• بازگشت به صفحه اصلی
  • maandag 15 september 2008

    مواردی از داشته های تاريخ


    مواردی از داشته های تاريخ

    غلام سخی سخا از كانادا

    چندی قبل مقاله يی به قلم محترم بغلانی در سایت آریایی به نشر رسید که با خواندن آن بلا فاصله اظهارات غیرمسئولانۀ نماینده کوچی ها به ذهنم مجسم شد که گفته بود : تمام اقوام غیر از قوم خودش درین کشور مهاجرین اند. اعتراضاتی هم در برابر اين گفته نماینده مزبور صورت گرفت. جالب اینکه این بار ادعای مشابه از جانب شخصی مطرح گردید که خود را مدافع سرسخت حقوق ملیت های محکوم میداند. درحقیقت بین این دو اظهار نظر نا سنجیده هیچگونه تفاوتی دیده نمیشود. هردو دارای یک مفم می باشد. اما جناب بغلانی علاوه بر مهاجر پنداشتن دیگران با نامگزاری های مسخره و وام گرفته از نوشته های نویسندگان دروغ پرداز و جعل کار عده يی شونیست های ایرانی كه علیه اقوام تورك کشور خود و ديگر كشور ها اعلان حرب دادند.

    اساساً نتیجه همچو حرف های توهین آمیز جز ایجاد اختلاف های غیرضروری بین گروپ های قومی و فراهم آوری زمینه خصومت و عدم اعتماد میان اقوام کشور، چیز دیگری نمی باشد. من باور دارم كه اينگونه اظهارات بی اساس و عاری از حقیقت نميتواند حقایق تاريخی را متضرر سازد زيرا كه اینها فقط حرف های محض بوده و از روی احساسات غیر قابل کنترول و یا از روی بی خبری از داده های تاریخی گفته یا نوشته میشود.

    قبل از همه باید بگویم که من اهل قلم و نويسنده نیستم، و هدفم ازین نوشته، نه مسابقه قلمی با آقای بغلانی است و نه هم انفجار عقده ها و استعمال قلم به عنوان وسیله تحقیر و تخریب دیگران است. چون بحث تاریخ در میان است، نمی خواهم بدون مدرک هم چیزی بنویسم، بنا" یک سلسله حقایق و مدارک تاریخی را از صفحات تاریخ جمع آوری کردم و آنرا خدمت خواننده های محترم تقدیم نموده و قضاوت را بدست خوانندگان ميسپارم.

    محترم بغلانی در بخشی از مقاله خود می نویسد : ( اگر سخن را از سغدیان و یا آریاییها و یا هخامنشی های تمدن ساز قدیمی آغاز نمایم، آنهايی که اسلاف شان درآن حوزه حضور نداشتند آزردگی نشان میدهند.) بر اساس این ادعا اسلاف محترم بغلانی، مالکان اولیه ی (آن حوزه) بوده ولی معلوم نیست که آن حوزه مبهم در کدام گوشه ی از جهان قرار دارد و احتمالاً مراد شان از آن حوزه، افغانستان کنونی باشد.؟

    درین صورت بنابر گفته ايشان، اسلاف سایرین غاصبین سرزمین آبایی جناب شان هستند. اگر جناب شان چنین فکر می کنند، پس بهتر بود برای اثبات ادعای خود به جای مطالبه « شهادت تاربخ »، به اسناد و مدارک تاریخی استناد میکردند. بدون ارايه مدارک و شواهد تاریخی، اگر شما صدها صفحه را هم سیاه کنید فاقد اعتبار بوده و خریداری به اين متاع خود نخواهید یافت. و جز اینکه با این نوشته های بی مدرک دل خودرا خوش کنید و در بين قشر باسواد تورك و تاجيك سردی و دوری ايجاد كنيد، فراموش نبايد كرد كه زمان افسانه گويی ها گذشته است. شما خوب میدانید که دیگر آن زمان ها سپری شده که باور میشد که ……500 سا ل و…….600 سال و ضحاک هم با دو مار سر شانه اش 900 سال پادشا هی کرده اند و یا اینکه نام کشور ما قبل از خراسان « آریانا » یاد میشده است و آریایی ها هم مدت يکهزار و پنجصد سال حکومت کرده اند.

    آنهای که به این افسانه ها معتقد هستند، آیا از خود پرسیده اند که در مدت پانزده صد سال چند نفر درین کشور خیالی زمام امور را بدست داشته و اسمای آنها از چه قرار بوده؟ مدت زمامداری هر زمامدار چقدر بوده؟ و اولین و آخرین زمامدار این کشور فرضی چه نام داشته؟ و عامل سقوط آخرین زمامدار چه بوده؟ چقدر اسناد و مدارک ازین کشور بجا مانده؟ آریایی های آن وقت به کدام زبان حرف می زده اند و زبان رسمی آنها چه بوده است؟ آیا کدام کلمه از زبان آنها تا کنون بدست آمده یا خیر؟ چنانکه سومریها قرن ها قبل از آریایی ها در بین النهرین بود و باش داشته تا کنون سه صد و پنجاه کلمه از زبان آنها بواسطه دانشمندان کشف گردیده است و آخرین پرسش اینکه آيا آریایی ها در زمان زمامداری شان درین کشور با برادران هندی خود یکجا بودند ویا از هم جدا بوده اند؟ این سوال ها نیازمند توضیح منطقی و مستدل و مستند می باشد.

