجائی ازنوشتۀ سیستانی ازقول عبدالحی حبیبی آمده است:برخی ازکتب تاریخی قرن19میلادی افغانستان را بنام خراسان یاد کرده است مثل نوای معارک نوشتۀ عطامحمد شکارپوری ، همچنان درتاریخ احمدخانی حوادث داخلی افغانستان را بنام سرداران خراسان مینامد ، هجوم انگلیس ها به افغانستان را زیرنام هجوم انگلیس به خراسان نوشته است وبه همینگونه افغانستان را هرجا خراسان میگویند .
    سلطان محمود غزنوی دراشعارشاعران آن دوران بعنوان شاهنشاه ایران ، خسروایران یاد گردیده است : فردوسی میگوید : ( شهنشاه ایران و زابلستان + زقنوج تا مرزکابلستان + به ایران همه خوبی ازداد اوست + کجا هست مردم همه یاد اوست + زکشمیرتا پیش دریای چین + براو شهریان میکنند آفرین) فرخی سیستانی سلطان محمود غزنوی را خسروایران میگوید :
    (من قیاس ازسیستان دارم که آن شهر من است + وزپی خویشان زشهر خویشتن دارم خبر + تا خلف را خسروایران ازآنجا برگرفت + درستم بودند ازبیداد هربیداد گر) شاعردیگری گفته است (چه روزافزون و عالی دولت هست این دولت ایران + که روز افزون ازان گشته است ملک وملت ایران) .
    مردمان فاریاب نسبت داشتن خصلت همگرائی وهمزیستی با همسایه های خویش چه خودی باشند وچه غیرخودی همیشه با آنها روابط حسنه داشته در شرایط خاص ازهیچگونه دستگیری ومددگاری دریغ نمیکرده اند چناچه درتاریخ آمده است زمانیکه سلطان علاوالدین حسین آتسیز(آتسیزواژۀ اوزبیکی ودارای دومعنی است: بی نام -- بی اسپ یعنی پیاده) به خوارزم رفت تا ازسلطان محمد خوارزم شاه درتصرف بلاد غوراستمداد جوید خوارزم شاه لشکری را تحت فرمان ملک الجبال اولوغ خان ابی محمد وملک شمس الدین آتسیزحاجب با وی همراه ساخت تاشهرغور وفیروزکوه را تصرف کنند، دران زمان که غوردرتحت سیطرۀ سلطان غیاث الدی قرارداشت ازقضیه آگاه گردیده ازمردمان سلحشورفاریاب درمقابله به گماشته های خوارزم شاه وسلطان علاوالدین حسین آتسیزاستمداد جست بزرگان قوم درمیمنه(فاریاب) با آنکه این مهاجمین ازلحاظ قومی وزبانی ، خودی تلقی میشدند درمقابل آنان بنام حمایت ازهمسایه وهم مرزآمادۀ جنگ شدند وسرانجام به لشکرمهاجم درهمراهی با مدافعان بلاد غور پیروزگشتند .
    عبدالحی حبیبی دربارۀ هویت سوری ها که درمنطقۀ غور(غورات) زنده گی مینمایند نوشته است :سوریان طایفه یی ازافغانهای خراسان وغوراست که تا کنون هم بنام (زوری) دربادغیس درحدود(زورآباد) درشمال غرب هرات موجوداند(زنده گی مینمایند) دردورۀ قبل ازاسلام نیزاین دود مان (سوری ها)درتخارستان ، غور، هرات وخراسان حکمرانی داشتند .
    عبدالحی حبیبی مطابق به پندارو دیکتات درباریان که گفته میشد( هرکی درافغانستان زنده گی میکند افغان است) وبعداً همین پنادار درقانون اساسی1334هش نیز بازتاب یافت ، تمام امیران وشاهان غور را( افغان ) خطاب کرده است بعداً ناسیونالیست های پشتون ، خلاف پنداردرباریان وخلاف شرح قانون اساسی کلمۀ افغان را پشتون ترجمه کرده غوررا منطقۀ پشتون نشین ومردم آنرا طوایف پشتون قلمداد کرده اند اما مورخین وطن و دموگرافرها هرگزآنرا نپذیرفته اند ، نام های مناطق وافراد بومی غورنیزنشان میدهد که سوری ها وسایراقوام بومی ساکن درغورپشتون نبوده اند .
