زنده گی ...
ارسالی: عبدالرحیم تیمور
اگر زنده گی شعر نیست پس چرا هوهوی بادش یاهوی رند خرابات است؟!
اگر زنده گی مهر نیست پس چرا كبوتر با كبوتر باز با باز كند پرواز؟!
اگر زنده گی عشق نیست پس چرا ستاره ها باز چشمك می زنند؟!
اگر زنده گی بوسه نیست پس چرا زاغان مرغان عشق نشدند؟!
اگر زنده گی آغوش نیست پس چرا نسیم در تن برگ این گونه می پیچد؟!
اگر زنده گی آهنگ نیست پس چرا صدای جغد و كلاغش نوای پائیز و خرابه دارد؟!
اگر زنده گی شور نیست پس چرا شبهایش اینقدر پر درد و حال است؟!
اگر زنده گی سوز نیست پس چرا شمع باید بسوز و بسازد و بگرید و بخندد؟!
اگر زنده گی ناز نیست پس چرا مَهْوشانی كه هَوی مهتابند اینقدر كرشمه دارند؟!
اگر زنده گی ساز نیست پس چرا همه آهنگ ماندن را خوب می نوازند؟!
اگر زنده گی بهار نیست پس چرا صدای پرندگان را در برگ ریز خزان هم می شود شنید؟!
اگر زنده گی آبی نیست پس چرا چشم ماه رخان، رنگ دریا و آسمان دارد؟!
اگر زنده گی ساده نیست پس چرا همه در خواب اینقدر بی نقشند؟!
اگر زنده گی رقص نیست پس چرا پروانه ها تنها فصل عمر را می رقصند؟!
اگر زنده گی صبح نیست پس چرا هر طلوع زندگی آغاز می شود؟!
اگر زنده گی چشم نیست پس چرا نور اینقدر می رقصد؟!
اگر زنده گی كام نیست پس چرا عسل اینقدر شیرین است؟!
اگر زنده گی حال نیست پس چرا غروب اصلا خواستنی نیست؟!
اگر زنده گی رود نیست پس چرا فصلِ خشك، بهار كركس است؟!
اگر زنده گی جوی نیست پس چرا زمزمه اش اینقدر شنیدنی است؟!
اگر زنده گی گل نیست پس چرا اشكِ گل، آئین عزا است؟!
اگر زنده گی رنگ نیست پس چرا خاكستری، تنها، رنگ خاكستر است؟!
اگر زنده گی مست نیست پس چرا اینقدر پاسبان بر هر كوی و برزن است؟!
اگر زنده گی اشك نیست پس چرا آسمان كه می گرید زمین می خندد؟!
اگر زنده گی صفا نیست پس چرا بی صفا زندگی نیست؟!
اگر زنده گی لرز نیست پس چرا اینقدر ماه در بركه می لرزد؟!
اگر زنده گی خوب نیست پس چرا خفاشها تنها در غارند؟!
اگر زنده گی زنده نیست پس چرا بوته رز همیشه گل می كند؟!
اگر زنده گی صاف نیست پس چرا گورستانش مه آلود است؟!
اگر زنده گی خواب نیست پس چرا مرگ، مردمان را بیدار می كند؟!
اگر زنده گی نوش نیست پس چرا نیش اینقدر سوز دارد؟!
اگر زنده گی شاد نیست پس چرا حیوان نمی خندد؟!
اگر زنده گی گنج نیست پس چرا مردن اینقدر سخت است؟!
اگر زنده گی نیایش نیست پس چرا بی نیایش كسی زنده نیست؟!
اگر زنده گی جاده نیست پس چرا مرده ها در حاشیه دفنند؟!
اگر زنده گی ماه نیست پس چرا بی ماه، ماه و سالی نیست؟!
اگر زنده گی روز نیست پس چرا هر روز زندگی نو می شود؟!
اگر زنده گی وفا نیست پس چرا هیچ كس بی وفا شِكَّرین نیست؟!
اگر زنده گی سخا نیست پس چرا آسمان كه می بارد زمین می روید؟!
اگر زنده گی لطیف نیست پس چرا خار، سبز و خشكش یكی است؟!
اگر زنده گی دل آویز نیست پس چرا دل، به غیر او آویز نیست؟!
اگر زنده گی طروات نیست پس چرا مگسان، تخم، بر مردار می نهند؟!
اگر زنده گی زیبا نیست پس چرا مرده ها اینقدر زشتند؟!
اگر زنده گی لبخند نیست پس چرا به وقت مرگ لبخند نیست؟!
اگر زنده گی نور نیست پس چرا شبهای سیاهش انگار زندگی نیست؟!