    یک عده مورخین کشور ما با وصف آنکه هخامنشیان را در قطار دولت های خارجی قرارمیدهند، باز هم تاریخ کشور ما را از هخامنشیان آغاز نموده اند، چنانکه گویی قبل از آنها این سرزمین خالی از سکنه بوده باشد. خود اعتراف میکنند که مردم این سرزمین برای مدت شش سال در برابر کوروش هخامشی جنگیدند، ولی منأسفانه از توضیح و معرفی بیشتر هویت آن مردم اجتناب و کاملاً سکوت نموده اند. معلوم نیست که این سکوت چرا صورت گرفته است؟ و برای چه این بخش از تاریخ کشور را در هاله ابهام قرار داده اند.

    خوشبختانه محقیقین دیگر این صفحه تاریک تاریخ را بواسطه تحقیقات همه جانبه شان کاملا روشن ساخته اند. نتایج تحقیقات آنها نشان میدهد که از بحرالروم تا ترکستا ن روس و دره سند برخلاف ادعای بی اساس برخی خیالپردازان، مردمان التصاقی زبان بود و باش داشته و خاستگاه اصلی این اقوام آسیای میانه میباشد.

    گیرشمن، مورخ فرانسوی در کتاب خود « ایران از آغاز تا اسلام »، در مورد منشأ تمدن اقوام التصاقی چنین می نویسد : « به نظر می رسد که فرهنگ مذکور " آسیانیک " از نواحی مجاور سیحون و جیحون از دشت های ترکستان روس یا شاید از نواحی دورتر، قلب آسیای مرکزی آمده باشند» . وی میافزاید ( مطالعات مربوط به تاریخ طبیعی انسان، در یاره استخوانهای انسانی از قدیم ترین سکنه واحه های مذکور، نژاد کاملا متجانسی نشان نمی دهد، و تا انجا که اطلاع داریم حتی نمی توانیم بگوییم که دو صورت مختلف انسان مستطیل الرأس که درین نقاط دیده میشود متعاقب یکدیگر بوده اند، یا به عکس دو شاخه از دسته ای واحد که بنام بحرالرومی معروف است می باشند. گروه اخیر در عهد ماقبل تاریخ در سراسر آسیا ی غربی، از بحرالروم تا ترکستان روس و دره سند، پراگنده بوده است. عموما این دو شکل را بنام آسیانی می خوانند و آن اصطلاحی است ناشی از جنبه منفی، بدین معنی که معرف نژادی از بشر است که نه به دسته سامی متعلق است و نه به دسته هند و اروپایی. بعضی از دانشمندان که در صدد تصریح بیشتری بوده اند، این نژاد را قفقازی یا خزری ویا یافتی نامیده اند. درین نژاد سه دسته مشخص اند :

    1 ــ اورارتیان یا وانیانٍ، سکنه قدیم ارمنستا ن = کا سیا ن = عیلا میان = ختیان (هیتیان) و میتا ییان
    2 ــ لیکیان، کاریان، میسیان و همچنبن اتر وسکیا ن و اقریطشیان.

    3 ــ ایبریان و باسکان به نظر میرسد که همه اینان به زبانی پیوندی سخن می گفتند، و این امر موجب این فرضیه شده است که سومریان نیز به همین دسته نژادی متعلق بوده، ولی در عهدی بسیار بعید از آن دسته جدا شده اند. این منشا آسیائی که مابین همه اقوام آسیای غربی مشترک است، بعدها موجد فرهنگ این منطقه خواهد گردید.

    ایرج اسکندری در کتا ب خود « در تا ریکی هزاره ها» چنین می نویسد : (کشف تمدن های کشاورزی در هزاره های ششم و پنجم پیش از میلاد ريا، در نقاط مجاور مرزهای شرقی و شمال شرقی ایران، از قبیل «آخال اتک»، در خاک ترکمنستان شوروی و در برخی واحدهای افغانستان، نشانه آن است که پدیده در سراسر مناطق خاوری ایران نیز عمومیت داشته است ....... قبایل آریایی هنگامیکه در سرزمین ایران وارد شده اند ( آغاز هزاره اول قبل از میلاد )،روند تقسیم جامعه ژنتی به خاندان ها را ازسر گزرانده و به مرحله همبودی های خا ندانی بر پایه پدرتباری رسیده بودند.


    در مورد ایرانی ها، گیرشمن می نویسد:« این سواران ایرانی با زن، بچه و گله وارد شدند و مزیت تقسیم ناحيه را به ممالک کوچک متعدد بدست آوردند. بیشتر آنان، همراه گروه سواران خود، وارد خدمت امرای محتی شد ند، آنان مردانی بودند که از راه شمشير و به عنوا ن سرباز مزدور زندگی میکردند».