    درتاریخ افغانستان آمده است : شنسب اولین کسی است که درزمان خلافت حضرت علی مسلمان شد ه حکمران غورشد پسرش فولاد نام داشت ودرزمان خروج عبدالرحمن انباری سرپلی مشهور به ابومسلم خراسانی به او پیوست که برضد امپراتوری اموی ها درحمایت ازعباسی ها ازسال 739م به فعالیت های سیاسی آغازکرده بابسیج مردم در(746میلادی)علیه آنها با برآفراشتن درفش سیاه قیام کرد ودرمرو مقرنظامی فرماندهی را تاسیس نمود که پس از پیروزی ابومسلم وعباسیان علیه اموی ها درسال750م تا مدت مرگش درسال754میلادی ابومسلم ازاعتبار و قدرت لازم سیاسی ونظامی برخورداربود فولاد حکمران غورتوانست درتحت سایۀ حمایت ابومسلم خراسانی حشم وعظمت غوررا با لاببرد چنانچه درآغاز، مرکزحکمرانی فولاد منطقۀ (مندیش) بود بعداً درسال747م به تمام جبال غورتسلط یافت پسرامیرفولاد (کرور) نام داشت که درسال756میلادی بجای پدرش برتخت نشست علاوه برمناطق متعلق به غوردران زمان ، برقندهار، مناطقی بنام خیسار، کوشک ، تمران سلطۀ خودرا گسترانید وبنام جهان پهلوان مسمی شد که معنی آن (شاهنشاه یعنی سلطان چند منطقه ) است بعضی ها جهان پهلوان را پهلوان نام دارتذکار داده اند که نا درست است . باید یاد آورشد که پهلوان واژۀ اوزبیکی است که به پسوند نام جوانان ، نوجوانان وکودکان خانواده های معززبرای احترام گذاری به والدینش علاوه میگردد که صبغۀ تفضیلی دارد وگاهی بجای پهلوان واژه های (بیگ ، بای ، میرزا) رانیزبه پسوند یا پیشوند نام علاوه مینمایند که نشان احترام گذاری است مثلا اسلم پسرهفت ساله است اما پسربزرگ قوم است اورا اسلم بیگ میگویند ویا اسلم بای میگویند ، درتاریخ نیزپسرشاهرخ میرزا اولوغ بیگ آمده است ، خسرو نام پسر بچۀ شش سالۀ مدیریا رئیس است اورا به ارتباط وظیفه ومسلک پدرش میرزا خسرو میگویند ، شاه مراد پسر بچۀ یک قوماندان ویا تاجر است اورا شاهمراد پهلوان میگویند ، این پسوند وپیشوند های تفضیلی دراول ویا آخرنام افراد قابل احترام (چه خورد باشند چه بزرگ) استعمال میگردد ، زمانی که امیرتیموردرسال 1397میلادی به قدرت رسید فرزندان او ازطرف مردم ودرباریانش ملقب به میرزا شدند یعنی درپسوند ویا پیشوند نام شان کلمۀ میرزا تذکارمی یافت ( پیر محمد میرزا ، شاهرخ میرزا ، میرزا میران شاه ) نام پسران امیر تیموراست ، پس ازدوران امیرتیمورافزودن نام میرزا به اول ویا آخرنام شخصیت ها وحکام دربین بعضی خانواده ها نیزرواج یافت که خود را به نحوی ازانحا اوزبیک تبار ویا قرین به آنها میدانستند ( میرزا جهاندارشاه تورکمن ، میرزا ابراهیم ، میرزا سنجر،میرزامحمد ، میرزا عبدالطیف ودیگران ) همه افرادی بوده اند که پس ازشاهرخ میرزا درهرات وسایر قلمرو امپراتوری سلالۀ امیرتیمورسربالا کرده ادعای امارت وشاهی