عباس دلجو 1/9/2008
تاملی بر فرهنگ کوچیگری
بحث را با این پرسش آغاز میکنم که فرهنگ چیست ؟ " فرهنگ را میتوان به صورت مجموعه ای از آداب ، رسوم ،اخلاقیات ، اعتقادات ، ارزش ها و نماد هائی تلقی کرد که معمولا از طریق جامعه پذیری از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود "{1}. ادوارد تایلر TYLOR معتقد است که : " فرهنگ مجموعه پیچیده ای است که در برگیرنده دانستنیها ، اعتقادات ، هنر ها ، اخلاقیات ، قوانین ، عادات و هرگونه توانائی دیگری است که بوسیله انسان بعنوان عضو جامعه کسب شده است " . رالف لینتون فرهنگ را " ترکیبی از رتار مکتب میداند که بوسیله اعضای جامعه معینی از نسلی به نسل دیگر منتقل میشود و میان افراد مشترک است ". "در حقیقت فرهنگ نوعی داد و ستد و یا تولید و مبادله معنا میان گروه یا اعضای یک جامعه به شمار میرود "{2}. اما قبل از شروع بحث این واقعیت غیر قابل انکار را متذکر میشوم که مشاهده خشونت و پرخاشگری در کردار و رفتار عده ای ، به این معنی نیست که خشونت در آنان، امري ذاتی و فطری است زیرا هیچ قومی ذاتا وحشی و یا متمدن نیستند ، بیشتر به صفحه سفید و نانوشته ای میمانند که بعدا در بستر فرهنگی ، نوعیت پرورشی ، تربیتی ، خصوصیات فامیلی و... است که صفحه صاف ذهن شان خط خطی گردیده ، شکل گرفته و در قالب این خمره های فرهنگی , رنگریزی میگردند و به همین علت ، نگاه انسانهائی که در يک قبيله ای با فرهنگ خشن و رشد نیافته ، با جهان بینی بسته و منجمد زندگي کرده و از دوران کودکي تا بلوغ همیشه شاهد جنگ, خونريزي و ديگر مظاهرخشونت بوده اند در مقايسه با انسانهای که در جوامعی زندگي مي کنند که هيچگاه تجربه کشتن و خونریزی و خشونت را نداشته اند , قطعا متفاوت میباشد زیرا زندگي در زمينه هاي فرهنگی، اجتماعي مملو از خشونت خود بخود باعث تشدید و افزايش خشونت و زندگی مبتنی بر مناسبات فرهنگی ، اجتماعی صلح آمیز باعث تقویه ذهنیت مدارا و همزیستی مسالمت آمیز در رفتار و کردار انسانها گردیده و به مرور زمان جزء هنجار پذیرفته شده فرهنگی و اجتماعی آنان میگردند . به همین لحاظ «روت بنه دیکت » دو نوع فرهنگ صلح طلب و جنگ طلب را متمایز کرده و نشان میدهد که " فرهنگهای جنگ طلب ، فرهنگهائی هستند که یک نوع خشونت طلبی بر تمام ارزشها غلبه دارد و رقصها ، نیایشها ، شعر ها ، موسیقی و آئین و رسوم خویشاوندی ، کار و کشاورزی همه یک نوع خشونت را در دل خودشان دارند . یک نوع رفتار تند و خشن و نابردباری و عدم خویشتن داری در آنها وجود دارد. یعنی فرهنگی که به بروز عصبانیت در هر لحظه مشروعیت می بخشد . فرهنگهای صلح طلب فرهنگهائی هستند که همه چیز بر مبنای آرامش و تفاهم و همزیستی است و مشروعیت بروز عصبانیت را می زداید. به طور خلاصه در فرهنگ جنگ طلب، رقابت و ستیزه ارزش تلقی میشود در حالیکه در فرهنگ صلح طلب ، همکاری و تفاهم و سازگاری ارزش بنیادی و پایه تلقی میشود "{3} . انسانها چون در بستر فرهنگی جامعه شان, رشد مینمایند قطعا از محرکه های فرهنگی آن جامعه متاثر گردیده و تاثیر این عوامل در تکوین شخصیت" personality" آنان اهمیت بسزائی داشته اند. مارگارت مید بانوی انسان شناس