آيا کشوری بنام آريانا و خراسان وجود داشته است؟
مآخذ پيام آفتاب
آقای میر محمد صدیق فرهنگ، با احتیاط از «آریانا» نامیدن سرزمین افغانستان در دوران باستان پرهیز نموده و می نویسد: « راجع به اصطلاح آریانا که بعضاً به عنوان نام این سرزمین در عهد باستان ذکر شده، سؤالاتی موجود است ...» (1)در جغرافیای تاریخی و سیاسی بشر، کشوری بنام «آریانا» ثبت نشده است، اما مورخان و پژوهشگران خارجی ازسرزمین وسیعی بنام آریانا به معنای مسکن اقوام آریایی یاد آوری کرده و مطالبی نوشته اند. به نظر می رسد که مدعیان کشور آریانا چه از روی عمد و غرض ورزی و چه نا آگاهانه، به تفاوت میان «سرزمین» و «کشور» به معنای امروزی آن ها توجه نکرده اند. سرزمین را فراخنای جغرافیای تاریخی، فرهنگی، زبانی، نژادی وقومی، دینی و مذهبی و ... تعریف می کند، اما کشور را ژئوپولتیک حاکم بر تمام یا بخشی از یک سرزمین تشکیل می دهد. سرزمین، یکی از عناصر مهم تشکیل دهنده کشور (دولت) است، اما دولت الزاماً در برگیرندة فراخنای تاریخی، فرهنگی، زبانی و دینی یک سرزمین نمی باشد. چنانچه، وقتی سخن از سرزمین اسلامی به میان می آید از شبه قارة هند تا شاخ افریقا و اروپای شرقی و در هرجا که جمعیت های متراکم مسلمان وجود دارند را در بر می گیرد، اما این جغرافیای پهناور را نمی توان در حال حاضر یک کشور نامید، چرا که از واحد های سیاسی متعددی تشکیل شده است. همان طوری که ذکرشد، آریانا را می توان در برگیرندة سرزمین های اقوام آریایی دانست، سرزمینی که آن را مرکب از شانزده ولایت معرفی کرده اند. البته، شبه حکومت های محلی در مناطق مختلف آریایی نشین از جمله در باختر(شمال افغانستان) وجود داشته، اما هیچ سندی دال بر این که کشوری بنام آریانا با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد و سلسله ی حاکمان واقعی شناخته شده در تاریخ شکل گرفته باشد وجود ندارد. در اطلس های تاریخی جهان که تا کنون منتشر شده اند امپراتوری یا شهنشاهی هخامنشی که در سال 550 قبل از میلاد مسیح تشکیل شده بود، قدیمی ترین کشور به معنای امروزی، در تاریخ بشر به شمار می رود. ویل دورانت، در این رابطه می نویسد:« دولت شاهنشاهی و امپراتوری هخامنشی، بزرگترین سازمان سیاسی پیش از روم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولت های تاریخی به شمار می رفت.» (2)پروفیسور«شلوم برژه»، باستان شناس فرانسوی نیز معتقد است که قبل از هخامنشی ها، در گسترة سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، دولتی به معنای سازمان سیاسی وجود نداشته است. او در کنفرانسی در سال 1961 میلادی (= میزان 1340 شمسی) در رابط با تاریخ افغانستان گفت:« در عصر هخامنشی، افغانستان دارای تشکیلات سیاسی و تقسیمات ملکی گردید ...» (3)البته، همان طوری که گفته شد در عصر داستانی، در سرزمین های آریایی نشین قبل از هخامنشی ها هم اداره های محلی بوجود آمده بودند که یکی از این اداره ها در باختر یا بلخ آن روز قرار داشت. ادارة محلی باختر شامل تمام سرزمین امروزی افغانستان هم نمی شد چه رسد به این که شامل تمام سرزمین های آریایی نشین باشد. از اینرو، نمی توان یک ادارة محلی محدود را یک کشور و شامل تمام سرزمین های آریایی دانست. اگر حکومت بلخ آریایی بود، حکومت های محلی دیگر و امپراتوری هخامنشی ها نیز آریایی بودند. چه دلیلی دارد که یکی خودی و دیگری بیگانه و مهاجم خوانده شود، بخصوص که عمر حکومت محلی بلخ کوتاه بود و هخامنشیان بساط تمام حکومت های محلی آریایی و غیر آریایی از هند تا مصر و مقدونیه را جمع کردند. وانگهی، اگر اصلِ سرزمین و حق تقدم سکونت در آن مطرح باشد، در آن صورت آریایی ها نیز به خاک افغانستان و ایران بیگانه و متجاوز به شمار می روند. مورخان، بخصوص مورخان آریایی نژاد و آنانی که برای آریایی ها تاریخ و تمدن درخشان و افتخارات نمایان ترسیم می کنند ( اعم از ایرانی و افغانی) اذعان می دارند که قبل از آریایی ها در سرزمین های امروزی افغانستان، ایران و هند مردمان دیگری سکونت داشته و آریایی ها بر آن ها وارد شده و نسل شان را منقرض ساخته اند.مرحوم احمد علی کهزاد که از تاریخ سازان رسمی دولتی افغانستان به شمار می رود، ازکسانی است که باختر یا بلخ را « مرکز مقتدرترین سلطنت آریانا» (4) نامگذاری کرده و کوروش هخامنشی را بیگانه و متجاوز به خاک آریانا معرفی کرده است، تا آگاهانه یا نا آگاهانه هدف قبیله سالاران را برآورده ساخته و میان افغانستان و ایران کنونی جدایی تاریخی ایجاد کند و ساکنان این دو سرزمین را از ابتدای تاریخ نسبت به یکدیگر بیگانه قلمداد نماید. در حالی که اگر این گونه غیر علمی و غیر واقعی به بیگانه تراشی های تاریخی پرداخته شود، در آن صورت می توان گفت که قبل از آریایی ها نیز در باختر ادارة محلی وجود داشته است که آن اداره را باید منشأ حکومت در افغانستان قرار داد، نه آریایی ها را که نسبت به آن ها بیگانه و متجاوز به شمار می روند.