مینموده اند ، آنهائی که با نظام فرهنگی اوزبیک ها وتورک تباران نا آشنا اند همیشه دربارۀ توجیه واژه های فوق الذکرمرتکب اشتباه درتحلیل میگردند ، اوزبیک ها درپسوند وپیشوند نام دختران وزنان نیزواژه های خاص را بکارمی برند مثل( بیگم ، پاشا ، خان ) مثلا نام یک دخترخوردسال یا کلان سال یا زن (توخته ) است اورا توخته بیگم ، توخته پاشا ، توخته خان میگویند تا به خودش واعضای فامیلش ادای احترام کرده باشند چنانچه نام خانم شاهرخ میرزا (گوهرشاد بیگم ) بود ، نام خانم های سلطان حسین میرزا(خدیجه بیگم وسلطان بیگم ) بود همچنان (کابلی بیگم) نام ملکۀ جلیل القدربدیع الزمان میرزا بود که اوزمانی حکمرات استرآباد فارس بود به امرپدرش(سلطان حسین میرزا) بصفت حکمران تورکستان جنوبی مقررشد که مرکزآن بلخ بود .
    درتاریخ شاهان وامیران غوری آمده است : امیرپنجی شنسبی با شیشی بن بهرام به دربارهارون الرشید رفت که پنجی به امارت غورمقرر گردید وهمراهش شیشی به پهلوانی لشکرمقررشد یعنی قوماندان امور نظامی تعین گشت نام های پنجی ، شیشی ، فولاد وامثال آن همه واژه های اوزبیکی است .( پنجی بمعنی قوچ پنجساله ، طفلی که پس ازچهاراولاد دریک خانه متولد گردد نامش را پنجی میگذارند همچنان شیشی بمعنی قوچ یا گوسپند شش ساله ، آدم بدخصلت ، زن نا زیبا ودلبد کننده ) است .
    دریک نوشتۀ تاریخی آمده است امیران غورازسلالۀ همین پنجی وسپه سالاران غورازنژاد همین شیش یا شیشی هستند ، این جملات تاریخی حاکی ازتعلقات آنها به خون وعروق اوزبیک ها وتورکان است .
    درتاریخ افغانستان آمده است :زمانیکه درسال 493هجری ملک عزالدین حسین ابن عباس غوری برتخت جلوس کرد هفت فرزند داشت که هرکدام دریک منطقه حکمران بودند نام آنها به این شرح است :(قطب الدین محمد ، بهاوالدین سام ، شهاب الدین ،شجاع الدین ، علاوالدین حسین ، سیف الدین ) .
    قطب الدین محمد زمانیکه به قدرت رسید بنام ملک الجبال شهرت یافت ، عبدالحی حبیبی ملک الجبال را(غرشاه) ترجمه کرده است تا اورا پشتون تبارجلوه بدهد درحالیکه جبال واژۀ عربی وبمعنی منطقۀ کوهستانی غوراست (غر) واژۀ پشتواست که بصفت اسم مکان مورد استعمال قرار میگیرد ، اگر(غرشاه ) را به فارسی ترجمه شود (پادشاه کوه) میشود که نادرست است
    زمانیکه سلطان غیاث الدین ابن محمد سام برتخت جلوس کرد برادرخود معزالدین را برتبۀ سرجاندار(سپه سالار) استیه و کجوران ساخت هرات درسال571هجری و فوشنج درسال573هجری درقیمومیت سلطان غور قرار گرفت منا طق جنوب آمودریا مثل تالقان ، خلم ، اندخود(اندخوی)میمنه ، فاریاب ، مرو ، پنجده نیز زیر بیرق غورقرار گرفت ، سراج الدین محمد جوزجانی دردوران سلطان غیاث الدین غوری بحیث سفیر(نماینده) به دربارخلیفۀ بغداد معرفی گردید .
