• بازگشت به صفحه اصلی
  • vrijdag 17 oktober 2008

    فارياب زمين و تغييرات نام آن در طول سده ها

    سیداحمدشاه دولتی فاریابی
    فاریاب زمین و تغیرات نام آن درطول سده ها

    (قسمت سوم)
    وقتی تاریخ تورکستان وقهرمانی های اوزبیک ها وبیشترازپنجا قوم با تیره وطایفۀ تورکان که درمجموع بنام(اوزبیک ها وتورکمن ها وگاهی بنام تورک تباران ، تورکان ، تورک نژادان وگاهی بنام تورکستا نی ها) یاد گردیده اند مانند اجداد شان کوشانی ها ، یفتلی ها ، تخار ها ، تورا نی ها ، سکا ها ودیگران ، دردفاع ازمحل ، مسکونی واولاد واقران شان با خصلت عقاب ، با درایت شیروتدابیر لازم انسانی عمل کرده پوزمهاجمین را به خاک مزلت مالیده اند چه این مهاجمین خودی باشند وچه غیرخودی ، ازهمین سبب نام مردمان قهرمان فاریاب زمین مانند دلاورمردان آهنین ارادۀ سایرمناطق همانند نگین درخاتم آریانا ویجه ، بخدی وباختر، خراسان زمین وافغانستان امروزی بصورت چشمگیرمتلالو و متبلورمانده است با آنکه دربعضی اوقات دشمنان هویت زدای درافغانستان که با مفکورۀ سلطه گری با شوک جرقه های آتش افروزاندیشه های سوسیال دموکراتیک هتلرومتحدین آن که بنام (نازی ها ، فاشیست ها ، راسیست ها) درتاریخ تجلی یافته است گاه گاهی تلاش های مذبوحانه ونا بخردانه یی را به راه انداخته اند تا با تغیر دادن نام برخی ازمکان ها ، مسخی درشکل شاختارمحلات وبافت اجتماعی مردمان اوزبیکها ، تورک تبارها ، تا جیک ها وغیرخودی ها وارد آورند اما به این هنرسیاسی مسخره آمیزشان موفقیت بدست نیاورده بدنام تاریخ گشته اند امروزکه مردم افغانستان بخصوص جوانان برومند آن ازهروقت دیگردورۀ استعمار وسلطۀ استبداد ، هوشیارتر و بیدارترشده اند ازیکطرف جوانان آگاه ازاوضاع جهان ومنطقه با آنکه درسایۀ افراد کهنه کارسیطره جو و قوم گرا بزرک گردیده باشند اینگونه طرح های غیردموکراتیک وسلطه جویانه را که میراث رژیم های استبدادی است مردود می پندارند وازجانب دیگرجوانان برومند تحصیل یافته وبزرگ شده درسایۀ کتلۀ عظیم استبداد زده نیز، همان خصومت آشتی ناپذیربزرگان خودرا دربرابرنسل رویندۀ جوان وآنهائیکه روحیۀ همبستگی اقوام وکلیه ساکنین کشور را دارند ندارند و جوانان آگاه هردوبخش متذکره ، عامل اساسی عمران وپیشرفت افغانستان را همبستگی تمام ساکنین کشور وتقسیم قدرت مساویانه بتناسب نفوس هرقوم میدانند .
    بومی های میمنه وفاریاب زمین که همانند هرهمتباردیگرولایات تورکستان یا به اصطلاح مروج سال1343شمسی(سمت شمال) افغانستان همیشه عدالتخواه بوده تجاوز به حق دیگران را به اصطلاح محلی(نامردی) میگفته اند واین میرساند که مردم فاریاب مثل سایرهم زبان های خویش درحمایت ازدیگران درمقابل زورمندان بی عاطفه ، نقش برجسته یی داشته اند وتا پای جان برای تامین عدالت می استاده اند وهمین روحیۀ عدالتخواهی ،عبدالرحمن انباری مشهوربه ابومسلم خراسانی را دردوران آغازین دورجوانی اش با خصلات جوانمردی درمقابل امپراتوری بزرگ اعراب تحت فرمان اموی به حمایت ازعربهای طرفدارعباسی ها به میدان کارزارکشید که ازاین سبب اورا نخستین عیارخراسان نیز یاد کرده اند .
    تاریخ نشان میدهد که نسبت تداوم جنگ ها برای کشورکشائی درطول سده ها ونبود مرزبندی برسمیت شناخته شدۀ حدود جغرافیائی معین ، سرزمین خراسان نیز مانند سایر نقاط دنیا گاهی وسعت یافته و گاهی محدود گردیده است ولی میمنه یا فاریاب هیچگاهی ازچوکات خراسان بیرون نه افتاده ونقش خودرا بصفت نگین رینگ طلائی خراسان زمین درهربرهه یی اززمان حفظ کرده است .
    دریک نوشتۀ پژوهشی سیستانی که ازجستوگرگوگل بملاحظه رسید مطالبی دربارۀ خراسان زمین بازتاب یافته است که بعضی نکات تاریخی آن که مستند به نظر میرسد برای آگاهی علاقمندان بصورت خلاصه وفشرده به شرح ذیل ارایه میگردد :
    درنوشتۀ سیستانی آمده است :نواحی متعلق به خراسان درتاریخ سیستان قبل ازعهد طاهریان(یعنی قبل از821 میلادی) به شرح آتی بیان گردیده است : کورت های خراسان ، طبسین ، قهستان ، هرات ، طالقان ، گوزگانان ،غرجستان ، بادغیس ، فوشنج ، تخارستان ، میمنه ، بلخ ،خلم ، مرورود ، چغانیان ، اشجرد ، ختلان ، بدخشان ، ابرشهر«نیشاپور» بخارا ، سمرقند ، شاش یعنی«تاشکینت »فرغانه ، اسروشنه ، سغد ،خجند ، آمویه ، خوارزم ، اسبیجاب ، ترمذ ، سرخس ، مروشاه جهان ، طوس ، برسخان ، نسف ، بلسم ، احرون ، تا 181هجری که دخل وخرج خراسان ازبغداد بریده گشت .
    سیاح وجغرافیا نویس (بصیرعربی و یاقوت حموی)نوشته اند: خراسان دارای چهارربع است که منظورش چهارمنطقه یا چهارزون بزرگ است واین چهار ربع را به شرح آتی تفصیل داده است :
    ربع اول -- مشتمل است بر قهستان ، طبسین ، هرات ، فوشنج ، بادغیس ، طوس ، طایران ، ابرشهر(دران زما ن نیشاپوررا نسبت پرنفوس بودن ابرشهریا شهربزرگ میگفته اند).
    ربع دوم -- مشتمل است برمروشاه جهان ، سرخس ، نساء ، ابیورد ، مرو رود ، طالقان ، خوارزم ، آمل ، بالای جیحون .
    ربع سوم -- عبارت است ازمیمنه ، گاوزگان(جوزجان ) تخارستان علیا ، خست(خوست نام منطقه یی دربدخشان است که به لهجۀ مردم بدخشان خست تلفظ میشود) اندراب ، بامیان ، بغلان ، ولوالج ، رستاق ، بدخشان .
    ربع چهارم -- مشتمل است بر سغد ، فرغانه ، سمرقند ، بخارا ، شاش(تاشکینت) ماورا النهر.
    درباب این چهار ربع یا چهارزون درشعریکی ازشاعران آن دوران چنین آمده است : (میانۀ همه اقلیم ها خراسان است + زوضع هیئت عالم به همت حکما +بس اختیارخراسان بود زهفت اقلیم + بدان دلیل که هست خیرالاموراوسطها +چهارشهردران ببین تو بر چهارطرف + که چهارسویش بدان یافته است زیب بها + هری وبلخ ونشاپورومروشهجهان است + که با بهشت برین است هریکی همتا ).
    درجائی ازنوشتۀ سیستانی ازقول عبدالحی حبیبی آمده است:برخی ازکتب تاریخی قرن19میلادی افغانستان را بنام خراسان یاد کرده است مثل نوای معارک نوشتۀ عطامحمد شکارپوری ، همچنان درتاریخ احمدخانی حوادث داخلی افغانستان را بنام سرداران خراسان مینامد ، هجوم انگلیس ها به افغانستان را زیرنام هجوم انگلیس به خراسان نوشته است وبه همینگونه افغانستان را هرجا خراسان میگویند .
    سلطان محمود غزنوی دراشعارشاعران آن دوران بعنوان شاهنشاه ایران ، خسروایران یاد گردیده است : فردوسی میگوید : ( شهنشاه ایران و زابلستان + زقنوج تا مرزکابلستان + به ایران همه خوبی ازداد اوست + کجا هست مردم همه یاد اوست + زکشمیرتا پیش دریای چین + براو شهریان میکنند آفرین) فرخی سیستانی سلطان محمود غزنوی را خسروایران میگوید :
    (من قیاس ازسیستان دارم که آن شهر من است + وزپی خویشان زشهر خویشتن دارم خبر + تا خلف را خسروایران ازآنجا برگرفت + درستم بودند ازبیداد هربیداد گر) شاعردیگری گفته است (چه روزافزون و عالی دولت هست این دولت ایران + که روز افزون ازان گشته است ملک وملت ایران) .