آقای کهزاد، در جایی دیگری با 180 درجه تفاوت و تغییر نظریه، به واقعیت های تاریخی چنین اذعان می نماید:« نیاکان افغانی و ایرانی یا آریایی های شرقی و غربی که در دو گوشة فلات آریان [= ایران] مسکن داشتند و دارند همیشه در دوره های مختلف تاریخ حفظ سوابق مشترک رزمی خود ها را از واجبات اولیه شمرده و در هر دوره که بنا بر تسلط بیگانگان و پارة عوامل دیگر خمود و جمود طاری شده است روح حماسی باستانی را صیقل زده و تجدید قوا کرده اند. آریایی های شرقی، خاک و فرهنگ و آیین خود را در مقابل دنیای تورانی و دراویدی حفظ کردند و آریایی های غربی(مادی و پارسوا) با آشوری ها مقابله کردند و در اثر همین تربیة روحی بود که بالآخره قبیلة پاسارگاد، پرچم عظمت هخامنشی را بلند کرد و اولین امپراتوری تاریخی آریایی را تشکیل نمود و با ایشان فر آریایی از بحیرة اژه و کنار های نیل تا حوزة سردریا و اندوس انبساط پیدا کرد.» (5)آقای کهزاد از پیوند عمیق تاریخی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان و ایران نیز این گونه سخن می گوید: « بنده اوستا و عصر اوستایی را در تمام مسائل مشترک علمی، ادبی، فرهنگی، حماسی، فلکلوری و اخلاقی که خوشبختانه میان افغانی و ایرانی موجود بوده و هست، مبدأ می دانم؛ مبدئی بزرگ، مبدئی که سرچشمة معنویات و فرهنگ و ادب هر دو ملت بوده و از سه هزار سال به این طرف، طوری افغانی و ایرانی را در قالب واحدی درآورده که باید گفت ایشان یک روح اند در دو بدن.» (6)قضیه ی خراسان نامیدن افغانستان نیز مانند قضیه ی آریانا نامیدن این کشور است. کشوری بنام خراسان با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد در جغرافیای سیاسی جهان و منطقه وجود خارجی نداشته است. البته، ایالت و سرزمینی بنام خراسان بر اساس فرهنگ، زبان، دین و تاریخ مشترک وجود داشته که در آن حکومت های محلی، نه به نام رسمی خراسان بلکه به نام سلسله های حاکم یاد می شده اند، مانند غزنویان، طاهریان، صفاریان، تیموریان و غیره. سرزمین پهناورخراسان تا ظهور دولت صفوی هم جزء قلمروخلافت اسلامی محسوب می شده است و هم جزء قلمروتاریخی ایران، هرچند سلاطین محلی در آن حکمروایی می کرده اند. به همین دلیل شعرای فارسی زبان در آن دوره، مانند رودکی، ابوشکور بلخی، عنصری، فرخی، منوچهری، فردوسی، نظامی عروضی، شهاب ترشیزی و ... امرای سامانی، غزنوی، غوری، تیموری و حتی هوتکی و ابدالی را شهریاران و شاهان ایران و خراسان خوانده اند. ابوشکور بلخی در قرن چهارم هجری، نوح سامانی را چنین تعریف می کند: خداوند ما نوح فرخ نژادکه بر شهر ایران بگسترد داد.او در وصف ابوجعفر خازم، از دانشمندان در بار نصر سامانی نیز می سراید: شادی بو جعفر احمد ابن محمدآن مة آزادگان و مفخر ایرانفرخی سیستانی در مدح سلطان محمود غزنوی چنین می سراید: خداوند ما شاه کشور ستانکه نامی بدو گشت زاولستانسرِ شهریاران ایران زمینکه ایران بدو گشت تازه جوان. منوچهری نیز سلطان محمود غزنوی را پادشاه ایران خوانده و می گوید: خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیلخود زتو هرگز نیندیشد در چندین سنین.فردوسی طوسی سلطان محمود غزنوی را چنین تعریف می کند: خداوند ایران و نیران و هندزفرش جهان شد چو روی پرندشاید بخاطر این همه اسناد انکار ناپذیر مبنی بر یگانگی تاریخی افغانستان و ایران باشد که یکی از پژوهشگران متأخر افغان که اشعار فوق الذکر از کتاب او نقل شد، به ابتکار تازه ای دست زده، افغانستان را ایران خوانده و ایران را پارس نامیده و غیر محققانه مدعی شده است که ایرانیان نام فارس را به ایران تغییر داده اند و از عمر این نامگذاری بیش از شش دهه نمی گذرد. وی می نویسد: « نام ایران برای کشور ایران امروزی نامی است بسیار تازه که از مدت تقریباً شش دهه [از سال 1935 میلادی] بدین سو بر فارس کهن اطلاق شده است، آن هم بنا برملحوظات ویژه و با تحلیل این که همه مواریث تاریخی، مدنی و فرهنگی مملو از افتخارات دیرینة آریانا در این واژه خلاصه شده است.» (7) بدیهی است که اینگونه ادعای آشکارا بی پایه و ساختگی، برای خاص و عام حیرت آور بوده و نتیجه ای جز بی اعتباری نویسنده را در پی ندارد. قرن ها است که عنوان ایران برای پارس به کار می رود و در فرهنگ های سیاسی و تاریخی جهان پارس ( (Persianمعرف ایران جدید است. در تاریخ ملل، نام پارس یا پرشیا، متناظر نام ایران است؛ چنانچه نام مصر و ایجپت ( Egypt) متناظر یکدیگر اند. غربی ها و بخصوص اروپایی ها هنوز در نوشته ها و منابع رسمی شان ایران و مصر را با پرشیا (Persian ) و ایجپت ( Egypt ) ، تعریف می کنند. وانگهی، نام ایران برای ایران کنونی قرن ها قبل از سال 1935، سالی که در جریان شکل گیری سازمان ملل، رضا شاه این نام را به سازمان مذکور معرفی کرد، به کار برده می شد. علاوه بر سایر منابع داخلی و خارجی، پتر کبیر روس در سال 1682 در وصیتنامة خود نام ایران را بجای پارس به کار برده است. سید جمال الدین افغانی در کتاب « تتمه البیان فی التاریخ الافغان» ایران کنونی را « ایران» نامیده است، نه پارس. این کتاب در حدود سال 1877 نوشته شده و در سال 1901 در قاهره چاپ شده است. اشرف هوتکی خود را شاه ایران خوانده و احمد شاه ابدالی نیر در نامة خود به سلطان عثمانی در سال 1174هجری از ایران نامبرده نه از پارس. در اسناد رسمی مربوط به ایران و افغانستان و نیز اسناد مربوط به ایران و روسیه، نام ایران به کار رفته است؛ چنانچه در عهد نامة ترکمان چای، میان روس و ایران که به موجب آن قفقاز از ایران جدا ساخته شد، نام ایران ثبت شده نه پارس، و در اسناد انگلیس ها و بخصوص در حکمیت آن ها میان افغانستان و ایران در رابطه با آب هلمند نیز نام ایران آمده است. چنانچه الکساندر برنس، در سال 1837در نامة خود نوشته است: « ما فهمیده ایم که از جملة چهار مملکتی که افغانستان ازآن ها ترکیب یافته یک حصه تابع پنجاب است وحصة دیگر تابع ایران، و...» (8) به هر حال، سرزمین خراسان در واقع همان فلات ایران ( شامل افغانستان و ایران) بود که در دوره ی اسلامی و سلطة اعراب، خراسان نامیده شد، هرچند دلایلی وجود دارد که این نام گذاری در زمان ساسانی ها صورت گرفته بود. آقای فرهنگ در این رابطه چنین می نگارد: « علی رغم روایات در بین مؤلفان، چنین بر می آید که پس از سقوط دولت ساسانی و گشوده شدن پشتة ایران [فلات ایران] به دست عرب ها که در سدة هفتم میلادی آغاز گردید و برای چند سده ادامه یافت، این سرزمین وسیع که عرب ها آن را عجم خواندند، به دو حصه تقسیم شد. اول، قسمت غربی ایران ساسانی شامل عراق، فارس، آذربایجان و ولایات واقع در کنارة جنوبی دریای خزر که هستة مرکزی آن را ولایت عراق تشکیل می داد و به این مناسبت غالباً در زیر عنوان کلی عراق یاد می شد. دوم، بخش شرقی پشته مشتمل بر افغانستان کنونی به اضافة بعضی قسمت های شرق ایرانِ امروز و صحرای ترکمن تا کنار رود جیحون که هستة مرکزی آن خراسان بود، بناءً به نام خراسان شهرت یا فت.» (9)اگرآقای فرهنگ، مانند دیگر مورخان افغان ، خراسان را کشوری دارای ژئوپولتیک یعنی دولت مستقل معرفی کند تا بر مبنای آن بتوان افغانستان کنونی را خراسان نامید، درآن صورت ایشان نیز مانند آقای کهزاد گرفتار تناقض خواهد شد، چرا که نامبرده اعتراف می کند که دولتی به نام خراسان در تاریخ ثبت نشده است. وی می نویسد: « اگر پژوهندگان در ضمن تفحص در آثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی و حتی قرون جدید به این کلمه[خراسان] به عنوان دولت بر نمی خورند، نباید چنین نتیجه گیری کنند که سرزمین افغانستان سابقه تاریخی ندارد، یا این که در آن ازمنه از تمدن و فرهنگ بی بهره بوده است.» (10)هیچ کسی تا کنون بر سابقة تاریخی و تمدنی سرزمین افغانستان تردید نکرده است و نمی تواند این سابقه را انکار کند، اما گره زدن سابقة تاریخی و تمدنی این سرزمین به دولت ها و کشورهای فرضی به نام آریانا و خراسان دشوار است. گی لسترنج، محقق و مستشرق مشهور انگلیسی نیز خراسان را نه کشور مستقل، بلکه ایالتی از ایالات ایران و بخشی از خلافت اسلامی در زمان سلطة اعراب می داند. وی با استناد به اصطخری، ابن حوقل، مقدسی و مستوفی، جغرافی نویسان مسلمان، خراسان را چنین تعریف می نماید: « حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود ولی بعد ها این حدود هم دقیق تر و هم کوچکتر گردید تا آنجا که می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود، از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسمت شمال باختری افغانستان است در بر داشت. مع الوصف بلادی که در منطقة علیای رود جیحون یعنی در ناحیة پامیر واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورة اعراب یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت یعنی چهار ربع تقسیم می گردید و هر ربعی به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از نیشابور و مرو و هرات و بلخ خوانده می شد. پس از فتوحات اول اسلامی کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود ولی بعد ها امرای سلسلة طاهریان مرکز فرمان روایی خود را به ناحیة باختر برده نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمت های چهارگانه بود مرکز امارت خویش قرار دادند.» (11)این تنها لسترنج و برخی پژوهشگران دیگر نیستند که خراسان را ایالتی از ایالت های ایران معرفی می کنند، بلکه قبل از همه مؤسس افغانستان و کسی که عامل اصلی تجزیة خراسان بزرگ شناخته می شود، یعنی احمد شاه ابدالی، نیز خراسان را ایالتی از ایالات ایران می داند. وی در نامه ای به سلطان عثمانی چنین می نویسد: « بنا به تقدیر قیوم قدیر، نادرشاه از ابیورد و درة جز، خروج کرد و به مرور، خراسان و عراق و فارس و آذربایجان، بل جمیع مملکت فسیح الفسحت ایران و هندوستان و ترکستان را مسخر ساخته و شجرة استقلال تمامی سران و سرکردگان ایلات و احشامات مملکت ایران را از پا در انداخته، دست تعدی و جور بر ایل جلیل افغان نیز دراز نمود، آثار تسلط