    امیرتیمورکه بین اوزبیک ها ی آسیای میانه بنام (امیرتیمورصاحب قوران) مشهوراست که افراد بی خبرازمفاهیم واژه های اوزبیکی آنرا به شکل صاحبقران نوشته اند که نا درست است وگاهی با نام قرآن کتاب مقدس مسلمانان به اشتباه گرفته میشود
    قوران واژۀ اوزبیکی است معنی آن سلاح وافزارجنکی است که ازلحاظ سیاسی نظامی میشود آنرا افزارجنگی معمول همان زمان درنظرگرفت اما ازلحاظ تصوف سلاح وافزار جنگی عبارت ازعبادت برای کسب رضائیت خداوند ، رسیده گی به ادای پنج بنای مسلمانی ، پرهیزگار ومتقی بودن ، با دوستان خدا ، متقیان وپرهیز گاران مدارانمودن وبه آنها احترام گذاشتن میباشد که همۀ این اعمال سلاح وافزار جنگ با شیطان گفته میشود .
    امیر تیمورصاحب قوران بادرنظر داشت روحیۀ تصوف که دران زمان دربین مسلملنان عمومیت داشته است عمل میکرده است چنانچه درتاریخ آمده است :امیرتیموربه اشخاص روحانی وعلمای مذهبی بیشتراحترام میگذاشت ، امیر تیمور زمانی که درسال 1390میلادی برای انهدام دولت قپچاق لشکرکشی نمود قبل ازمقابله با حریف ازاسپ پائین آمد ، سربه خاک نهاد ازخدا وند توفیق خواست مشایخ همرکاب اونیز ازاسپان خود پیاده شده عمامه های شان را بدست گرفتند وبه دربارخدا دعا نمودند ...
    اگرچه مؤرخان متأسف ونژاد گرا برای مخدوش نمودن چهرۀ امیرتیمورصاحب قوران اضافه گوئی هائی را درنوشته های تاریخی شان بصورت افسانه یی وغیردقیق ارایه کرده اند که وقتی برای پی بردن به حقایق ، این نوشته های مملوازخصومت، زیر ذره بین قرار داده شود به واقعی بودن آنچه به امیرتیمورصاحب قوران نسبت داده شده تردید هائی را دردل انسان راه میدهد مثلا (بعضی ازنویسنده گان که خودرا مورخ نیز تراشیده اند درمورد لنگش پای امیرتیمورنوشته اند تیموروقتی یک گوسپند را با حماقت دزدی کرد دروقت عبور ازدیواربه زمین خورد پایش لنگ شد) نام یک امپراتوررا با کلماتی مثل (دزد ، حماقت ) خطاب کردن حساسیت و جوش خصومت نژادی قلبی نویسنده را درمقابل نام او نشان میدهد درحالیکه درتاریخ اوزبیک ها وتورکها وحتی درکتاب افغانستان درمسیرتاریخ تألیف مرحوم غبار آمده است : (تیموردرجنگ سیستان تیری خورد ولنگ شد ص253 ودرجای دیگرآمده است امیر تیموردوبارضربت تیرپوشنگیان برداشت وزخمی شدص259 افغانستان درمسیرتاریخ).
    ( باقیدارد)

    Taliban Siyaset Sahnesine Çekilebilir mi?

    Taliban Siyaset Sahnesine Çekilebilir mi?