    مردمان فاریاب نسبت داشتن خصلت همگرائی وهمزیستی با همسایه های خویش چه خودی باشند وچه غیرخودی همیشه با آنها روابط حسنه داشته در شرایط خاص ازهیچگونه دستگیری ومددگاری دریغ نمیکرده اند چناچه درتاریخ آمده است زمانیکه سلطان علاوالدین حسین آتسیز(آتسیزواژۀ اوزبیکی ودارای دومعنی است: بی نام -- بی اسپ یعنی پیاده) به خوارزم رفت تا ازسلطان محمد خوارزم شاه درتصرف بلاد غوراستمداد جوید خوارزم شاه لشکری را تحت فرمان ملک الجبال اولوغ خان ابی محمد وملک شمس الدین آتسیزحاجب با وی همراه ساخت تاشهرغور وفیروزکوه را تصرف کنند، دران زمان که غوردرتحت سیطرۀ سلطان غیاث الدی قرارداشت ازقضیه آگاه گردیده ازمردمان سلحشورفاریاب درمقابله به گماشته های خوارزم شاه وسلطان علاوالدین حسین آتسیزاستمداد جست بزرگان قوم درمیمنه(فاریاب) با آنکه این مهاجمین ازلحاظ قومی وزبانی ، خودی تلقی میشدند درمقابل آنان بنام حمایت ازهمسایه وهم مرزآمادۀ جنگ شدند وسرانجام به لشکرمهاجم درهمراهی با مدافعان بلاد غور پیروزگشتند .
    عبدالحی حبیبی دربارۀ هویت سوری ها که درمنطقۀ غور(غورات) زنده گی مینمایند نوشته است :سوریان طایفه یی ازافغانهای خراسان وغوراست که تا کنون هم بنام (زوری) دربادغیس درحدود(زورآباد) درشمال غرب هرات موجوداند(زنده گی مینمایند) دردورۀ قبل ازاسلام نیزاین دود مان (سوری ها)درتخارستان ، غور، هرات وخراسان حکمرانی داشتند .
    عبدالحی حبیبی مطابق به پندارو دیکتات درباریان که گفته میشد( هرکی درافغانستان زنده گی میکند افغان است) وبعداً همین پنادار درقانون اساسی1334هش نیز بازتاب یافت ، تمام امیران وشاهان غور را( افغان ) خطاب کرده است بعداً ناسیونالیست های پشتون ، خلاف پنداردرباریان وخلاف شرح قانون اساسی کلمۀ افغان را پشتون ترجمه کرده غوررا منطقۀ پشتون نشین ومردم آنرا طوایف پشتون قلمداد کرده اند اما مورخین وطن و دموگرافرها هرگزآنرا نپذیرفته اند ، نام های مناطق وافراد بومی غورنیزنشان میدهد که سوری ها وسایراقوام بومی ساکن درغورپشتون نبوده اند .
    درتاریخ افغانستان آمده است : شنسب اولین کسی است که درزمان خلافت حضرت علی مسلمان شد ه حکمران غورشد پسرش فولاد نام داشت ودرزمان خروج عبدالرحمن انباری سرپلی مشهور به ابومسلم خراسانی به او پیوست که برضد امپراتوری اموی ها درحمایت ازعباسی ها ازسال 739م به فعالیت های سیاسی آغازکرده بابسیج مردم در(746میلادی)علیه آنها با برآفراشتن درفش سیاه قیام کرد ودرمرو مقرنظامی فرماندهی را تاسیس نمود که پس از پیروزی ابومسلم وعباسیان علیه اموی ها درسال750م تا مدت مرگش درسال754میلادی ابومسلم ازاعتبار و قدرت لازم سیاسی ونظامی برخورداربود فولاد حکمران غورتوانست درتحت سایۀ حمایت ابومسلم خراسانی حشم وعظمت غوررا با لاببرد چنانچه درآغاز، مرکزحکمرانی فولاد منطقۀ (مندیش) بود بعداً درسال747م به تمام جبال غورتسلط یافت پسرامیرفولاد (کرور) نام داشت که درسال756میلادی بجای پدرش برتخت نشست علاوه برمناطق متعلق به غوردران زمان ، برقندهار، مناطقی بنام خیسار، کوشک ، تمران سلطۀ خودرا گسترانید وبنام جهان پهلوان مسمی شد که معنی آن (شاهنشاه یعنی سلطان چند منطقه ) است بعضی ها جهان پهلوان را پهلوان نام دارتذکار داده اند که نا درست است . باید یاد آورشد که پهلوان واژۀ اوزبیکی است که به پسوند نام جوانان ، نوجوانان وکودکان خانواده های معززبرای احترام گذاری به والدینش علاوه میگردد که صبغۀ تفضیلی دارد وگاهی بجای پهلوان واژه های (بیگ ، بای ، میرزا) رانیزبه پسوند یا پیشوند نام علاوه مینمایند که نشان احترام گذاری است مثلا اسلم پسرهفت ساله است اما پسربزرگ قوم است اورا اسلم بیگ میگویند ویا اسلم بای میگویند ، درتاریخ نیزپسرشاهرخ میرزا اولوغ بیگ آمده است ، خسرو نام پسر بچۀ شش سالۀ مدیریا رئیس است اورا به ارتباط وظیفه ومسلک پدرش میرزا خسرو میگویند ، شاه مراد پسر بچۀ یک قوماندان ویا تاجر است اورا شاهمراد پهلوان میگویند ، این پسوند وپیشوند های تفضیلی دراول ویا آخرنام افراد قابل احترام (چه خورد باشند چه بزرگ) استعمال میگردد ، زمانی که امیرتیموردرسال 1397میلادی به قدرت رسید فرزندان او ازطرف مردم ودرباریانش ملقب به میرزا شدند یعنی درپسوند ویا پیشوند نام شان کلمۀ میرزا تذکارمی یافت ( پیر محمد میرزا ، شاهرخ میرزا ، میرزا میران شاه ) نام پسران امیر تیموراست ، پس ازدوران امیرتیمورافزودن نام میرزا به اول ویا آخرنام شخصیت ها وحکام دربین بعضی خانواده ها نیزرواج یافت که خود را به نحوی ازانحا اوزبیک تبار ویا قرین به آنها میدانستند ( میرزا جهاندارشاه تورکمن ، میرزا ابراهیم ، میرزا سنجر،میرزامحمد ، میرزا عبدالطیف ودیگران ) همه افرادی بوده اند که پس ازشاهرخ میرزا درهرات وسایر قلمرو امپراتوری سلالۀ امیرتیمورسربالا کرده ادعای امارت وشاهی مینموده اند ، آنهائی که با نظام فرهنگی اوزبیک ها وتورک تباران نا آشنا اند همیشه دربارۀ توجیه واژه های فوق الذکرمرتکب اشتباه درتحلیل میگردند ، اوزبیک ها درپسوند وپیشوند نام دختران وزنان نیزواژه های خاص را بکارمی برند مثل( بیگم ، پاشا ، خان ) مثلا نام یک دخترخوردسال یا کلان سال یا زن (توخته ) است اورا توخته بیگم ، توخته پاشا ، توخته خان میگویند تا به خودش واعضای فامیلش ادای احترام کرده باشند چنانچه نام خانم شاهرخ میرزا (گوهرشاد بیگم ) بود ، نام خانم های سلطان حسین میرزا(خدیجه بیگم وسلطان بیگم ) بود همچنان (کابلی بیگم) نام ملکۀ جلیل القدربدیع الزمان میرزا بود که اوزمانی حکمرات استرآباد فارس بود به امرپدرش(سلطان حسین میرزا) بصفت حکمران تورکستان جنوبی مقررشد که مرکزآن بلخ بود .
    درتاریخ شاهان وامیران غوری آمده است : امیرپنجی شنسبی با شیشی بن بهرام به دربارهارون الرشید رفت که پنجی به امارت غورمقرر گردید وهمراهش شیشی به پهلوانی لشکرمقررشد یعنی قوماندان امور نظامی تعین گشت نام های پنجی ، شیشی ، فولاد وامثال آن همه واژه های اوزبیکی است .( پنجی بمعنی قوچ پنجساله ، طفلی که پس ازچهاراولاد دریک خانه متولد گردد نامش را پنجی میگذارند همچنان شیشی بمعنی قوچ یا گوسپند شش ساله ، آدم بدخصلت ، زن نا زیبا ودلبد کننده ) است .
    دریک نوشتۀ تاریخی آمده است امیران غورازسلالۀ همین پنجی وسپه سالاران غورازنژاد همین شیش یا شیشی هستند ، این جملات تاریخی حاکی ازتعلقات آنها به خون وعروق اوزبیک ها وتورکان است .
    درتاریخ افغانستان آمده است :زمانیکه درسال 493هجری ملک عزالدین حسین ابن عباس غوری برتخت جلوس کرد هفت فرزند داشت که هرکدام دریک منطقه حکمران بودند نام آنها به این شرح است :(قطب الدین محمد ، بهاوالدین سام ، شهاب الدین ،شجاع الدین ، علاوالدین حسین ، سیف الدین ) .