به ظهور آورد.» (12)در نامة احمدشاه ابدالی بوضوح خراسان جزء ایران که آن را « مملکت فسیح الفسحت» نامیده ذکر شده و از کشوری به نام خراسان یا افغانستان ذکری به عمل نیامده و ایل جلیل افغان نیز در صف سایر ایلات ایران قرار داده شده است. سید جمال الدین افغانی نیز پشتون ها ( افغانان) را ایرانی الاصل معرفی کرده و می نویسد: « والحق أن هذه الامه من اصل ایرانی و أن لسانها مأخوذ من لسان (زند و استا) و هواللسان الفارسی القدیم، وله مشابهۀ تامۀ بالفارسیۀ المستعملۀ الآن. و إن متأخری المورخین کفرنسیس لئورمان و غیره یؤیدون هذا الرأی.» (13)پس، نامگذاری کشوری بنام خراسان و اطلاق آن بر افغانستان کنونی نیز با واقعیت سازگاری ندارد. ممکن است افغان هایی که منافع و غرور ملی را به هر دلیلی در گرو خراسان و آریانا نامیدن افغانستان فرار داده اند، تردید در این موضوع را غیر قابل قبول و حتی خیانت ملی تلقی کنند، اما مخالفان و موافقان این نام گذاری هردو باید بدانند که واقعیت های گذشتة تاریخی را کسی نمی تواند تغییر دهد، چون تاریخ به عقب بر نمی گردد. با تاریخ سازی، با شعار های میان تهی، ایجاد احساسات و غرور کاذب ملی و متهم کردن دیگران نیز چیزی به دست نمی آید، چنانچه تا کنون به دست نیامده است.از مطالعه تاریخ مشترک افغانستان، ایران و آسیای مرکزی چنین بر می آید که سرزمین امروزی افغانستان، قسمت اعظم ایران، ماوراء النهر و قسمت بزرگی از پاکستان امروزی در سال های قبل از میلاد، یک حوزه تمدنی و فرهنگی را تشکیل می دادند. این حوزة تمدنی برای نخستین بار در تاریخ، در سال 550 قبل از میلاد به عنوان یک حوزة سیاسی واحد و نیرومند به نام امپراتوری هخامنشی ظهورکرد. بعد از هخامنشی ها نیز تا ظهور اسلام، این مناطق علی رغم بوجود آمدن حکومت های محلی، در اغلب دوره ها یک واحد سیاسی را تشکیل می دادند که مرکز آن گاهی در ایران امروزی وگاهی در افغانستان کنونی و یا ماوراء النهر قرار داشت. زمانی هم این واحد بزرگ تجزیه می شد و تحت فرماندهی امرای محلی و نیروهای مهاجم قرار می گرفت که نمونة آن وضعیت افغانستان در موقع ظهور اسلام است که در آن هنگام به سه قسمت تجزیه شده بود.از ظهور دین مقدس اسلام و نفوذ آن در افغانستان تا تأسیس دولت ابدالی نیز ماوراء النهر، ایران و افغانستان در مراحل نخستین جزء خلافت اسلامی و قلمرو امویان و عباسیان بودند و بعد از آن که حکومت های محلی به وجود آمدند، مناطق پیش گفته در اغلب دوره ها واحد سیاسی مشترک را می ساختند که مرکز آن گاهی در ایران و گاهی هم در افغانستان و ماوراء النهر قرار می گرفت. به طور مثال مرکز این واحد سیاسی، نیشابور ایران در زمان های طاهریان و صفاریان، غزنی و غور افغانستان در زمان های غزنویان و غوریان بوده است. از این رو تا دورة ابدالی تمام افتخارات و ارزش های علمی، مذهبی و ادبی افغانستان امروزی، ایران کنونی، پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی متعلق به همة ملت های این کشور ها است. --------------------پانوشت: 1 - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.2- دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، علی پاشایی و آریان پور، سازمان اتشارات و آموزش انقلاب اسلامی: تهران 1367.3- غبار، میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ناشر: مرکز انقلاب با همکاری جمهوری،چاپ سوم، سال 1366، ص 479.4- کهزاد، احمد علی، تارخ افغانستان، جلد اول. آقای کهزاد در سطور بعدی به این مطلب اذعان می کند که « مدارک صحیحی در دست نیست که بصورت مسلسل نام و کارنامه های هرکدام از شاهان آریانا را ذکر کند» .5- کهزاد، احمد علی، افغانستان و ایران، چاپخانه مظاهری، تهران، سال 1330، ص 17 و 18.6- همان منبع، ص 8.7- یمین، پرفیسور دکتر محمد حسین، افغانستان تاریخی، ناشر: انتشارات کتاب، عقب قصه خوانی بازار، رحمت مارکت، پیشاور، سال 1380، ص 21.8- گزیدة استاد سیاسی ایران و افغانستان، محمد نادر نصیری مقدم،، مؤسسة چاپ و انتشارات وزارت امور خارجع، چاپ اول، ص1-2.9- فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 49.10- - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.11- لسترنج، جغرافیای خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ د.م، سال 1364، ص 408-409.12- نامة احمد شاه بابا بنام سلطان مصفی ثالث عثمانی، انجمن تاریخ افغانستان، سال 1346، مطبعة دولتی، ص 8-9.13- ترجمه: در حقیقت این قوم (پشتون) ایرانی الاصل هستند و زبان شان از زبان (زند و استا) که زبان فارسی قدیم است گرفته شده است و با فارسی رایج هم مشابهت تام دارد. مورخان متأخر مانند « لئورمان» فرانسوی و دیگران نیز این نظریه را تأیید می نمایند. (نویسنده)منبع: تتمه البیان فی التاریخ الافغان ( تاریخ ایران و تاریخ الافغان) ، سید جمال الدین حسینی، تدوین سید هادی خسرو شاهی، ناشر: مرکز بر رسی های اسلامی، چاپخانه الهادی، قم، سال 1379، ص 113.