    Afganistan operasyonunun askerî başarısı konusundaki yaygın söylem yerini ard arda gelen umutsuz açıklamalara bıraktı. Operasyonun ardından geçen yıllar Taliban'ın ülkeden kazınmasıyla sonuçlanmadığı gibi, kimi dönemlerde Taliban'ın eskisinden daha güçlü şekilde dönebileceğinin sinyallerini verdi. Daha da önemlisi Afganistan'da uluslararası terörle mücadele kapsamında açılan cephe genişleyerek Pakistan'ı da içine almaya başladı. Bölge sadece Taliban açısından değil, tüm terör örgütleri açısından bir çekim merkezi ve eğitim alanı hâline dönüştü. Bu süreçteki tek olumsuz gelişme operasyonun askerî kanadında yaşanan hayal kırıklığından ibaret değil. Bilindiği gibi Afganistan operasyonu bu ülkede aynı zamanda bir ulus inşa sürecini de içermekteydi. Ancak bugüne kadar başlangıçta planlanan ekonomik, sosyal ve siyasi dönüşüm için atılan adımlar da yeterli olmadı. Mevcut sorunların çözümüne ilişkin yapılan tartışmalarda üzerinde anlaşılan tek konu, Afganistan'da strateji değişikliğine gitme zorunluluğu. Atılacak diğer adımların temelini oluşturacak olan güvenlik sorununun çözümü için terörle mücadele kapsamında yeni bir bakış açısı geliştirmek gerekiyor. Son dönemde masaya yatırılan ve hararetle tartışılan önerilerden biri de Taliban'ın Afganistan siyasi sisteminin içine çekilmesi. Afganistan'da görev yapan NATO müttefiki ülkelerde çeşitli seviyelerde dile getirilen bu öneri, Devlet Başkanı Hamid Karzai'nin de gündemindeydi. Pek çok farklı olayda denenen ve bazen başarıya ulaşan bu yaklaşım Afganistan için çeşitli riskler taşıyor.Öncelikle "Taliban'ı siyaset sahnesine çekmek" ve "Taliban'la masaya oturmak" birbirinden farklı içerikte seçeneklerdir. Bu seçeneklerin ayrı ayrı değerlendirilmesi gerekiyor. Taliban'la masaya oturmak ülkede güvenliğin ve istikrarın pazarlık unsuru hâline getirilmesi anlamına gelir. Bu durum, Afganistan için tasarlanan gelecek açısından tehlikeli bir süreç olur. Oysa Taliban'ın ılımlı kanadının veya Taliban sempatizanlarının kendilerini meşru yollarla ifade edebilecekleri, siyasi sisteme dahil olabilecekleri kanalları açmak ve/veya bu yolları kolaylaştırmak ayrı bir öneridir. Bu öneri Afganistan sorunun çözümüne katkı sağlayabilir. Diğer taraftan Taliban'ı normalleştirme yollarının arandığı tartışmalarda, ülke gerçekleriyle bağdaşmayan siyasi sistemin de ayrıca ele alınması gerekiyor. Zira, Amerikan sisteminin kötü bir kopyası olarak nitelendirilebilecek başkanlık sistemi ülkenin temel sorunlardan biridir. Afganistan'da yoğun bir merkezîleştirme süreci yaşanıyor. Söz konusu coğrafyada bu denli merkezîleşmiş bir yapının başarı şansı oldukça düşüktür. Afganistan etnik, dinî ve dilsel ayrışmalar dikkate alınarak tasarlanmış bir sistemle yönetilmelidir. "Savaş lordu" olarak adlandırılan ve Karzai'nin kişisel çabalarının da etkisiyle siyasal sürecin dışında bırakılan isimlerin de bu anlayışla sürece dahil edilmeleri, operasyonun başarısına olumlu etki yapabilir. Ancak, Devlet Başkanı Hamid Karzai bu yaklaşımın başarı şansını düşürüyor. Hamid Karzai Afgan halkı, Taliban ve uluslararası kuvvetler açısından yıpranmış bir isimdir. Karzai bugüne kadar, kişiliği ve potansiyeli itibariyle terörle mücadele konusunda mevcuttan fazla katkı sağlayamayacağını göstermiş bulunuyor. Afganiştan'da bugün gelinen aşama değerlendirildiğinde, Taliban'ın meşru sistem içinde kendini kabul ettirebilmek için uygun ortamı yakaladığı ifade edilebilir. Taliban, uyguladığı yıpratma stratejisiyle devlet başkanının, siyasal sistemin ve uluslararası güçlerin güvenilirliğini temelden sarsmış; kamuoyunda ve yöneticilerde operasyona duyulan inancın kırılmasına neden olmuştur. Bu noktada Afganistan'da iyi hesaplanmış bir açılım yapmak ve siyasi araçları kullanmak operasyonun başarısı açısından faydalı olabilecektir.