اگر زنده گی جور نیست پس چرا "هر روز دریغ از دیروز" دروغ نیست؟!
اگر زنده گی زندگی نیست پس چرا هیچ چیز در توصیف زندگی بهتر از زندگی نیست؟!
و براستی زنده گی چیست ؟!
زنده گی یک مشکل است با آن روبرو شو.
زنده گی یک معادله است موازنه کن.
زنده گی یک معما است آن را حل کن.
زنده گی یک تجربه است آن را مرور کن.
زنده گی یک مبارزه است قبول کن.
زنده گی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.
زنده گی یک سوال است آن را جواب بده.
زنده گی یک موفقیت است لذت ببر.
زنده گی یک بازی است برنده و پیروز شو.
زنده گی یک هدیه است آن را دریافت کن.
زنده گی دعا است آن را مرتب بخوان.
زنده گی درد است آن را تحمل کن.
زنده گی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .
زنده گی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند.
زنده گی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی.
زنده گی پرواز است به سوی پیشرفت و روشنایی.
زنده گی جوانه زدن است به امید درختی تناور و پر از میوه.
زنده گی گرچه یک آغاز است ولی پایان آن نامعلوم و رویایی است.
زنده گی یعنی عشق، اراده، امید و توکل.
زنده گی مانند پلی است برای نزدیک شدن به خدا.
زنده گی به کوه بلندی می ماند آن را فتح کن.
زنده گی برای هر انسانی آینه اخوت می باشد.
زنده گی شاخه گل است آن را پرپر نکنید.
زنده گی زیبایی و لذت بردن از نعمت های الهی است.
زنده گی یعنی کمک کردن و یاری دیگران در سخت ترین شرایط که برای آنان پیش می آید.
زنده گی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد.
زنده گی روشن ترین تفسیر خداست.
زنده گی گاهواره ای است که لالایی عشق را می سراید.
زنده گی زیباست اگر زیبا ببینیم.
زنده گی عینی ترین، ملموس ترین و واقعی ترین جلوه حیات است.
زنده گی غزلی است که مطلعش تجربه است.
زنده گی نهالی است که با صبر بار می دهد.
زنده گی اندوخته ای است که زندگان قدرش نشناسند.
زنده گی همان است که می اندیشی.
زنده گی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست.
زنده گی دایره ای است که به شعاع همت فرد رسم شده است.
زنده گی سالی است که هزار فصل دارد.
زنده گی عملی است که به توان بی نهایت تجربه می شود.
زنده گی عمارتی است که سازنده اش سخت کو شانند.
زنده گی بهشتی است که تو سازنده ی آنی.
زنده گی نارگیلی است که پوشش سخت و درونش شیرین است.
زنده گی فیلمی است که کارگردانی اش به دست ماست.
زنده گی ماحصل تلاش امروز است.
زنده گی فرمانروایی بر سرنوشت است.
زنده گی کاشت صداقت، و برداشت موفقیت است.
زنده گی لیموناد است، شیرینش را انتخاب کن.
زنده گی همین ساعات شیرینی است که سریع می گذرند.
زنده گی بالندگی است، پس درنگ مکن.
زنده گی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد.
زنده گی تمرین صبوری است.
زنده گی زیباترین شاهکار حق در عرصه خلقت است.
زنده گی کاشتن ثانیه هاست پس بهترین ثانیه ها را بکار.
زنده گی قدر و قیمت توست، غنیمتش شمار.
زنده گی عرصه کارزار است، مردانه در آن قدم بگذار.
زنده گی یک تعالی به قدر همت است.
زنده گی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است.
زنده گی الهام است برای آنان که جهت زیستن برانگیخته شده اند.
زنده گی بازاری است که متاعش عمر آدمی است.
زنده گی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز.
زنده گی شهد گلی است که زنبور زمانه آن را می مکد.
زنده گی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم.
زنده گی راه است، ایمان و اندیشه راهنمای آن.
زنده گی تكثیر ثروتی است كه نامش محبت است.
و چه زیبا :
مفهوم زنده گی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است ...
و در آخر:
زنده گی با همه ناملایمات اش دوست داشتنی است چون هدیه ای از جانب پروردگار است
ارسالی: عبدالرحیم تیمور
اگر زنده گی شعر نیست پس چرا هوهوی بادش یاهوی رند خرابات است؟!
اگر زنده گی مهر نیست پس چرا كبوتر با كبوتر باز با باز كند پرواز؟!
اگر زنده گی عشق نیست پس چرا ستاره ها باز چشمك می زنند؟!
اگر زنده گی بوسه نیست پس چرا زاغان مرغان عشق نشدند؟!