    قطب الدین محمد زمانیکه به قدرت رسید بنام ملک الجبال شهرت یافت ، عبدالحی حبیبی ملک الجبال را(غرشاه) ترجمه کرده است تا اورا پشتون تبارجلوه بدهد درحالیکه جبال واژۀ عربی وبمعنی منطقۀ کوهستانی غوراست (غر) واژۀ پشتواست که بصفت اسم مکان مورد استعمال قرار میگیرد ، اگر(غرشاه ) را به فارسی ترجمه شود (پادشاه کوه) میشود که نادرست است
    زمانیکه سلطان غیاث الدین ابن محمد سام برتخت جلوس کرد برادرخود معزالدین را برتبۀ سرجاندار(سپه سالار) استیه و کجوران ساخت هرات درسال571هجری و فوشنج درسال573هجری درقیمومیت سلطان غور قرار گرفت منا طق جنوب آمودریا مثل تالقان ، خلم ، اندخود(اندخوی)میمنه ، فاریاب ، مرو ، پنجده نیز زیر بیرق غورقرار گرفت ، سراج الدین محمد جوزجانی دردوران سلطان غیاث الدین غوری بحیث سفیر(نماینده) به دربارخلیفۀ بغداد معرفی گردید .
    امیرتیمورکه بین اوزبیک ها ی آسیای میانه بنام (امیرتیمورصاحب قوران) مشهوراست که افراد بی خبرازمفاهیم واژه های اوزبیکی آنرا به شکل صاحبقران نوشته اند که نا درست است وگاهی با نام قرآن کتاب مقدس مسلمانان به اشتباه گرفته میشود
    قوران واژۀ اوزبیکی است معنی آن سلاح وافزارجنکی است که ازلحاظ سیاسی نظامی میشود آنرا افزارجنگی معمول همان زمان درنظرگرفت اما ازلحاظ تصوف سلاح وافزار جنگی عبارت ازعبادت برای کسب رضائیت خداوند ، رسیده گی به ادای پنج بنای مسلمانی ، پرهیزگار ومتقی بودن ، با دوستان خدا ، متقیان وپرهیز گاران مدارانمودن وبه آنها احترام گذاشتن میباشد که همۀ این اعمال سلاح وافزار جنگ با شیطان گفته میشود .
    امیر تیمورصاحب قوران بادرنظر داشت روحیۀ تصوف که دران زمان دربین مسلملنان عمومیت داشته است عمل میکرده است چنانچه درتاریخ آمده است :امیرتیموربه اشخاص روحانی وعلمای مذهبی بیشتراحترام میگذاشت ، امیر تیمور زمانی که درسال 1390میلادی برای انهدام دولت قپچاق لشکرکشی نمود قبل ازمقابله با حریف ازاسپ پائین آمد ، سربه خاک نهاد ازخدا وند توفیق خواست مشایخ همرکاب اونیز ازاسپان خود پیاده شده عمامه های شان را بدست گرفتند وبه دربارخدا دعا نمودند ...
    اگرچه مؤرخان متأسف ونژاد گرا برای مخدوش نمودن چهرۀ امیرتیمورصاحب قوران اضافه گوئی هائی را درنوشته های تاریخی شان بصورت افسانه یی وغیردقیق ارایه کرده اند که وقتی برای پی بردن به حقایق ، این نوشته های مملوازخصومت، زیر ذره بین قرار داده شود به واقعی بودن آنچه به امیرتیمورصاحب قوران نسبت داده شده تردید هائی را دردل انسان راه میدهد مثلا (بعضی ازنویسنده گان که خودرا مورخ نیز تراشیده اند درمورد لنگش پای امیرتیمورنوشته اند تیموروقتی یک گوسپند را با حماقت دزدی کرد دروقت عبور ازدیواربه زمین خورد پایش لنگ شد) نام یک امپراتوررا با کلماتی مثل (دزد ، حماقت ) خطاب کردن حساسیت و جوش خصومت نژادی قلبی نویسنده را درمقابل نام او نشان میدهد درحالیکه درتاریخ اوزبیک ها وتورکها وحتی درکتاب افغانستان درمسیرتاریخ تألیف مرحوم غبار آمده است : (تیموردرجنگ سیستان تیری خورد ولنگ شد ص253 ودرجای دیگرآمده است امیر تیموردوبارضربت تیرپوشنگیان برداشت وزخمی شدص259 افغانستان درمسیرتاریخ).
    ( باقیدارد)

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •