• بازگشت به صفحه اصلی
  • zondag 21 september 2008

    تو پاسبان هویت انسانی خود باش وز کجروان میندیش!!!!ء

    از توردیقل میمنگی

    تو پاسبان هویت انسانی خود باش؛ وز کجروان میندیش !

    از توردیقل میمنگی

    من مسافری از شهر بیعدالتی های تاریخم و قاصدی از محصورین در جزیره ی تبعیض و بیدادگری که درآن جزیره از من محکوم به تبعید، در یک حصار خویشتن فراموشی با هدف تهی نمودن از همه داشته های مادی و معنوی زندگی ام، در گذشته و حال، هر یغماگری پاره ی از پیکره ی هستی ام را به تاراج برده است. هريک به شیوه و رسم خود، گهی نامم را ربوده و زمانی هم نانم را و در معرکه ی دیگری فرهنگ و زبانم را !!! و در آخرهم همه دار و ندارم را!

    کسی با شمشیر عریان، کسی هم در کسوت دوستان، کسی چون دایه ی مهربان و کسی هم با خصم همداستان. کسی را جامه درویشی، کسی را کیش ابلیسی، ولیکن جمله همداستان که از من انتقام گیرند، ز من نام و نشان گیرند !!! صدايی که بگوش من، بود در تکراردایم : که این ملک ز آریان است و یا از قوم افغان است. مرا نسل دیگر باشد، ورا اصل بدتر باشد که من بازمانده ی آنم ویا از نسل تورانم، نه هم ازنسل آریانم !!! ز من باژ چنان خواهند، متاع هفت خوان خواهند، خون از چنگیزیان خواهند ویا از بابر و تیمور. منم قربانی دوران، بدست جمله کین توزان. نه حق زیستنم بخشند، نه حرفی گفتنم خواهند. فقط خواهند بی من باشم. به میل این و آن باشم . ولیکن حرف من این است. فقط خواهم انسان باشم، نه چیزی بیشتر از این، نه اندک پست تر ازآن، فقط خواهم انسان باشم. توهرچی میخواهی آن باش . مرا بگذار انسان باشم !!!

    لیک !!! چنین است سرنوشت من که :

    من گمشده در وادی زمان و همهمه ی بازی های مضحک دوستی ها و دشمنی های غریب، امروز نیک میبینم که : در منجلاب خودگم گشتگی نه با نام خود آشنايی کامل دارم و نه هم نانی که مناعتم را تکمیل کند و نه هم زبانی که سوختن و ساختنم را بازگو نمايد. و چه بیرحمانه همه چیزم را از من ربوده اند!!! ولی هنوزهم همسفران غاصب، خواهان انتقام از تمامیت هستی ام بوده و شاهد آنم که همه چیزم در معرض انتقام گیریهای هدفمند آنان قرار دارد تا با تهی شدن از همه چیز انسانی خودم در کوره راه های تاریخ سرگردان و با محکومیت در حقارت بی زبانی و مهجوریت از معنای هست انسانی خویش امرار حیات نمایم.

    میخواهم از خواب گران برخیزم و بی آنکه دغدغه ی دشمنی با کسی را درسر گیرم، فقط طالب حق خویشتن باشم !!!

    دردا و حسرتا که ستمگاران خون آشام، مجالم نمیدهند و با هزاران نیرنگ راهم را میبندند و خواهان باقی ماندنم در نقش زمین خورده و بی خبر از خویشتن انسانی من میباشند.

    من فریاد میکشم که دراین معرکه، خواهان سرقت و تصرف هیچ چیز ازهیچ کسی نبوده و نیستم، محض خواهان اعاده ی هستی غارت شده ی خلق خویشتنم که در کنار دیگران ازآن خود حقیقی خویشتن باشند. مگر کوردلان به آن باور توانند کرد؟ و به این قانع خواهند شد که من هم فارغ از قیود بردگی و همسان با ایشان باشم ؟؟ هرگز !!! تجارب دیروز و امروز زندگی تو دراین اجتماع عقده مند و مریض با آزمون در معرکه های دوستی ها و دشمنی های مکرر، بهترین ثبوت آن است. که هیچ کسی جز تعمیل خواسته های نا پخته و خام خود بالای تو هدفی ندارد.

    پس ای خواهر و ای برادر مظلوم من!

    خوابیدن در متن این باطلاق کثیف و انتقام چنگیزها و تیمورها را در زندگی امروزی که دیگر نه دور چنگیز است و نه هم اورنگ تیمور، با مظلومیت باژ دادن بیشتر ازاین سخت ننگین است. بپا خیز و دراین اوضاعی که کارد تا استخوانت رسیده است تا رمقی در توان داری، فریاد کن و غریو برپا ساز و در راه رهايی خود ازاین منجلاب شوم قامت برافراز.

    تو که دراین قامت افرازی رهزن حق و هویت هیچ کسی با هیچ عنوانی نیستی و نخواهی بود، پس باک از چی داری؟ بگذار هر کس و ناکس بی خبر از خود، هر اتهام نامردانه و ذلیلی راکه نسبت به تو روا ميدارد، نثارت کند. دراین بازی برای تو هیچ چیزی ننگین تراز آن نیست که تو در خانه ی خود و در کنار دیگرانی که خانه و کاشانه ات را تصاحب کرده اند، نام و هویت ات را بی شرمانه ترور نموده اند، هنوزهم بیگانه حساب شوی و از گفتن این حقیقت که تو محروم و محکوم هستی بیمناک باشی!!!