اگر زنده گی آغوش نیست پس چرا نسیم در تن برگ این گونه می پیچد؟!
اگر زنده گی آهنگ نیست پس چرا صدای جغد و كلاغش نوای پائیز و خرابه دارد؟!
اگر زنده گی شور نیست پس چرا شبهایش اینقدر پر درد و حال است؟!
اگر زنده گی سوز نیست پس چرا شمع باید بسوز و بسازد و بگرید و بخندد؟!
اگر زنده گی ناز نیست پس چرا مَهْوشانی كه هَوی مهتابند اینقدر كرشمه دارند؟!
اگر زنده گی ساز نیست پس چرا همه آهنگ ماندن را خوب می نوازند؟!
اگر زنده گی بهار نیست پس چرا صدای پرندگان را در برگ ریز خزان هم می شود شنید؟!
اگر زنده گی آبی نیست پس چرا چشم ماه رخان، رنگ دریا و آسمان دارد؟!
اگر زنده گی ساده نیست پس چرا همه در خواب اینقدر بی نقشند؟!
اگر زنده گی رقص نیست پس چرا پروانه ها تنها فصل عمر را می رقصند؟!
اگر زنده گی صبح نیست پس چرا هر طلوع زندگی آغاز می شود؟!
اگر زنده گی چشم نیست پس چرا نور اینقدر می رقصد؟!
اگر زنده گی كام نیست پس چرا عسل اینقدر شیرین است؟!
اگر زنده گی حال نیست پس چرا غروب اصلا خواستنی نیست؟!
اگر زنده گی رود نیست پس چرا فصلِ خشك، بهار كركس است؟!
اگر زنده گی جوی نیست پس چرا زمزمه اش اینقدر شنیدنی است؟!
اگر زنده گی گل نیست پس چرا اشكِ گل، آئین عزا است؟!
اگر زنده گی رنگ نیست پس چرا خاكستری، تنها، رنگ خاكستر است؟!
اگر زنده گی مست نیست پس چرا اینقدر پاسبان بر هر كوی و برزن است؟!
اگر زنده گی اشك نیست پس چرا آسمان كه می گرید زمین می خندد؟!
اگر زنده گی صفا نیست پس چرا بی صفا زندگی نیست؟!
اگر زنده گی لرز نیست پس چرا اینقدر ماه در بركه می لرزد؟!
اگر زنده گی خوب نیست پس چرا خفاشها تنها در غارند؟!
اگر زنده گی زنده نیست پس چرا بوته رز همیشه گل می كند؟!
اگر زنده گی صاف نیست پس چرا گورستانش مه آلود است؟!
اگر زنده گی خواب نیست پس چرا مرگ، مردمان را بیدار می كند؟!
اگر زنده گی نوش نیست پس چرا نیش اینقدر سوز دارد؟!
اگر زنده گی شاد نیست پس چرا حیوان نمی خندد؟!
اگر زنده گی گنج نیست پس چرا مردن اینقدر سخت است؟!
اگر زنده گی نیایش نیست پس چرا بی نیایش كسی زنده نیست؟!
اگر زنده گی جاده نیست پس چرا مرده ها در حاشیه دفنند؟!
اگر زنده گی ماه نیست پس چرا بی ماه، ماه و سالی نیست؟!
اگر زنده گی روز نیست پس چرا هر روز زندگی نو می شود؟!
اگر زنده گی وفا نیست پس چرا هیچ كس بی وفا شِكَّرین نیست؟!
اگر زنده گی سخا نیست پس چرا آسمان كه می بارد زمین می روید؟!
اگر زنده گی لطیف نیست پس چرا خار، سبز و خشكش یكی است؟!
اگر زنده گی دل آویز نیست پس چرا دل، به غیر او آویز نیست؟!
اگر زنده گی طروات نیست پس چرا مگسان، تخم، بر مردار می نهند؟!
اگر زنده گی زیبا نیست پس چرا مرده ها اینقدر زشتند؟!
اگر زنده گی لبخند نیست پس چرا به وقت مرگ لبخند نیست؟!
اگر زنده گی نور نیست پس چرا شبهای سیاهش انگار زندگی نیست؟!
اگر زنده گی جور نیست پس چرا "هر روز دریغ از دیروز" دروغ نیست؟!
اگر زنده گی زندگی نیست پس چرا هیچ چیز در توصیف زندگی بهتر از زندگی نیست؟!
و براستی زنده گی چیست ؟!
زنده گی یک مشکل است با آن روبرو شو.
زنده گی یک معادله است موازنه کن.
زنده گی یک معما است آن را حل کن.
زنده گی یک تجربه است آن را مرور کن.