    خود بزرگ بين های باستان پرست ایران، با سیاه کردن صدها کتاب و نوشته های بی مایه و عاری از حقیقت، خود صفات اصلی اسلاف خود را پنهان و ناجوانمردانه آنرا به حسا ب ترکان و خصوصاً امپراطوران آنها گذاشتند.

    کشور افغانستا ن در منطقه میان بحرالروم و ترکستان روس و دره سند واقع است و از روی این تحقیقات به بیهوده بودن و بی پایه بودن ادعای کسانیکه خود را صاحبان اصلی این سرزمین میدانند، پی برد. در حقیقت سخن راندن از آریایی ها قبل از آغاز سده نهم قبل از میلاد در منطقه و به تبع آن افغانستان بی معنی است.

    دیاکونوف، در کتاب خود «تاریخ ماد» در باره سوء استفاده دانشمندان غربی از اصطلاح «آریا» چنین مینو یسد : « زمانیکه زبان سانسکریت نیای جمله زبان های هند و اروپایی و هندوستان، میهن اصلی اقوام هند و اروپایی شمرده میشد. نامی که هندیان باستان به خود گذاشته بودند. «آریا:» را دانشمندان به تمام اقو امی که به زبان های هند واروپایی سخن می گفتند، بسط دادند، بعدها ثابت شد که هندوستان میهن اصلی هند و اروپاییان نیست و برعکس اقوام مزبور باالنسبه مناخری به آنجا آمده اند و زبان سانسکریت را به هیچوجه نمی توان نیای زبان های اروپایی محسوب داشت. بدین سبب بکار بستن اصطلاح زبان های اروپایی و به طریق اولی اقوام آریایی در مورد همه سخن گویان به زبان هندو اروپایی عمل غیرممکن بود و متروک گشت. بعد ها این اصطلاح را فاشیسم آلمان اخذ کرد و به آن معنی و اهمیت نژادی داد، درحاليکه هیچگاه علما چنین معنی برای آن قایل نبودند.

    ماکس موللر می گفت که« اساسا نمی توان سخن گویان آریایی را شنا خت و یا خا ستگا ه اصلی آریاییان را نشا ن داد».

    تروبستکوی منکر شباهت بین زبان های هند و اروپایی شد و گفت که « شاید اصلا چنین مر دمی وجود نداشته باشد».

    گیورک زولتا می گفت که « اصطلاح هند و اروپایی، یک نام گزاری ساده لوحانه است که متناسب با معلومات ناقص ما در نژاد شناسی و تاریخ طراحی شده است».

    بنابر ادعای مورخ و باستا ن شناس نامی ایران ناصرپور پیرار، آریا یی یک پدیده کاملا نو است و قبل از رضاخان کسی به آن آشنایی نداشت، این حرف ها در همین آشوب های اخیر پیدا شده است و واقعیت ندارد. موصوف همچنان علاوه میکند « در کتاب هايم بطور کامل به این موضوع پرداخته ام و همه می توانند بخوانند و قضاوت کنند. البته هم اکنون مدت ها است که دیگر در دنیا لفظ آریایی را بکار نمی برند چون حرف مسخره است. من می توا نم وجب به وجب ایران قبل از هخامنشیا ن را به شما نشا ن بدهم و بگویم چه کسانی درینجا زندگی میکردند. در هیچیک ازین مناطق نه جغرافيایی و نه قو می بنام آریا و یا فارس وجود داشته است».

    خلاصه اینکه علیرغم ادعای یک عده افسانه پرستان، خاستگاه اولیه آریایی ها مورد اختلاف صاحبنظران، دانشمندان و مردم شناسان می باشد. تا کنو ن بیشتر از سی محل به عنوان خاستگاه اصلی آريائيان به قرار ذیل معرفی گردیده است :

    1 ــ شرق آسیا، 2 ــ غرب و جنوب آسیا، 3 ــ دریای شمال، 4 ــ کشمیر، 5 ــ آسیای صغیر، 6 ــ آسیای میانه، 7 ــ لیتوانی، 8 ــ نواحی بالتیک، 9 ــ از کوه های موستاگ تا دریای خزر، 10 ــ هند، 11 ــ اروپا، 12 ــ باکتریا، 13 ــ فنلیند، 14 ــ اسکا ندیناوی، 15 ــ میان سیحون و جیحون، 16 ــ قطب شمال، 17 ــ رودهای دجله و فرات، 18 ــ بالکان، 19 ــ رود دا نوب، 20 ــ از کارپات تا آسیای میانه، 21 ــ میان اورال و دریای شمال، 22 ــ شمال افریقا در میان کاسپین ها، 23 ــ جنوب روسیه، 24 ــ برلین، 25 ــ چکوالسلواکیا، 26 ــ قفقاز وحواشی دریای خزر، 27 ــ ترکستان غربی، 28 ــ کرانه های دريای سیاه، 29 ــ اروپای مرکزی، 30 ــ اروپای غربی، 31 ــ سایبریا، 32 ــ مجارستان و 33 ــ محلی در آسیا.