    Gökçen OĞAN
    8 Ekim 2008
    -- KÖKBÖRI BOLSINGIL URAN !

    سروده هايی از داستان حزن انگيز يازی وزيبا

    دكتور فيض الله ايماق

    سروده هایی از داستان
    حزن انگیز یازی وزیبا.
    --------
    گردآورنده و برگردان:داکتر ایماق
    ـ آتگه میندیم قولیم ییتمس،یالیگه،
    صدقه بوله ی لب گیننگنی خالیگه.
    داد وبیداد آته ـ آننگ قولیدن
    رحمی کیلمس، مین غریب نی حالیگه.
    * ای زیبای من قربان خال لبت گردم!من سوار اسپم ،ولی دستم به یالش نمیرسد.وهمچنان از دست پدر ومادرت دادو فریاد میکشم که چرابمن غریب،ترحم نمیکند.
    ـ آق اوزوم ـ قیزیل اوزوم ،غجوم غجوم،
    سفرگه کیتیب باره دی، یلغوزیم.
    اولتیرگن کتته ـ کیچیک قول کوتارینگ
    ساغ باریب سلامت کیلسین یلغوزیم
    * رخسارمحبوبم که مانند انگور سرخ است،راهی سفر میباشد.ای مردم با بالاکردن دستان تان به حق عزیزم دعاکنید تا او از سفر به خیر وعافیت بازگردد.
    ـ آق آتینگدن، بوز آتیم یخشی راق،
    تیلپه گیندن کله پوشیم، یخش راق.
    بیر نیچه نامردگه محتاج ایتگونچه
    چرخ ایگیریب،نان ییگه نیم یخشی راق.
    * ـ ازاسپ سپیدت اسپ زرد سمنم واز کلاهت ،کله پوشم بهتر است.از اینکه محتاج هر نامرد شوم،بهتر است با ریسیدن چرخ ،امرارحیات نمایم.
    ـ آه دیدیم،ای واه دیدیم کویدیم خدا،
    عشق اوچون کوپ جانیمدن تویدیم خدا.
    لیلی ومجنون نی کورماقده ایدیم
    لیلی ومجنون دن بدتر قیلدینگ خدا.
    *ای خدایمن!ازعشق محبوبم داد وفریاد زیاد کشیده وحتا ازجانم سیر شدم.به آرزوی دیدن لیلی ومجنون بودم، لیکن روزگارم را از این دو دلداه بدتر گردانیدی.
    ـ آیینه دن آلتین تراغیم بار مینی،
    قوش تیره کده ، بیر سوراغم بار مینی.
    قوش تیره کده، بیر سراغیم یازی جان
    بیر کوره ی دیب،انتظاریم بار مینی.
    * شانه ی مویم ازطلا و آیینه ساخته شده ،در (قوش تیره ي)سراغ محبوبم را دارم.او(یازی)نام داشته،من همواره منتظر آمدن یازی میباشم.
    ـ اندخوی نینگ کروانی کیلگه ی می شوگون،
    دردگینم درمانی کیلگه یمی شوگون .
    درد گینم درمانیدیر (یازی) جانیم
    اویگینم سلطانی کیلگه یمی شوگون.
    * امروز کاروان اندخوی از سفر باز گشته، من درمان دردم راخواهم دید.درمان دردم (یازی) جان بوده،امروز با سلطان خانه ام دیدار خواهم داشت.
    ـ اوراغ سالدیم ارپه ـ بوغدای بوییگه،
    سوراغ سالدیم (قیصار) جان نینگ یولیگه.
    باریب ایتینگ قیصار جان نینگ خانیگه
    زیباجانیم یوبارسین ، اوز اوییگه.
    * باداس خود به کشتزارجو وگندم برآمده،از راهیان خواستم تا پیامم را به خان قیصار رسانیده، واز خواهش نمایند تا (زیبا)ی عزیزم را هر چه زودتر به خانه اش بفرستد.
  • بازگشت به صفحه اصلی
  •