مآخذ پيام آفتاب
آقای میر محمد صدیق فرهنگ، با احتیاط از «آریانا» نامیدن سرزمین افغانستان در دوران باستان پرهیز نموده و می نویسد: « راجع به اصطلاح آریانا که بعضاً به عنوان نام این سرزمین در عهد باستان ذکر شده، سؤالاتی موجود است ...» (1)در جغرافیای تاریخی و سیاسی بشر، کشوری بنام «آریانا» ثبت نشده است، اما مورخان و پژوهشگران خارجی ازسرزمین وسیعی بنام آریانا به معنای مسکن اقوام آریایی یاد آوری کرده و مطالبی نوشته اند. به نظر می رسد که مدعیان کشور آریانا چه از روی عمد و غرض ورزی و چه نا آگاهانه، به تفاوت میان «سرزمین» و «کشور» به معنای امروزی آن ها توجه نکرده اند. سرزمین را فراخنای جغرافیای تاریخی، فرهنگی، زبانی، نژادی وقومی، دینی و مذهبی و ... تعریف می کند، اما کشور را ژئوپولتیک حاکم بر تمام یا بخشی از یک سرزمین تشکیل می دهد. سرزمین، یکی از عناصر مهم تشکیل دهنده کشور (دولت) است، اما دولت الزاماً در برگیرندة فراخنای تاریخی، فرهنگی، زبانی و دینی یک سرزمین نمی باشد. چنانچه، وقتی سخن از سرزمین اسلامی به میان می آید از شبه قارة هند تا شاخ افریقا و اروپای شرقی و در هرجا که جمعیت های متراکم مسلمان وجود دارند را در بر می گیرد، اما این جغرافیای پهناور را نمی توان در حال حاضر یک کشور نامید، چرا که از واحد های سیاسی متعددی تشکیل شده است. همان طوری که ذکرشد، آریانا را می توان در برگیرندة سرزمین های اقوام آریایی دانست، سرزمینی که آن را مرکب از شانزده ولایت معرفی کرده اند. البته، شبه حکومت های محلی در مناطق مختلف آریایی نشین از جمله در باختر(شمال افغانستان) وجود داشته، اما هیچ سندی دال بر این که کشوری بنام آریانا با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد و سلسله ی حاکمان واقعی شناخته شده در تاریخ شکل گرفته باشد وجود ندارد. در اطلس های تاریخی جهان که تا کنون منتشر شده اند امپراتوری یا شهنشاهی هخامنشی که در سال 550 قبل از میلاد مسیح تشکیل شده بود، قدیمی ترین کشور به معنای امروزی، در تاریخ بشر به شمار می رود. ویل دورانت، در این رابطه می نویسد:« دولت شاهنشاهی و امپراتوری هخامنشی، بزرگترین سازمان سیاسی پیش از روم قدیم و یکی از خوش اداره ترین دولت های تاریخی به شمار می رفت.» (2)پروفیسور«شلوم برژه»، باستان شناس فرانسوی نیز معتقد است که قبل از هخامنشی ها، در گسترة سرزمینی که امروز افغانستان نامیده می شود، دولتی به معنای سازمان سیاسی وجود نداشته است. او در کنفرانسی در سال 1961 میلادی (= میزان 1340 شمسی) در رابط با تاریخ افغانستان گفت:« در عصر هخامنشی، افغانستان دارای تشکیلات سیاسی و تقسیمات ملکی گردید ...» (3)البته، همان طوری که گفته شد در عصر داستانی، در سرزمین های آریایی نشین قبل از هخامنشی ها هم اداره های محلی بوجود آمده بودند که یکی از این اداره ها در باختر یا بلخ آن روز قرار داشت. ادارة محلی باختر شامل تمام سرزمین امروزی افغانستان هم نمی شد چه رسد به این که شامل تمام سرزمین های آریایی نشین باشد. از اینرو، نمی توان یک ادارة محلی محدود را یک کشور و شامل تمام سرزمین های آریایی دانست. اگر حکومت بلخ آریایی بود، حکومت های محلی دیگر و امپراتوری هخامنشی ها نیز آریایی بودند. چه دلیلی دارد که یکی خودی و دیگری بیگانه و مهاجم خوانده شود، بخصوص که عمر حکومت محلی بلخ کوتاه بود و هخامنشیان بساط تمام حکومت های محلی آریایی و غیر آریایی از هند تا مصر و مقدونیه را جمع کردند. وانگهی، اگر اصلِ سرزمین و حق تقدم سکونت در آن مطرح باشد، در آن صورت آریایی ها نیز به خاک افغانستان و ایران بیگانه و متجاوز به شمار می روند. مورخان، بخصوص مورخان آریایی نژاد و آنانی که برای آریایی ها تاریخ و تمدن درخشان و افتخارات نمایان ترسیم می کنند ( اعم از ایرانی و افغانی) اذعان می دارند که قبل از آریایی ها در سرزمین های امروزی افغانستان، ایران و هند مردمان دیگری سکونت داشته و آریایی ها بر آن ها وارد شده و نسل شان را منقرض ساخته اند.مرحوم احمد علی کهزاد که از تاریخ سازان رسمی دولتی افغانستان به شمار می رود، ازکسانی است که باختر یا بلخ را « مرکز مقتدرترین سلطنت آریانا» (4) نامگذاری کرده و کوروش هخامنشی را بیگانه و متجاوز به خاک آریانا معرفی کرده است، تا آگاهانه یا نا آگاهانه هدف قبیله سالاران را برآورده ساخته و میان افغانستان و ایران کنونی جدایی تاریخی ایجاد کند و ساکنان این دو سرزمین را از ابتدای تاریخ نسبت به یکدیگر بیگانه قلمداد نماید. در حالی که اگر این گونه غیر علمی و غیر واقعی به بیگانه تراشی های تاریخی پرداخته شود، در آن صورت می توان گفت که قبل از آریایی ها نیز در باختر ادارة محلی وجود داشته است که آن اداره را باید منشأ حکومت در افغانستان قرار داد، نه آریایی ها را که نسبت به آن ها بیگانه و متجاوز به شمار می روند.آقای کهزاد، در جایی دیگری با 180 درجه تفاوت و تغییر نظریه، به واقعیت های تاریخی چنین اذعان می نماید:« نیاکان افغانی و ایرانی یا آریایی های شرقی و غربی که در دو گوشة فلات آریان [= ایران] مسکن داشتند و دارند همیشه در دوره های مختلف تاریخ حفظ سوابق مشترک رزمی خود ها را از واجبات اولیه شمرده و در هر دوره که بنا بر تسلط بیگانگان و پارة عوامل دیگر خمود و جمود طاری شده است روح حماسی باستانی را صیقل زده و تجدید قوا کرده اند. آریایی های شرقی، خاک و فرهنگ و آیین خود را در مقابل دنیای تورانی و دراویدی حفظ کردند و آریایی های غربی(مادی و پارسوا) با آشوری ها مقابله کردند و در اثر همین تربیة روحی بود که بالآخره قبیلة پاسارگاد، پرچم عظمت هخامنشی را بلند کرد و اولین امپراتوری تاریخی آریایی را تشکیل نمود و با ایشان فر آریایی از بحیرة اژه و کنار های نیل تا حوزة سردریا و اندوس انبساط پیدا کرد.» (5)آقای کهزاد از پیوند عمیق تاریخی، فرهنگی و اجتماعی افغانستان و ایران نیز این گونه سخن می گوید: « بنده اوستا و عصر اوستایی را در تمام مسائل مشترک علمی، ادبی، فرهنگی، حماسی، فلکلوری و اخلاقی که خوشبختانه میان افغانی و ایرانی موجود بوده و هست، مبدأ می دانم؛ مبدئی بزرگ، مبدئی که سرچشمة معنویات و فرهنگ و ادب هر دو ملت بوده و از سه هزار سال به این طرف، طوری افغانی و ایرانی را در قالب واحدی درآورده که باید گفت ایشان یک روح اند در دو بدن.» (6)قضیه ی خراسان نامیدن افغانستان نیز مانند قضیه ی آریانا نامیدن این کشور است. کشوری بنام خراسان با مرکزیت و سازمان سیاسی واحد در جغرافیای سیاسی جهان و منطقه وجود خارجی نداشته است. البته، ایالت و سرزمینی بنام خراسان بر اساس فرهنگ، زبان، دین و تاریخ مشترک وجود داشته که در آن حکومت های محلی، نه به نام رسمی خراسان بلکه به نام سلسله های حاکم یاد می شده اند، مانند غزنویان، طاهریان، صفاریان، تیموریان و غیره. سرزمین پهناورخراسان تا ظهور دولت صفوی هم جزء قلمروخلافت اسلامی محسوب می شده است و هم جزء قلمروتاریخی ایران، هرچند سلاطین محلی در آن حکمروایی می کرده اند. به همین دلیل شعرای فارسی زبان در آن دوره، مانند رودکی، ابوشکور بلخی، عنصری، فرخی، منوچهری، فردوسی، نظامی عروضی، شهاب ترشیزی و ... امرای سامانی، غزنوی، غوری، تیموری و حتی هوتکی و ابدالی را شهریاران و شاهان ایران و خراسان خوانده اند. ابوشکور بلخی در قرن چهارم هجری، نوح سامانی را چنین تعریف می کند: خداوند ما نوح فرخ نژادکه بر شهر ایران بگسترد داد.او در وصف ابوجعفر خازم، از دانشمندان در بار نصر سامانی نیز می سراید: شادی بو جعفر احمد ابن محمدآن مة آزادگان و مفخر ایرانفرخی سیستانی در مدح سلطان محمود غزنوی چنین می سراید: خداوند ما شاه کشور ستانکه نامی بدو گشت زاولستانسرِ شهریاران ایران زمینکه ایران بدو گشت تازه جوان. منوچهری نیز سلطان محمود غزنوی را پادشاه ایران خوانده و می گوید: خواست از ری خسرو ایران مرا بر پشت پیلخود زتو هرگز نیندیشد در چندین سنین.فردوسی طوسی سلطان محمود غزنوی را چنین تعریف می کند: خداوند ایران و نیران و هندزفرش جهان شد چو روی پرندشاید بخاطر این همه اسناد انکار ناپذیر مبنی بر یگانگی تاریخی افغانستان و ایران باشد که یکی از پژوهشگران متأخر افغان که اشعار فوق الذکر از کتاب او نقل شد، به ابتکار تازه ای دست زده، افغانستان را ایران خوانده و ایران را پارس نامیده و غیر محققانه مدعی شده است که ایرانیان نام فارس را به ایران تغییر داده اند و از عمر این نامگذاری بیش از شش دهه نمی گذرد. وی می نویسد: « نام ایران برای کشور ایران امروزی نامی است بسیار تازه که از مدت تقریباً شش دهه [از سال 1935 میلادی] بدین سو بر فارس کهن اطلاق شده است، آن هم بنا برملحوظات ویژه و با تحلیل این که همه مواریث تاریخی، مدنی و فرهنگی مملو از افتخارات دیرینة آریانا در این واژه خلاصه شده است.» (7) بدیهی است که اینگونه ادعای آشکارا بی پایه و ساختگی، برای خاص و عام حیرت آور بوده و نتیجه ای جز بی اعتباری نویسنده را در پی ندارد. قرن ها است که عنوان ایران برای پارس به کار می رود و در فرهنگ های سیاسی و تاریخی جهان پارس ( (Persianمعرف ایران جدید است. در تاریخ ملل، نام پارس یا پرشیا، متناظر نام ایران است؛ چنانچه نام مصر و ایجپت ( Egypt) متناظر یکدیگر اند. غربی ها و بخصوص اروپایی ها هنوز در نوشته ها و منابع رسمی شان ایران و مصر را با پرشیا (Persian ) و ایجپت ( Egypt ) ، تعریف می کنند. وانگهی، نام ایران برای ایران کنونی قرن ها قبل از سال 1935، سالی که در جریان شکل گیری سازمان ملل، رضا شاه این نام را به سازمان مذکور معرفی کرد، به کار برده می شد. علاوه بر سایر منابع داخلی و خارجی، پتر کبیر روس در سال 1682 در وصیتنامة خود نام ایران را بجای پارس به کار برده است. سید جمال الدین افغانی در کتاب « تتمه البیان فی التاریخ الافغان» ایران کنونی را « ایران» نامیده است، نه پارس. این کتاب در حدود سال 1877 نوشته شده و در سال 1901 در قاهره چاپ شده است. اشرف هوتکی خود را شاه ایران خوانده و احمد