    براندنشتاین با تأسف می گفت که مسله اریاییا و هند و اروپایی موضوع وسیعی است که هر روز اندیشه نوی در آن باره عرضه می شود.

    هر محل از طرف یک دانشمند تعيین گردیده است. برای آشنایی بیشتر به عقاید شان، علاقه مندان محترم میتوانند به کتاب های دانشمند محترم ناصرپور پیرار مراجعه نمایند. اسنا د و مدا رک کاملاً جدید در باره هخامنشیان تمدن ساز؟؟ اقای بغلانی نیز درین کتاب ها انعکاس یافته است. و کتاب های موصوف در عرصه تاریخ ایران جنبشی را براه انداخته اند. و بنابر قول مذکور کلیه مجامع علمی و فرهنگی کشور را به سکوت وا داشته اند. من به روشنفکران د لباخته و مسموم شده کشور خودکه علاقه داشته باشند از دروغ ها وجعلیا ت نویسند گان و مو رخین برتری جو وجعلكار ایرانی با خبر شوند خوا ند ن کتا ب های وی پرده از روی حقايق می بردارد.

    همچنان یک هموطن ديگريكه به دفاع از گفته های آقای بغلانی و تثبيت صف خود مطلبی را نوشته كرده بود مطالعه کردم که درآن ادعا شده بود که در جنگ اصفهان، نصد هزار شهروند کشته شده. قبول این رقم کشته شده بسیار مشکل است. درآن زمان هرات، بنابر گفته ی آقای غبار در پهلوی سمرقند، شهر بین الملی بوده که یکصد و پنجاه هزار نفر نفوس داشته است. سوال اینجا است که نفوس اصلی اصفهان چقدر بوده است که نهصدهزار کشته دادند و کی این را حساب کرده. درحالیکه جنگ های کابل پیشروی چشمان ما صورت گرفت هنوز کسی ارقام دقیق کشته شده گا ن را نمی داند و محترم شان حتی از ذکر منبع خود هم اجتناب کرده اند.

    تمام کشتارها و کله منارهای که به امیرتیمور نسیت داده میشود همه و همه جعل وعاری از حقیقت بوده و ساخت کارخانه های دروغ بافی و جعل سازی مورخین جعلكار میباشد. امروز اسناد و مدارکی بدست آمده که از قتل عام 77000 نفر مردم شرق میانه بدست یهود و به کمک مستقیم هخامنشیا ن خبر میدهد. این قتل عام را بنام « حادثه پوریم » یاد میکنند. برای معلومات بیشتر به سایت (حق و صبر) مراجعه شود.

    من از نویسنده محترم تقاضا دارم برای اثبات ادعای خود اسناد موثق و قابل قبول با ذکر منبع، ارایه فرمایند.
    در مورد دروغ بافی های یک عده مورخین ایرانی، آقای ناصرپور پیرار چنین مینویسد : « به شرط بقای عمر و خواست خداوند به زما ن خود اثبات خواهم کرد که تمام تاریخ نویسی کنونی در بیان تعدیات مغولان نیز، جز افسانه ارزیابی نمیشود و منظور از آلودن زمان مغول به غارت و خونریزی را بیان خواهم کرد که بقایای فرهنگی و معماری میراث مانده از انان، مخالف این توهم و تلقینات است».

    همچنان در نوشته مذکور، سلطان محمود غزنوی در زمره شخصیت های منفی جا داده شده و ادعا گردیده گویا اینکه تمام خدمات ارزنده سلطان محمود به زبان دری ناشی از رقابت او با درباريان خلفای بغداد میباشد. این کاملاً بی انصافی است که چنین تهمت بی اساس را به او نسبت میدهیم. امروز كه به شاهنامه افتخار میگردد، که لسان فارسی را زنده ساخته است فراموش نبايد كرد كه سی سال تمام نویسنده اش از جانب سلطا ن محمود بزرگ مزد دریافت میکرد. وبدون کمک واراده سلطان امروز شاهنامه يی را كسی در اختبار نداشت. جان مطلب درينجاست كه يك تعداد آدم های خودبزرگ بين از فرط احساسات ناشيانه و تعصب كور خدمات ديگران را با ناسپاسی ياد ميكنند . مثلی است که میگوید« کسیکه قدر یک سیب را نفهمد،قدر درخت آنرا نخواهد فهمید » .

    کاملا به مورد است که گفته مینورسکی را درینجا نقل کنم: « فکر باز آفرینی فارسی نو از غزنه به دیگر نقاط سرایت کرد ». در مورد فتوحات سلطان محمود و مقایسه او با دیگر فاتحین ،نویسنده محترم به راه خطا رفته و خودرا به ناحق وکیل مدافع مردم هند وستان ساخته است.از شما سوالی دارم آیا شما نظر سه صد ملیون مسلما ن هند، یاکستان و بنگله دیش را جویا شدید؟
    که آنها چه میگویند؟

    ادموند کلیفورد باسورث، نویسنده تا ریخ غزنویان چنین مینویسد« ...علمای مسلمان هند نقش او را در مقام حا می سخاوتمند هنرها و خالق فرهنگ اسلامی در حاشیه شرقی عالم اسلام و نفوذ او در راه یافتن آیین اسلام به شبه جزیره هند تاکید کرده اند. بدین ترتیب محمود نخستین قهرمان مسلمانان هند گردید ».