امریکائی گفته است که :" فرهنگ هر جامعه خوی و خلق و اخلاق افراد متعلق به آن فرهنگ را قالب ریزی میکند ". دورکهیم نیز معتقد است که " جامعه قبل از فرد وجود دارد و اثر خود را در فرد انباشته و او را تربیت کرده و بر او مسلط میگردد . روحیه هر فرد مستقیما مربوط به تشکیلات و وظایف و دستورات و الگوهای اجتماعی بوده و در روابط خصوصی نیز عوامل مذکور تاثیر کلی دارند ". پس با این برداشت , متمدن بودن و یا رفتار وحشیانه داشتن , جزء هنجار ها و ناهنجار های فرهنگی ، اجتماعی است نه جزء ذات ، خمیرمایه و سرشت آدمها زیرا شخصیت انسانها محصول فرهنگ جامعه شان میباشند و فرهنگ جامعه نقش برازنده ای در تکوین شخصیت ، خلق ؛ خوی و خصلت انسانها دارد و اریک فروم معتقد است که از طریق شناخت فرهنگ یک جامعه میتوان به چگونگی شخصیت انسانهائیکه در آن بستر و زمینه فرهنگی رشد نموده اند , پی برد. بر علاوه فرهنگ ، عوامل مهم و تاثیر گذار در تکوین شخصیت افراد عامل محیط طبیعی( آب و هوا ، شرایط اقلیمی ، منابع غذایی...) و محیط اجتماعی ( الگوهای فرهنگی ، طبقه اجتماعی ، ساختار خانواده ، سیستمهای تربیتی و پرورشی ...) میباشند که روی ساختار شخصیت افراد نقش بسزائی دارند و تاثیر هر کدام از این عوامل را میتوان بر روی شخصیت افرادی که به نحوی با آنها در ارتباط هستند، مشاهده نمود مثلا انسانهائیکه در محدودیت جغرافیائی و اقلیمی و محدودیت روابط اجتماعی و فرهنگی رشد مینمایند قطعا دچار محدودیت دید اجتماعی و جهان بینی بسته میگردند که این جهان بینی تنگ و بسته به آنان شخصیت زمخت، خشک ، مغرور و خودبین بخشیده و در نتیجه هیچگونه انعطافی در قبال پذیرش نقد اجتماعی از خود نشان نمیدهند و به همین لحاظ هر حرکتی در راستای تغییر مناسبات فرهنگی و فکری قبیله را ، با مقاومت سرسختانه جواب میدهند زیرا اینگونه افراد همه چیز را از دریچهء دید بسته و تنگ خود دیده و هیچگونه تحول و تغییر در مبانی عقاید و دگرگونی در شیوهء زندگی خود را نمی پذیرند. و تاثیر این جهان بینی بسته به ویژه بر کودکانی که در این فضای فرهنگی خشن چشم بدنیا می گشایند و بزرگ می شوند بسیار مخرب و ویران کننده میباشند زیرا با گذشت زمان ، کودک در وجدان خویش جنگ و خشونت و درنده خويي و استبداد و تحجر را که به عنوان پدیده ای فرهنگی در کنار سایر پدیده های اجتماعی وجود دارند، امری عادی و ملموس پنداشته و بمرور به هنجار های فکری ، فرهنگی و الگوهای رفتاری آنان مبدل میگردند . آلبرت باندورا و ريچارد والتزر , دو محقق روان شناسي كه به يادگيري كودك از طريق مشاهده و تقليد از والدين اهميت زيادي مي دهند در يك تحقيق رفتار والدين و رفتار فرزندان آنها را مورد مقايسه قرار دادند آنها چنين نتيجه گرفتند كه : كودكان پرخاشگر داراي والدين پرخاشگر هستند و كودكان گوشه گير داراي والدين گوشه گير و منزوي مي باشند{4}. حالا که از نقش تعین کننده فرهنگ بر تکوین شخصیت انسان بحث گردید ، در ینجا سوالی ایجاد میگردد که آیا نقش انسان در ارتباط فرهنگ یک نقش انفعالی است ؟ یا نه همانطوریکه فرهنگ ها انسان را مي سازند انسانها نیز در ایجاد و تکامل فرهنگ جامعه شان نقش دارند ؟. باید یاد آور شد که شخصیت انسان امر ذاتی و مادر زاد نیست بلکه شکل گیری آن از نقشهای دوجانبه ای است که جامعه به او واگذار میکند و بالعکس جامعه در برابر او ایفا مینماید. در پدیده های اجتماعی برخلاف پدیده های مادی ,روابط علی ، معلولی دو جانبه است ، همانطوریکه فرهنگ "culture" در تکوین شخصیت افراد اثرگذار میباشد متقابلا شخصیت افراد نیز در دگرگونیهای فرهنگی جامعه موثر اند «آنتونی گيدنز» جامعه شناس بریتانیائی، معتقد است که فرد هم از فرهنگ تاثير ميپذيرد و هم بر آن تاثير مي گذارد . انسان تعادل و تعاملي را با فرهنگ برقرار ميكند و فرهنگ را تدريجا تغيير ميدهد در حاليكه خودش نیز از آن تاثير مي گيرد (برقراري يك رابطه دو طرفه ). از آنجائیکه فرهنگ ، تمام ویژگیهای اکتسابی اعم از کنش , رفتار , باور , اخلاق ،ارزشها و الگوهای رفتاری اعم از هنجار ها و ناهنجار های... یک جامعه میباشد که آن جامعه را از جوامع دیگر متمایز میسازد فلهذا فرهنگهای مختلف در جوامع گوناگون , مناسبات خاص خود را ساخته و آن جامعه را زمینه و بستر رشد مناسبات فرهنگی ای میسازند که آن مناسبات ، فقط در بستر آن جامعه ، امکان رشد و نمو و تبارز دارند همانطوریکه در پرورش دانه ها و گیاهان , هر زمین صلاحیت و امکانات برابر و همگون ندارد , مثلا در شوره زار نمیتوان گل رویاند. بستر فرهنگی جوامع نیز امکانات برابر و یکسان در رشد مناسبات و خصوصیات اخلاقی گوناگون را ندارند چنانچه در فرهنگ غرب ، ملاعمر را در کاخ شانزه لیزه فرانسه امیرالمومنین نمیتواند خواند وسارتر نیز از فرهنگ قبیلوی افغانستان ، اگزیستانسالیزم را استخراج نخواهد توانست. فرانس بواس انسان شناس امریکائی دقیقا همین معنی را در نظر داشته چنین میگوید"از لحاظ روش شناختي وقتي مي خواهيد يك فرهنگ را مطالعه كنيد شما بايد براي فهم و درك ارزشها ، معاني ،آداب و رسوم آن فرهنگ را از منظر اعضاي همان فرهنگ و مردم همان جامعه مطالعه كنيد ؛ زيرا اگر بخواهيم براي درك فرهنگ آن جامعه ، آنرا از منظر جامعه ديگر ببينيم در واقع قادر به درك فرهنگ آن جامعه نخواهيم بود"{5}. " پس با این استدلال واضح میگردد که در بستر فرهنگ کوچی گری و قبیله ای نیز نمیتوان ارزشها و مناسبات عادلانه و انسانی را در روابط اجتماعی , به باروری و رشد نشست. به لحاظ همان جهان بینی بسته و شخصیت خشک و مغرور کوچی ها است که ضریب توحش و کینه توزی و انتقام در بستر فرهنگ کوچیگری سیر صعودی مییابند که با نیم نگاهی بتاریخ گذشته افغانستان , بازدهی این فرهنگ کوچیگری و قبیلوی , در برخورد با سایر اقوام به روشنی قابل رویت اند . مگر اینکه این فرهنگ را با آتش تعقل و اندیشه انسانی از ریشه سوزاند و خاکسترش را به زباله دان تاریخ افگند و "طرح نو" در انداخت . برای بیرون رفت از فرهنگ بدوی و کوچی گری و توحش ، یگانه راه آنست که کوچی ها مسکون شوند وقتی کوچی ها ساکن شدند طبعا نفس این شیوه جدید زندگی ایجاب پذیرش مدیریت اجتماعی ، فرهنگی جدید را مینماید که درفرجام ، توسعه نهاد های اجتماعی ، فرهنگی ، محیط کار و مدرسه و بازار و سینما و تلویزیون و روزنامه و .. فرایند انتقال فرهنگ اجتماعی جدید را سرعت بخشیده و