شاه ابدالی نیر در نامة خود به سلطان عثمانی در سال 1174هجری از ایران نامبرده نه از پارس. در اسناد رسمی مربوط به ایران و افغانستان و نیز اسناد مربوط به ایران و روسیه، نام ایران به کار رفته است؛ چنانچه در عهد نامة ترکمان چای، میان روس و ایران که به موجب آن قفقاز از ایران جدا ساخته شد، نام ایران ثبت شده نه پارس، و در اسناد انگلیس ها و بخصوص در حکمیت آن ها میان افغانستان و ایران در رابطه با آب هلمند نیز نام ایران آمده است. چنانچه الکساندر برنس، در سال 1837در نامة خود نوشته است: « ما فهمیده ایم که از جملة چهار مملکتی که افغانستان ازآن ها ترکیب یافته یک حصه تابع پنجاب است وحصة دیگر تابع ایران، و...» (8) به هر حال، سرزمین خراسان در واقع همان فلات ایران ( شامل افغانستان و ایران) بود که در دوره ی اسلامی و سلطة اعراب، خراسان نامیده شد، هرچند دلایلی وجود دارد که این نام گذاری در زمان ساسانی ها صورت گرفته بود. آقای فرهنگ در این رابطه چنین می نگارد: « علی رغم روایات در بین مؤلفان، چنین بر می آید که پس از سقوط دولت ساسانی و گشوده شدن پشتة ایران [فلات ایران] به دست عرب ها که در سدة هفتم میلادی آغاز گردید و برای چند سده ادامه یافت، این سرزمین وسیع که عرب ها آن را عجم خواندند، به دو حصه تقسیم شد. اول، قسمت غربی ایران ساسانی شامل عراق، فارس، آذربایجان و ولایات واقع در کنارة جنوبی دریای خزر که هستة مرکزی آن را ولایت عراق تشکیل می داد و به این مناسبت غالباً در زیر عنوان کلی عراق یاد می شد. دوم، بخش شرقی پشته مشتمل بر افغانستان کنونی به اضافة بعضی قسمت های شرق ایرانِ امروز و صحرای ترکمن تا کنار رود جیحون که هستة مرکزی آن خراسان بود، بناءً به نام خراسان شهرت یا فت.» (9)اگرآقای فرهنگ، مانند دیگر مورخان افغان ، خراسان را کشوری دارای ژئوپولتیک یعنی دولت مستقل معرفی کند تا بر مبنای آن بتوان افغانستان کنونی را خراسان نامید، درآن صورت ایشان نیز مانند آقای کهزاد گرفتار تناقض خواهد شد، چرا که نامبرده اعتراف می کند که دولتی به نام خراسان در تاریخ ثبت نشده است. وی می نویسد: « اگر پژوهندگان در ضمن تفحص در آثار و مدارک مربوط به قرون اولی و وسطی و حتی قرون جدید به این کلمه[خراسان] به عنوان دولت بر نمی خورند، نباید چنین نتیجه گیری کنند که سرزمین افغانستان سابقه تاریخی ندارد، یا این که در آن ازمنه از تمدن و فرهنگ بی بهره بوده است.» (10)هیچ کسی تا کنون بر سابقة تاریخی و تمدنی سرزمین افغانستان تردید نکرده است و نمی تواند این سابقه را انکار کند، اما گره زدن سابقة تاریخی و تمدنی این سرزمین به دولت ها و کشورهای فرضی به نام آریانا و خراسان دشوار است. گی لسترنج، محقق و مستشرق مشهور انگلیسی نیز خراسان را نه کشور مستقل، بلکه ایالتی از ایالات ایران و بخشی از خلافت اسلامی در زمان سلطة اعراب می داند. وی با استناد به اصطخری، ابن حوقل، مقدسی و مستوفی، جغرافی نویسان مسلمان، خراسان را چنین تعریف می نماید: « حدود خارجی خراسان در آسیای وسطی بیابان چین و پامیر و از سمت هند جبال هندوکش بود ولی بعد ها این حدود هم دقیق تر و هم کوچکتر گردید تا آنجا که می توان گفت خراسان که یکی از ایالات ایران در قرون وسطی بود، از سمت شمال خاوری از رود جیحون به آن طرف را شامل نمی شد ولی همچنان تمام ارتفاعات ماورای هرات را که اکنون قسمت شمال باختری افغانستان است در بر داشت. مع الوصف بلادی که در منطقة علیای رود جیحون یعنی در ناحیة پامیر واقع بودند در نزد اعراب قرون وسطی جزء خراسان یعنی داخل در حدود آن ایالت محسوب می شدند. ایالت خراسان در دورة اعراب یعنی در قرون وسطی به چهار قسمت یعنی چهار ربع تقسیم می گردید و هر ربعی به نام یکی از چهار شهر بزرگی که در زمان های مختلف کرسی آن ربع یا کرسی تمام ایالت واقع گردیدند و عبارت بودند از نیشابور و مرو و هرات و بلخ خوانده می شد. پس از فتوحات اول اسلامی کرسی ایالت خراسان مرو و بلخ بود ولی بعد ها امرای سلسلة طاهریان مرکز فرمان روایی خود را به ناحیة باختر برده نیشابور را که شهر مهمی در غربی ترین قسمت های چهارگانه بود مرکز امارت خویش قرار دادند.» (11)این تنها لسترنج و برخی پژوهشگران دیگر نیستند که خراسان را ایالتی از ایالت های ایران معرفی می کنند، بلکه قبل از همه مؤسس افغانستان و کسی که عامل اصلی تجزیة خراسان بزرگ شناخته می شود، یعنی احمد شاه ابدالی، نیز خراسان را ایالتی از ایالات ایران می داند. وی در نامه ای به سلطان عثمانی چنین می نویسد: « بنا به تقدیر قیوم قدیر، نادرشاه از ابیورد و درة جز، خروج کرد و به مرور، خراسان و عراق و فارس و آذربایجان، بل جمیع مملکت فسیح الفسحت ایران و هندوستان و ترکستان را مسخر ساخته و شجرة استقلال تمامی سران و سرکردگان ایلات و احشامات مملکت ایران را از پا در انداخته، دست تعدی و جور بر ایل جلیل افغان نیز دراز نمود، آثار تسلط به ظهور آورد.» (12)در نامة احمدشاه ابدالی بوضوح خراسان جزء ایران که