    در مورد هخامنشیان تمدن ساز؟؟ اقای بغلانی لازم است تذکر داده شود که آنها نه تنها تمدن ساز نبوده بلکه برخلاف بنابر شواهد تاريخی آنها ویرانگران تمدن معرفی گردیده اند. هخامنشیان بعد از اشغال بابل فرهنگ و تمدن آن مردم را بخود نسبت داده اند. چیزیکه هرگز در ایجاد آن کوچکترین نقشی نداشته اند.

    جاناتان جونز، منتقد تاریخ هنر، در مقاله خود « امپراطوری شیطانی» روزنامه گاردین، چاپ لندن سپتامبر 2005 که توسط مهرداد بامدادان ترجمه گردیده و در سایت http//tukiran.com
    به نشر رسیده است. هخامنشیان را جنایتکاران و ننگ بشریت دانسته، مینویسد: « پس از غلبه هخامنشی بر امپراطوری بابل، آثار هنری آنها مورد تاراج هخامنشیان قرار گرفته است، از حماقت ما است که چنین آثاری بنام هخامنشیا معرفی شده است ».

    دانشمند محترم آقای ناصرپور پیرار در صفحه 19 بخش اول : کتاب دوم: برآمدن اسلام، چنین مینویسد: « ظهور هخامنشیان در تاریخ و جغرافیای شرق میانه یک فاجعه بشری و حاصل ان واپس ماندگی مردم بین النهرین و ایران بوده است که تا پیش از هخامنشیان، شرق میانه را به زادگاه و گهواره اندیشه، فرهنگ، هنر و صنعت جهان بدل کرده بودند .... هخامنشیان به عنوان بازوی نظامی یهود با پول و امکانات بنی اسراییل، از میانه استپ های روسیه به منطقه فرا خوانده شدند تا به ویران کردن دستاوردهای 5000 ساله و به انقیاد درآوردن مردم پیشرو و ممتاز شرق میانه، زمینه برتری، امنیت و سلطه یهودیان مایوس، آواره و اسیر را بر حوزه جغرافیایی اورشلیم فراهم آورند و دیدیم که با حضور کوروش در بابل است که، ادامه طبیعی تاریخ یهود درین خطه، بازگشت آنان به ارض مقدس، آزادی اسیران و ثروت بلوکه شده یهود در بابل و بازسازی خانه خدا، به بهای ویرانی کهن ترین تجمع و تمدن بشری ،میسر میشود.

    داکتر علی لا ریجا نی در مورد پیشینه ایرانیان چنین میگوید:«ایرانیا ن قبل از اسلام مردمان بیسواد ،بی فرهنگ ووحشی بودند.» این است بیا ن حقیقت در مورد مردما ن قبل از اسلام که شامل هخامنشیا ن آقای بغلانی هم میشود .اظهارات مذکور در سال 1382صورت گرفته و در روزنامه «ایران» سه شنبه شما ره 2475 به چاپ رسیده است. مگر جناب بغلانی در اجرای ماموریت خود در جهت معرفی هخامنشیان بسیار سستی کرده و باید از وظیفه خود سبکدوش گردند.

    از روی این اظهارنظرها میتوان نتیجه گرفت که هخامنشیان کی ها بودند و از کجا آورده شدند و برای چه منظور. اما یک عده مورخین و نویسندگان آریاییست، کلیه نيروی خودرا به منظور پوشیده نگهداشتن گذشته تیره و نکبتبار خود، صرف دروغپردازی و اختراع افسانه های موهوم و رنگارنگ کردند. هزاران هزار صفحه را سیاه کردند. تاریخ را جعل و واقعیت ها را تحریف و هویت اقوام و ساکنین اصلی ایران را کتمان و فرهنک و تمدن آنها را به هخامنشبان نسبت داده اند تا آنها را در جهان مردم های متمدن معرفی و دیگران را وحشی، بادیه نشین و فاقد مدنیت قلمداد نمودند و ازین غافل بودند که حقیقت روزی چهره خودرا نمایان و مشت جعل کاران را باز مینماید.

    بی مورد نخواهد بود نکاتی هم پیرامون فرهنگ و هنر ترکان به اصطلاح اقای بغلانی صحرانورد در مقایسه آنچه در مورد هخامنشیان گفته شد تقدیم نمایم.

    رنه گروسه، مورخ فرانسوی در کتاب خود « امپراطوری صحرانوردان » پیوسته از ایران، " تمدن ایران" ، " فرهنگ و هنر ایرانی" ، " خصلت ایرانی " وغیره ذکر نموده که نمونه های تمدن و فرهنک آنها را در فوق دیدیم. موصوف در کتاب جانبدارانه خود در مورد نفوذ و تأثیر هنر و فرهنگ هیوانگ نوها که بنام «هنر اوردوس» یاد میشود، بر هنر و صنعت چین ها از قول باستان شناسان چنین مینویسد: «باستان شناس سویدنی ت، ژ آرن در سال 1933 مفرغ های اوردوس را منسوب به نیمه دوم قرن چهارم قبل از میلاد دانست» در سال 1935باستان شناس جاپانی موسوم به سواجی اومه ها را استناد کرد که هنر اوردوس بطور عمیقی در سبک و شیوه چینی که موسوم به « سلطنت های مبارزان» تأثیر نموده است و این سبک و شیوه لااقل در قرن پنجم قبل از میلاد شگفته و بارور شده بود.

    دانشمند فنلندی موسوم به کارل گرن که متخصص در شناختن چین قدیم است این صنعت و هنر اوردوس را عقب تر رانده و تصور میکند که مربوط به 650 سال قبل از میلاد میباشد. وی میگوید که شیوه و سبک چینی موسوم به «سلطنت های مبارزان در 650 سال قبل از میلا د وجود داشته است. و چون هنر و صنعت اوردوس دران وقت موجود و قادر بوده است که طرز ترسیم و نقاشی چینی را تغیير دهد، بنابرین هنر اوردوس را باید قبل از 650 سال قبل از میلاد دانست».

    نامبرده علاوه بر این اقتباس و تقلید چینی ها از لباس هیوانگ نوها چنین میگوید: «جامه های بلند و لباده های طویل قدیمی به شلوار و ازار صحرانوردان تبدیل شد و سواره نظام چینی کلاه جقه دار و «سه شاخ» و کمر قلاب دار انهارا تقلید و اقتباس نمودند.

    رنه گروسه در صفحه 56 کتاب دیگرش « چهره آسیا» مینویسد: « باری به لحاظ صداقت تاریخی باید این نکته را پذیرفت که نخستین دخالت ترکان در تاریخ سبب شگوفایی تحسین برانگیز هنر شد و حتی هنر چینی را از بیخ و بن تازه و احیا کرد .... باید گفت با تشویقی که این ترکان از هنرمندان به عمل آوردند و اعتقادشان به کیش بودایی، مجسمه و نقوش برجسته غارهای یون کانگ و لونگ من بوجود آمدند و اینها بزرگترین شاهکار مذهبی هستند که در چین پدید آمدند و ضمنا بزرگترین آثار مذهبی هستند که بشر افریده است ».

    دانشمند محترم داکتر جواد هیئت در کتاب ارزشمند خود « سیری در تاریخ زبان و لهجه های ترکی» می نویسد که : « هنر معماری معابد بودايی و مانوی و مسیحی اویغورها و همچنین خانه های آنها، اثار هنری و صنعتی، نقاشی و مجسمه سازی و اشیای خانگی همه نشانگر تمد نی است که پویندگان اروپایی را شیفته خود کرده است. نقاشی های آبرنگ روی گچ دیوار در موزه های پاریس و برلین و لینینگراد حفظ شده است. درین نقاشی ها تصویر لباسهای متنوع، مدل های لباسهای قرن بیستم را بخاطر می آورد. مستشرق مشهور المانی فون لوکوک بعد از سالها تحیق در ترکستان شوروی، اطلس مصور رنگی زیبایی از آثار تمدن اسیای میانه مینویسد که نمونه لباس های اروپایی در قرون وسطی و قرن های بعدی در ترکستان موجود بوده و از انجا لباسهای حاضر از جاده ابریشم به اروپا آورده شده است.

    پروفیسور مونتاندون استاد قوم شنلسی پاریس ومولف کتاب وم شناسی فرهنگی معتقد است که کت و شلوار از تر کان اسیای مرکزی به چین و اروپا رسیده( با حمله آتیلا)و کلاه قالپاق یا بورک هم چنین چکمه بوسیله ترکان به ایران آمده است.

    محترم بغلانی مینویسد: « در دوران دیگر قبایل زرد پوست صحرا نشین «التای-اورال» از شرق به قلمرو( سامانیان ) پیهم هجوم می آوردند، سرانجام بعد از زمان طولانی سلسله سامانیان را برانداختند و به قدرت رسیده وارد تاریخ شدند و در ماورألنهر و دیگر شهرهای خراسان ساکن گردیده در فرهنگ مردمان بومی امیخته دیگرگونی یافتند ».