    دشمن ازهمه چیز تو بیمناک است، هم از خاموشی و هم از گویايی تو، مگر نابودی مطلقت! پس بگذار هر نامی را که نثارت میکند، مبارک بر خودش باد، ولی تو راهت را درست و هدفت را دقیق انتخاب کن که مبادا همطراز آنان شوی وز صدایت بجای رزم با ظلم و استبداد، ظالم و ستمگر، پرخاشگری با توده های بی خبر و مظلومی بگوش آید که به ا شکال دیگری اسیر پنجه های شوم این بازیگران معرکۀ تصاحب قدرت اند .که هم تو وهم آن مظلومان تحمیق شده رابا هزاران نام وعنوان در پی اهداف شیطانی خود قربانی میکنند،نشاید که تو خود نیز در تکاپوی احراز مقام ذلیل مستبد باشی!!! هرگز مباد این چنین!

    پس به این میندیش که حريفانت چی میگویند : پان تورکیست ویا تجزیه طلب ویا در بهترین حالت ها هم نصیحت گر تو باشند که دست از مبارزه در طریق احقاق حقوق از دست رفته ات باز داری و حرفت را چون زهر در سینه که مبادا این یا آنی از گفتارت خشمگین شود ویا هم در موازنه ی جنگ قدرت میان این و آن منافع انسانی تو همیشه پامال باقی بماند، ولی او علم بردار قدرت طلبی اپوزیسیونی به نفع قوم و قبیله خود ثابت قدم و در موازنه باشد!!! پس تو راه خود رو که بیشتر ازاین نباید مظلوم باشی !!!

    باید از خود جویا شد که چرا؟

    تو میسوزی و خاکستر میشوی مگر آن مردک نامرد هنوزهم فریاد میکشد که خاموش باشی ویا اگر فریاد میکشی، فریادت همسو و همگون با فریادهای عظمت طلبانه و غاصبانه ی او باشد که گاهی از وحدت ملی در نبود ملت حرف میزند و گاهی هم از هموطنی و منافع مشترک در فقدان هرنوع زمینه ی وجودی و عادلانه ی آن!!! و گاهی هم از حوضه های اشتراکی در مدنیت های خیالی در جنگ تاریخی خود برعلیه تاریخ و همه چیزتو! مگر شیادانه گاه گاهی برادرت خطاب و در دل نیشخند میزند که هنوزهم پیمانه ی انتقامش به آخر نرسیده!

    وای برتو که با چنین همرهان سست بنیاد همسفری که از تو هدیه ی جان در تأمین توشه ی راه اغواگرانه ی خود میخواهند ولی تورا از اندیشیدن به منشأ و مبدأ دردها و رنج های صعب العلاج پیکر زخمی و هزار پاره ات باز میدارند.

    دوست و هموطنت خطاب میکنند، ولی در برخورد با حق و حقوق پامال شده ی تو، باهم همداستان اند که تو دایماً باید بدنبال ایشان باشی و ذایقه ی زندگی را از هدیه و کرم ایشان دریافت کنی !!! نه از فهم و زبان خود. زانکه تو از قوم کوچکتری ویا هم از نژ اد دیگر. تازه شکر گزار هم باید باشی که آن نام افغان را به تو تحفه میدهد و این هم دُر زبان را! به شرطی که حرفی از خود بودنت بر زبان نیاوری و جلوه ای ز آگاهی را در وجود خودت به نمایش نگذاری که میوه ی ممنوعه است. صدایت را هم باید است دایما در کنترول گیری که بلند تر از آواز یک برده بالا نشود .که به ایشان سخت نا خواسته است؟؟؟ زیرا که

    دشمن از هیچ چیز تو به این اندازه هراسان نیست که از فریادهای خواب شکن و طوفان خیز تو. مبادا که از جرس قافله ی آگاهی که فریاد تو جان مایه ی آن است، این بخواب رفتگان افیونی تاریخ از خواب بیدار شوند و کاخ جبروتی ایشان را واژگون سازند!!!

    و آنگاه ایشان اسیران دیروز را در مقام برابری با خود در امروز بینند! چی شکوهمند است آن روز!

    خواهر و برادر!

    راه تو روشن و هدفت معین است که نه چیزی کمتر از رهايی و نه هم چیزی بیشتر از رهايی درآن گنجایش دارد، پس تو راه خود را رو که در عقب خود از کارکردهای دیگران تو جوابده نیستی!!! همانند آنکه عده ی سرگردان قبرستان های تاریخ اند که استخوان قدرتمندی را جهت بالیدن امروز خود دست و پا کنند که تو ازآن بی نیازی! و همین کافیست که به نسل انسان تعلق داری و بس و در متن این نسل هم محتاج جستجوی نامت نیستی که بی نامان دشمن آن اند.

    پس بی هراس به پیشواز ودیعه ی آزادی و عدالت بشتاب و از چسناله های عقده مندان مریضان لا علاج تاریخ هیچ هراس و تردیدی در دل راه مد ه. تو پیروز میشوی! زانکه راه تو حق است.

    Geen opmerkingen:

  • بازگشت به صفحه اصلی
  •