آن را « مملکت فسیح الفسحت» نامیده ذکر شده و از کشوری به نام خراسان یا افغانستان ذکری به عمل نیامده و ایل جلیل افغان نیز در صف سایر ایلات ایران قرار داده شده است. سید جمال الدین افغانی نیز پشتون ها ( افغانان) را ایرانی الاصل معرفی کرده و می نویسد: « والحق أن هذه الامه من اصل ایرانی و أن لسانها مأخوذ من لسان (زند و استا) و هواللسان الفارسی القدیم، وله مشابهۀ تامۀ بالفارسیۀ المستعملۀ الآن. و إن متأخری المورخین کفرنسیس لئورمان و غیره یؤیدون هذا الرأی.» (13)پس، نامگذاری کشوری بنام خراسان و اطلاق آن بر افغانستان کنونی نیز با واقعیت سازگاری ندارد. ممکن است افغان هایی که منافع و غرور ملی را به هر دلیلی در گرو خراسان و آریانا نامیدن افغانستان فرار داده اند، تردید در این موضوع را غیر قابل قبول و حتی خیانت ملی تلقی کنند، اما مخالفان و موافقان این نام گذاری هردو باید بدانند که واقعیت های گذشتة تاریخی را کسی نمی تواند تغییر دهد، چون تاریخ به عقب بر نمی گردد. با تاریخ سازی، با شعار های میان تهی، ایجاد احساسات و غرور کاذب ملی و متهم کردن دیگران نیز چیزی به دست نمی آید، چنانچه تا کنون به دست نیامده است.از مطالعه تاریخ مشترک افغانستان، ایران و آسیای مرکزی چنین بر می آید که سرزمین امروزی افغانستان، قسمت اعظم ایران، ماوراء النهر و قسمت بزرگی از پاکستان امروزی در سال های قبل از میلاد، یک حوزه تمدنی و فرهنگی را تشکیل می دادند. این حوزة تمدنی برای نخستین بار در تاریخ، در سال 550 قبل از میلاد به عنوان یک حوزة سیاسی واحد و نیرومند به نام امپراتوری هخامنشی ظهورکرد. بعد از هخامنشی ها نیز تا ظهور اسلام، این مناطق علی رغم بوجود آمدن حکومت های محلی، در اغلب دوره ها یک واحد سیاسی را تشکیل می دادند که مرکز آن گاهی در ایران امروزی وگاهی در افغانستان کنونی و یا ماوراء النهر قرار داشت. زمانی هم این واحد بزرگ تجزیه می شد و تحت فرماندهی امرای محلی و نیروهای مهاجم قرار می گرفت که نمونة آن وضعیت افغانستان در موقع ظهور اسلام است که در آن هنگام به سه قسمت تجزیه شده بود.از ظهور دین مقدس اسلام و نفوذ آن در افغانستان تا تأسیس دولت ابدالی نیز ماوراء النهر، ایران و افغانستان در مراحل نخستین جزء خلافت اسلامی و قلمرو امویان و عباسیان بودند و بعد از آن که حکومت های محلی به وجود آمدند، مناطق پیش گفته در اغلب دوره ها واحد سیاسی مشترک را می ساختند که مرکز آن گاهی در ایران و گاهی هم در افغانستان و ماوراء النهر قرار می گرفت. به طور مثال مرکز این واحد سیاسی، نیشابور ایران در زمان های طاهریان و صفاریان، غزنی و غور افغانستان در زمان های غزنویان و غوریان بوده است. از این رو تا دورة ابدالی تمام افتخارات و ارزش های علمی، مذهبی و ادبی افغانستان امروزی، ایران کنونی، پاکستان و جمهوری های آسیای مرکزی متعلق به همة ملت های این کشور ها است. --------------------پانوشت: 1 - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.2- دورانت، ویل، تاریخ تمدن، ترجمه احمد آرام، علی پاشایی و آریان پور، سازمان اتشارات و آموزش انقلاب اسلامی: تهران 1367.3- غبار، میرغلام محمد، افغانستان در مسیر تاریخ، ناشر: مرکز انقلاب با همکاری جمهوری،چاپ سوم، سال 1366، ص 479.4- کهزاد، احمد علی، تارخ افغانستان، جلد اول. آقای کهزاد در سطور بعدی به این مطلب اذعان می کند که « مدارک صحیحی در دست نیست که بصورت مسلسل نام و کارنامه های هرکدام از شاهان آریانا را ذکر کند» .5- کهزاد، احمد علی، افغانستان و ایران، چاپخانه مظاهری، تهران، سال 1330، ص 17 و 18.6- همان منبع، ص 8.7- یمین، پرفیسور دکتر محمد حسین، افغانستان تاریخی، ناشر: انتشارات کتاب، عقب قصه خوانی بازار، رحمت مارکت، پیشاور، سال 1380، ص 21.8- گزیدة استاد سیاسی ایران و افغانستان، محمد نادر نصیری مقدم،، مؤسسة چاپ و انتشارات وزارت امور خارجع، چاپ اول، ص1-2.9- فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 49.10- - فرهنگ، میرمحمد صدیق، افغانستان در پنج قرن اخیر، چاپ نوزدهم، بهار 1385، مؤسسة انتشارات عرفان، تهران، ص 47.11- لسترنج، جغرافیای خلافت شرقی، ترجمة محمود عرفان، شرکت انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ د.م، سال 1364، ص 408-409.12- نامة احمد شاه بابا بنام سلطان مصفی ثالث عثمانی، انجمن تاریخ افغانستان، سال 1346، مطبعة دولتی، ص 8-9.13- ترجمه: در حقیقت این قوم (پشتون) ایرانی الاصل هستند و زبان شان از زبان (زند و استا) که زبان فارسی قدیم است گرفته شده است و با فارسی رایج هم مشابهت تام دارد. مورخان متأخر مانند « لئورمان» فرانسوی و دیگران نیز این نظریه را تأیید می نمایند. (نویسنده)منبع: تتمه البیان فی التاریخ الافغان ( تاریخ ایران و تاریخ الافغان) ، سید جمال الدین حسینی، تدوین سید هادی خسرو شاهی، ناشر: مرکز بر رسی های اسلامی، چاپخانه الهادی، قم، سال 1379، ص 113.
Geen opmerkingen:
Een reactie posten