    این ادعا آنقدر مسخره و مضحک است که ثبوت آن نیازمند دلیل زیاد نیست. اگر تمام دانسته های تاریخی شما را از روی این نوشته بسنجیم، بهتر آن بود که خاموشی اختيار ميكرديد و مشت خود را باز نمیکردید. من که ادعا ندارم تاریخ میدانم ولی اینقدر میفهمم که قبل ازینکه سامانیان شما از مادر بدنیا بیایند دو امپراطوری بزرگ ترکان درین سرزمین ( از تخارستان تا هرات و از کابل تا سند ) حکومت میکردند و بنابر قول آقای غبار آنها بودند که اولاً در برابر ساسانی ها و بعد در برابر عربها می جنگیدند و ازین مرز و بوم دفاع میکردند. بهتر بود قبل از نوشتن، تاریخ را دقيقاً مطالعه میکردید.


    امپراطوری هون ها که مورخین بیزانس آنها را "هفتا لیت" و میر خواند "هیاطله" و مورخین چینی "یه ته" نامیدند، در 425 میلادی یعنی 465 سال قبل از روی کارآمدن سامانی شما به حیث تحصيلداران مالبات عرب ها، در تخارستان تشکیل حکومت دادند و ساحه حاکمیت سیاسی شان از تخارستان تا هرات و از کابل تا سند کشیده میشد. این یک امپراطوری کاملاً ترکی بود. در ترک بودن آنها همه خاورشناسان همنظرهستند ورنه گروسه مورخ فرانسوی، آنها را عشیره ترک و مغول دانسته اند، اما نامبرده، هون های غربی را که امپراطوری بزرگی را در اروپا به سرکردگی آتیلا تشکیل دادند، با قا طعیت حکم به ترک بودن آنها صادر کرده است. اما باز هم عده ای کوشش دارند با برابرکردن اسما مثل بنگالی بر وزن یفتلی برای خود نسب پیدا کرده و از ترک بودن آنها انکار کنند.


    امپراطوری ترکان غربی که پایتخت شان در قندوز بود، در سال 565 یعنی سیصد و بیست و پنج سال قبل از سامانی ها درین سرزمین به رهبری استمی خاقان تشکیل شد. رنه گروسه در کتاب خود از ترکان بودایی تخارستان وسلسله ترکی بودایی کابل در کنار "کا پیچا" یاد میکند. نویسنده "افغانستان درمسیر تاریخ" نیز از سی امارت ترکان غربی در شمال و جنوب هندوکش تذکر داده و قندوز را مرکز حکومت شمال و بگرام را مرکز حکومت جنوب یاد میکند. وی مینویسد: « این حکومت در شمال افغا نستان و حکومت کاپیسا در جنوب هندوکش (که از کابلستان تا سند توسط تقریباً ده امارت نشین محلی فرمانفرما و مرکز آن شهر بگرام بود و دامنه آن تا حوزه ارغنداب کشیده میشد) تنها حکومت بزرگ کشور بودند که در اول مقابل ساسا نی ها و بعد ها در برابر اعراب از استقلال کشور دفاع میکردند. حکومت شمالی که بیشتر در تاریخ افغانستان عنوا ن " تگین شاهی " دارد مثل حکومت کابلستان پیرو دیانت بودایی بودند ».

    نوشته فوق الذکر آنقدر صراحت دارد که درک آن برای آدم های کم سواد هم مشکلی ایجاد نمیکند. مگر درین باره یک سوال از محترم بغلانی دارم، آن این است که : زمانیکه ترکان علیه ساسانی ها و به تعقیب آن در برابر عرب ها جنگ میکردند، سامانی ها و بخصوص آریایی های جناب بغلانی کجا تشریف داشتند که از وطن خود در برابر بیگانگان د فاع میکردند؟ شما که برخلاف واقعیت های تاریخی ادعا می کنید که ترکان بعداز انقراض سامانی ها وارد تاریخ شدند و این نه فقط نشانه غفلت از اسناد و مدارک تاریخی است و همچنان بی انصافی آشکار شما را در برابر ترکا ن بیان میکند. این تصورات نادرست و وارونه ساز ی حقایق و اتهامات بی جا، از تعصب کور ناشی میشود. تا که دیوار تعصب را از اطراف فکرتان دور نکنید، مشکل درک واقعیت ها همیشه با شما خوا هد بود.

    این مشکل را تنها شما ندارید، بلکه شامل حال یک عده نویسندگان آریاییست و باستان پرستان ایرانی نیز میباشد.

    چنانچه داکتر حسین محمدزاده صدیق، در پیشگفتار خود در دیوان لغات الترک از قول بلوشه چنین مینوسد: « در منابع فارسی و عربی اگاهی چندانی از زبان های ترکی و سرزمین های ترک نشبن موجود نیست. بویژه در فارسی نویسان خوی " خود نگری" شدیدی وجود دارد، هر چه مینویسند، فقط از خود مینویسند و بغیر فارس "ا نیرا نی" میگویند و اغلب به بدگویی از آنان و یا خیال پردازی دست میزنند. در کتب جغرافی فارسی آگاهی های بایسته از کشورهای غیر فارس وجود ندارد. فارس ها وقتی هم که در مباحث جغرافیا به خارج از مرزهای خود میپردازند، اسیر قصه پردازی میشوند».