زنده گی یک مبارزه است قبول کن.
زنده گی یک کشتی است با آن دریا نوردی کن.
زنده گی یک سوال است آن را جواب بده.
زنده گی یک موفقیت است لذت ببر.
زنده گی یک بازی است برنده و پیروز شو.
زنده گی یک هدیه است آن را دریافت کن.
زنده گی دعا است آن را مرتب بخوان.
زنده گی درد است آن را تحمل کن.
زنده گی یک دوربین است سعی کن با صورت خندان و شاد با آن روبرو بشی .
زنده گی هدیه ای است که خدا در هنگام تولد به ما تقدیم می کند.
زنده گی آغاز یک راه است بسوی افتخار و سربلندی، یا انحراف و سرافکندگی.
زنده گی پرواز است به سوی پیشرفت و روشنایی.
زنده گی جوانه زدن است به امید درختی تناور و پر از میوه.
زنده گی گرچه یک آغاز است ولی پایان آن نامعلوم و رویایی است.
زنده گی یعنی عشق، اراده، امید و توکل.
زنده گی مانند پلی است برای نزدیک شدن به خدا.
زنده گی به کوه بلندی می ماند آن را فتح کن.
زنده گی برای هر انسانی آینه اخوت می باشد.
زنده گی شاخه گل است آن را پرپر نکنید.
زنده گی زیبایی و لذت بردن از نعمت های الهی است.
زنده گی یعنی کمک کردن و یاری دیگران در سخت ترین شرایط که برای آنان پیش می آید.
زنده گی دشتی است که سبزه های آن نمایانگر زیبایی اند و دریایش نشان از عمر دارد بلندیهای آن شدائد زندگی است و سرانجام پاییزش فانی بودن این دنیا را به نمایش میگذارد.
زنده گی روشن ترین تفسیر خداست.
زنده گی گاهواره ای است که لالایی عشق را می سراید.
زنده گی زیباست اگر زیبا ببینیم.
زنده گی عینی ترین، ملموس ترین و واقعی ترین جلوه حیات است.
زنده گی غزلی است که مطلعش تجربه است.
زنده گی نهالی است که با صبر بار می دهد.
زنده گی اندوخته ای است که زندگان قدرش نشناسند.
زنده گی همان است که می اندیشی.
زنده گی پازلی از ترکیب همین ثانیه هاست.
زنده گی دایره ای است که به شعاع همت فرد رسم شده است.
زنده گی سالی است که هزار فصل دارد.
زنده گی عملی است که به توان بی نهایت تجربه می شود.
زنده گی عمارتی است که سازنده اش سخت کو شانند.
زنده گی بهشتی است که تو سازنده ی آنی.
زنده گی نارگیلی است که پوشش سخت و درونش شیرین است.
زنده گی فیلمی است که کارگردانی اش به دست ماست.
زنده گی ماحصل تلاش امروز است.
زنده گی فرمانروایی بر سرنوشت است.
زنده گی کاشت صداقت، و برداشت موفقیت است.
زنده گی لیموناد است، شیرینش را انتخاب کن.
زنده گی همین ساعات شیرینی است که سریع می گذرند.
زنده گی بالندگی است، پس درنگ مکن.
زنده گی نتیجه ای است که از حل معمای ثانیه ها حاصل می گردد.
زنده گی تمرین صبوری است.
زنده گی زیباترین شاهکار حق در عرصه خلقت است.
زنده گی کاشتن ثانیه هاست پس بهترین ثانیه ها را بکار.
زنده گی قدر و قیمت توست، غنیمتش شمار.
زنده گی عرصه کارزار است، مردانه در آن قدم بگذار.
زنده گی یک تعالی به قدر همت است.
زنده گی برد و باخت نیست، بردن در عین باختن است.
زنده گی الهام است برای آنان که جهت زیستن برانگیخته شده اند.
زنده گی بازاری است که متاعش عمر آدمی است.
زنده گی ترکیبی از تنوع است، پس متنوع اش ساز.
زنده گی شهد گلی است که زنبور زمانه آن را می مکد.
زنده گی تئاتری است در حد واقعیت و ما بازیگران واقعی این تئاتر هستیم.
زنده گی راه است، ایمان و اندیشه راهنمای آن.
زنده گی تكثیر ثروتی است كه نامش محبت است.
و چه زیبا :
مفهوم زنده گی در نهاد خودش نهفته است، زندگی شعله شمعی است در بزم وجود، که به نسیم مژه بر هم زدنی خاموش است ...
و در آخر:
زنده گی با همه ناملایمات اش دوست داشتنی است چون هدیه ای از جانب پروردگار است
Geen opmerkingen:
Een reactie posten