فرزندان آنان مستقیما ازین منابع فرهنگی جدید تغذیه نموده و برمبنای این فرهنگ جدید ، شخصیت اخلاقی و الگوهای رفتاری شان را تنظیم مینمایند و با این رویکرد ، بهبودی در زمینه های مختلف زندگی اجتماعی ، فرهنگی ، اقتصادی و سیاسی شان بوجود میاورند که به نفع آنان و آینده فرزندان شان بوده و در نهایت روند بهزیستی مسالمت آمیز با دیگر اعضای جامعه را سرعت بخشیده و در پربار ساختن فرهنگ ملی سهم بسزائی خواهند داشت. زیرا "فرهنگ ملی، مستلزم تحقق شرایط عینی وظرفیت های ذهنی برای درک ارزشها و مفاهیم ملت سازی، بلوغ فهم عمومی و تکوین بینش جمعی زیست کنندگان یک واحد سیاسی می با شد وبدون تأمین وتمکین چنین پیش شرط هایی، الگو ونمایه ی فرهنگ ملی صورت عملی نخواهد بست"{6}. اگر کوچی ها خود را بخشی از مردم افغانستان میدانند راهی ، جز زندگی مسالمت آمیز و برادرانه در کنار سایر اقوام و اقشار کشور ندارند که این امر مستلزم ایجاد تغیر درمناسبات فرهنگ بدوی و کوچی گری است نه دوام فرهنگ کوچیگری . آیا کوچی ها گاهی با خود اندیشیده اند که تداوم فرهنگ کوچیگری ، آنان و فرزندان شان را از امکانات بهداشت و درمان، آموزش عمومی، امنیت اجتماعی ، دستیابی به بازار کار و تولید ، اوقات فراغت، میزان مشارکت سیاسی و آزادی های اجتماعی و حقوق شهروندی در آینده محروم خواهند ساخت ؟ چرا رهبران و بزرگان کوچیها که خود مسکون شده و از خیرات ساکن شدن در شهر ها و قصبات ، فرزندان شان از تمام امکانات رفاهی و بهداشتی و آموزش عمومی بهره مند شده و اکنون پیشوند ها و پسوند های انجینیر و داکتر و جنرال و ... را یدک میکشند ، نمیگذارند فرزندان کوچی ها نیز ازین امکانات بهره مند شوند ؟؟ جواب روشن است چون آین سردمداران و به اصطلاح بزرگان کوچی ها نیک میدانند که الگوهاي فرهنگي ، ارزش ها و باورهای جدید كه در نتيچه برخورداري از رفاه و دانش شكل مي گيرند خود بخود مناسبات ارباب رعیتی و ریش مداری و خان سالاری را در هجوم فرهنگ انسان مدارانه جدید ، در ذهن و روان کوچیهای تحصیل کرده و مرفه ، در هم کوبیده و مناسبات قبیلوی کهنه و فرسوده گذشته را به زباله دان تاریخ می افگنند .آن وقت کوچی ها میتوانند با بهره گيري از فرهنگ انسانی جدید و رشد توانمندی هاي علمی ، فرهنگی فزندان شان ، به وفاق اجتماعي ، همبستگي و انسجام ملي کمک کرده و در تبدیل واحدهاي كوچك قومی به يك كل همبسته تر ملی، سهم ارزنده ای داشته باشند. . 1-Comparative Political Culture”, in Lucian w. Pye and Sidney Verba, (Eds.), Political Culture and Political Development (Princeton, N. J.: Princeton University Press, 1965). 2- .Stuart Hall, (Ed.), Representations: Cultural Representations and signifying Practices. (Milton Keynes: Open University Press, 1997 3- کتاب الگوهاي فرهنگ " اثر روت بنه دیکت 4- كرمي نوري , رضا , 1372 , روان شناسي رشد - مراكز تربيت معلم , 1372 5- نظریه های انسان شناسی فرانس بواس http://www.farhangshenasi.com/persian/node/100 6- نقل از سایت نقد و جامعه - "مقاله سنخ شناسی فرهنگ ملی" نوشته حمزه واعظی
Geen opmerkingen:
Een reactie posten