    محترم بغلانی صاحب، از ساکن شدن قبایل زرد پوست و صحرانشین در ماوراألنهر و دیگر شهرهای خراسان و آمیختگی و دگرگونی آنان در فرهنک مردمان بومی، یاد کرده اند.

    چقدر مسخره و خنده آور است. مردمان بومی کیها بودند؟؟!! آیا در مورد آنها چیزی می دانید؟ آنها چگونه مردم بوده و به کدام قوم تعلق داشته اند؟ فرهنگ شان که به خود، ترکان را به تحلیل و دگرگون سا خته، در کدام سطح رشد قرار داشته اند؟ آیا آثاری ازین فرهنگ تا کنون بدست آمده است؟ معلوم نیست که هدف ازین نوشته پر از ابهام چه بوده و نویسنده اش چه را میخواهد ثبوت کند.

    در مورد سامانی ها لازم است گفته شود که براساس اسناد و مدارک تاریخی، آنها به کمک و پشتیبانی عرب ها قدرت را بدست آوردند. یقیناً اگر کمکی از طرف عرب ها نمی بود، امروز نا م سامانی شما در تاریخ دیده نمیشد و برای همیشه گمنام باقی می ماند. ادموند کليفورد با سورث نویسنده " تاریخ غزنویان " چنین می نو یسد : « سامانیان که نیکبختی هایش مرهون حمایت مامون خلیفه عباسی بود، حکومتی به از بغداد تشکیل دادند ».

    در مورد خاستگاه سامانیان نیز مثل خاستگاه آریاییان اختلاف نظر موجود است. یعنی نویسنده تاریخ غزنويان انها را از سغد میداند . و اقای غبار انها را سا کنین بلخ دا نسته اند. همچنین روا یتی وجود دارد که نسب آنها را به بهرام چوبین میرساند، بهرام چوبین که خواهرش گردوبه را به زنی گرفت، از پرشیا بود. شما میدا نیذ که پر شیا در کجا واقع است.

    به هر ترتیب در سال 900 م بنابر عقیده ادموند کلیفورد، خراسان، سیستان و مناطق شرقی افغانستان به دست امیراسماعیل بن احمد سامانی افتا د، امیران سامانی مناطق مذکور را به شاهان محلی که صاحبان اصلی آن بودند، بازپس دادند. نویسنده مذکور علاوه میکند که اقوام ترک زمانی شاید چندین قرن پیش ازین درین سرزمین خاوری افغانستان مستقر شده بودند ..... معذلک بی گمان این اقوام در دوره های پیش از غزنویان درآن نواحی زندگی میکردند.

    درنتیجه میتوان گفت که دشمنان سوگند خورده ی ترکان، صفات مزدوری، وحشیگری و درنده خویی خود را به حساب ترکان گذاشتند. در حقیقت آنها، بنابر رنج روحی که مبتلا هستند، در برابر حماسه ها، قهرمانی ها و گذشته ی پربار و افتخارآمیز ترکان رشک و حسادت می ورزند. به پاسخ همه این اتهامات بی اساس علیه ترکان، کافی است که جمله ابن خلدون را که برنارد لوییس در صفحه 250 کتاب خود " مشکل از کجا آغاز شد " آورده یادآوری نمود که « از نظر او برآمدن ترکان تجلی نظر رحمت خداوند به مسلمانان بود که برای آنها قدرت و شوکت در زمان ضعف و فتور آورد ».

    گفته های خود را با ذكر اين حماسه های رزمی و ادبی توركان كه بر روی لوحه های سنگی اورخون نقش شده است خاتمه ميدهم : « آنگاه که آسمان آبی در بالا و زمین تیره در پایین آفریده شد، فرزندان آدمیان در میان این دو خلق شدند و در رأس این آدمیزادگان نیاکان من جای گرفتند و پس از آنکه آقا و صاحب اختیار شدند، امپراطوری را اداره کردند و شالوده ی آنرا ریختند و نهادهای قومی ترک را ایجاد کردند و بدانها قوام بخشیدند. آنان در چهار گوشه جهان دشمنان بسیار داشتند ليکن با لشکریان خود به مصاف با ایشان شتافتند و بسیاری اقوام را در چهار گوشه جهان در زیر ربقه ی اطا عت در اوردند ... ».

    این سخنانی است که از جانب سلطان ترک که خود را امپراطور خردمند " بیلگه خا قان " میخواند، ایراد گردیده و به اساس گفته نویسنده "چهره آسیا" آوای او که از اعماق قرون گذشته در گوش ما طنین می افگند.

    متن این سنگ نوشته ها از نظر ادبیات زبان ترکی و تاریخ ترکان دارای اهمیت فوق العاده میباشد. و دانشمندان ترک شناس چون آریستوف و مالیتسکی و جعفراوغلو معتقد اند که الفبای که در لوحه های
    اورخون بکار رفته، از اختراع خود ترکان میباشد و از روی طمغا (مهر) های ترکی ساخته شده است.

    به اميد بازتاب هرچه بيشتر واقعيت های تاريخی!

    پانزدهم سپتمبر 2008

    غلام سخی سخا از كانادا

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •